جشن بر گزار شده بود و همگی از اون لذت میبردن...البته همه به جز تهیونگ!گوشه ای نشسته بود و به رقص های جفت ها نگاه میکرد!
کاش زود تر جفتش و پیدا میکرد!البته جفتش اگه میفهمید اون پسره حتما با بیرحمی ولش میکرد!
تو افکار خودش غرق شده بود که با صدای پرنس چن به خودش اومد(یه نکته!چِن فامیلشه دارن اسمش!):"افتخار میدید و با من برقصید؟"
دارن جلوی پاش زانو زده بود و باعث هول شدن امگا ی کوچک میشد!نگاهی به مادرش کرد و با گرفتن تایید اروم دستش و داخل دست الفا گذاشت:"ب...بله!"
اروم بلند شد و سمت جایی که دیگران میرقصیدن رفت.
دارن دستش و به کمر امگا رسوند و شروع کرد به رقصیدن...تهیونگ هم مثل عروسک خیمه شب بازی کار های اون و تکرار میکرد.
امپراطور با افتخار به پسرش زل زده بود...اون امگا تونسته بود پرنس چن و عاشق خودش بکنه!
تهیونگ با حس کردن بوی خون دوباره مست شده بود!
در برابر اون عطر هیچ قدرتی نداشت!
عطری که برای دیگران ناخوشاینده!
اما برای امگا فرق داشت!
امگا با حس بیشتر رایحه خون ترسید!اون عطر خیلی قوی شده بود!
دارن با کند شدن حرکات امگا رقص و تموم کرد و امگا و سمت جایگاهش برد و کنارش نشست!
جیمین اروم برگ گیاهی و به جونگکوک داد:"بخور!برای راتت خوبه!"
جونگکوک بدون گفتن حرفی برگ و از جیمین گفت و شروع کرد به جویدنش!
جونگکوک با احساس گرما از جاش بلند شد و از سالنی که در ان جشن بود خارج شد!بخاطر رات اشتهایی نداشت و توی باغ قدم میزد.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تهیونگ غذاش و نصفه ول کرد...از جشن خسته شده بود!
فقط میخواست تو اغوش برادرش و یا جین به خواب بره...با صدای پرنس چن اروم نگاهش و بهش داد:"میخواید بریم داخل باغ قدم بزنیم؟"
تهیونگ نگاهی به جین که با نگرانی بهش خیره بود کرد.
حق داشت!
تهیونگ داشت زندگیش و بخاطر تصمیمات ملکه و
امپراطور خراب میکرد!تهیونگ لبخندی زد و باشه ای گفت.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تهیونگ و دارن مشغول قدم زدن داخل باغ تاریک بودن...
هیچ کدوم صحبت نمیکردن فقط در کنار هم اروم قدم میزدن.
وقتی به صندلی که از سنگ درست شده بود رسیدن تهیونگ اروم روش نشست و نفس عمیقی کشید!
YOU ARE READING
𝑰'𝒎 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂!||𝑲𝑶𝑶𝑲𝑽
Fanfictionمن امگای توام!... کوچک ترین پسر پادشاه امگاست! هرگز هیچ گرگ نری ، امگا نبوده! پس مخفی میشه! البته تنها کسانی که از جنسیت حقیقی پسر امگا اطلاع دارند برادران بزرگ تر و ملکه و امپراطور هستند! تهیونگ... امگای نری ای که در هفده سالگی در جشنی بزرگ الفاش...