کلافه گوشیش رو روی کاناپه پرت کرد و ساعدش رو روی سرش گذاشت.
حوصله ی جاهای شلوغ و پر سر و صدارو نداشت، همیشه آرامش و سکوت طبیعت رو به همه جا ترجیح میداد.
چند روز از هفته رو برای عکاسی به جاهای ساکت و خلوت میرفت و هیچ وقت دلش نمیخواست کسی رو با خودش ببره، چون علاوه بر اینکه حواسش رو پرت میکردن، آرامش طبیعت رو هم به هم میزدن.
هیچ علاقه ای برای رفتن به اون نمایشگاه که حتی صاحبش رو هم نمیشناخت، نداشت.
تهیونگ تو دانشکده، همیشه سرش به کارای خودش بود و هیچ وقت اهمیت خاصی به کسی نمیداد.
همین باعث شده بود، هیونگاش بار ها فکر کنن که اون افسردست، یا همچین چیزی، اما اون فقط به تنهایی علاقه داشت، تنها چیزی که حالش رو خوب میکرد و بهش آرامش میداد تنهایی و سکوت بود.
با ایده ای که ناگهان به سرش رسید، گوشیش رو برداشت، جنگل با سر و صدای هیونگاش رو به یه جای شلوغ ترجیح میداد.
_________________این هم از پارت دوم😶
ممنون که حمایت میکنید، نظر فراموش نشه💙
YOU ARE READING
Plumeria | Vkook, Hopemin [Completed]
Fanfictionپلومریا یا فرانگی پانی نام درختچه یا درخت کوچک گلدار همیشه سبز است، زمان شکوفایی این گل طولانی بوده و پر عطر است، از اسانس آن برای تولید عطر و موادی طبی با خواصی آرامش بخش و تسکیندهنده استفاده میشود. جئون جونگ کوک بعد از مدت ها تلاش موفق میشه نمای...