_تو باید با مردم معاشرت کنی تهیونگ این یه نیازه، به علاوه دوست‌ها هم بخش مهمی از زندگی‌ان.

با شنیدن حرف جونگکوک با تمسخر پوزخندی زد.

زندگیش به خاطر یه عده که ′دوست′ خطاب میشن نابود شده بود، اون چنین چیزی رو نیاز داشت؟ این که کسایی رو دور و بر خودش داشته باشه تا بهش ثابت کنن چقدر احمقه؟ ولی اون پسر از گرفتاری که داشت خبر نداشت پس نمیتونست مخش رو با چرندیاتش پر کنه.

_″من دیگه باید برم خونه.″

با بی حوصلگی گفت و تکیه‌اش رو از دیوار گرفت ولی جونگکوک مقابلش ایستاد.

_ما تازه اومدیم، خودت بهم قول دادی که خوش بگذرونی.

تهیونگ با تمسخر ابروش رو بالا انداخت.

_″میشه بگی من کِی این رو گفتم؟″

جونگکوک همونطور که با پشت انگشت‌هاش گونه‌ی تهیونگ رو نوازش میکرد گفت:

_چند ساعت پیش، قرار نیست که عملا بگی من میتونم ذهنت رو بخونم.

_اونها، اونجان...سلام! اسمت تهیونگ بود دیگه درسته؟

همون لحظه هوسوک بهشون نزدیک شد و باعث شد که ارتباط چشمیش رو قطع بکنه و جونگکوک عقب بکشه.

تهیونگ به آرومی جواب داد:

_″آره.″

دلش نمیخواست با افراد بیشتری آشنا بشه. ممکن بود دوباره به سرش بزنه و فکر احمقانه داشتن دوست و خانواده به ذهنش خطور کنه.

_آبجو امتحان کردی؟ معرکه‌است!

به جای تهیونگ، جونگکوک جوابش رو داد:

_اون هیچی نمیخوره هوسوک.

هوسوک دوباره به حرف اومد:

_بیخیال پسر فقط یه شاته، کسی با آبجو اصلا مست نمیشه.

تهیونگ به سه تا پسری که از اول سعی کرده بود ازشون دور بشه نگاه کرد.

_ن..

قبل از اینکه جونگکوک حرفی بزنه یونگی مانعش شد.

_از چی میترسی تهیونگ؟ اوه پسر نگو که تا الان حتی یبار هم امتحانش نکردی؟!

یونگی با طعنه گفت که باعث شد تهیونگ با حرص نفسش رو بیرون بده. از اولش هم میدونست اومدن به این پارتی کار احمقانه‌ای بود. چاره دیگه‌ای نداشت نمیخواست وقتی که به چالش کشیده میشه مثل یه بزدل جا بزنه.

_″کجاست؟″

صدای ضعیف و گرفته‌اش به گوششون رسید.

هوسوک دستش رو روی شونه تهیونگ زد و با هیجان گفت:

_همینه پسر!

جونگکوک سعی داشت که رفیقاش رو منصرف کنه. به هرحال اون بهتر از هرکسی اون‌ها رو میشناخت، میدونست این کارشون از روحیه دوستانشون نیست که بخوان بخاطر صلاح تهیونگ بهش الکل بدن.

𝐌𝐘 𝐒𝐈𝐒𝐓𝐄𝐑'𝐒 𝐂𝐑𝐔𝐒𝐇 |𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕|Where stories live. Discover now