24

90 31 84
                                    

Song: animal by chase holfelder

در بستری از تعفن خنیاگر ،روحت چه بی پروا در آبستن این جدال موهوم به شکنجه رسید و ناله ی  این هزارتوی ابلیس گرفته در خونابه ی کابوس هایت به ارتفاع ابدی دست پیدا کرد !

ای انسان...

تو بی آنکه بدانی شیطانت را صدا زدی ، حال با او در جهنم زیبایش برقص‌...

سرش بی حال روی شونه اش افتاده بود. صدای تیز کردن تکه چوبی با لبه ی تیز قوطی از کار افتاده ای، گاها باعث میشد نگاهش به سمت روشنایی آتش کشیده بشه. جاییکه مردی با دست هایی که آلوده به خون های نامرئی زیادی بود روی صندلی نشسته بود و زمان رو میشمرد و هری هر لحظه از خودش میپرسید آیا نیاز بود به این نقطه ی نامعلوم برسن؟!

از چیزی که اون مرد راجبش فکر میکرد و توی سرش میگذشت خبر نداشت.

حتی کوچکترین اهمیتی هم براش نداشت که اون مرد دنبال چه چیزیه. اما خودش به یک چیز فکر میکرد. زین باید تاوان اون شبی که هری رو تنها گذاشت پس میداد!!!

دوست داشت این اتفاق بیوفته و زین طعم نگرانی برای این جسم فانی که بارها بهش ابراز علاقه کرده بود رو لمس کنه ، هرچند اون مردی که اونجا کمی دورتر نشسته بود، تمام این هارو به واسطه ی هوش و ذکاوت خودش میدونست و همین هری رو ناراضی میکرد!

دوست داشت فکر کنه. سکوت زمان خوبی رو برای فکر کردن بهش میداد. به زین. اینکه چقدر برای هری تلاش میکنه؟ اینکه اون شب بعد از اینکه زین ترکش کرد به این فکر نکرد شاید با یه سری آدم رو به رو بشه که بی سر و صدا سرشو گوش تا گوش ببرن و هری هرگز دستش بهش نرسه؟ اینکه زین چطور به خودش اجازه داد تنهایی دوباره ای رو به هری تحمیل کنه؟

اونم بعد از اینکه به خوبی میدونست هری تمام عمر تنها بوده!

هری توی کنسرت مینشسته اما تنها بوده. هری توی خیابون قدم میزده اما تنها بوده، هری توی مک دونالد سیب زمینی به سس میمالیده اما باز هم تنها بوده. هری همیشه بین آدم ها زندگی کرده ولی تنهایی ... اون احساس درونی کمر شکن رو هرگز نتونسته بود از خودش جدا کنه!!

آهی کشید و با تکون کوچکی ، حس کرد آستین لباسش بیشتر خیس شده. هر لحظه بیشتر به خون خودش آغشته میشد و هری منتظر صبح بود. اینکه زین بعد از دیدن جعبه چقدر طول میکشه تا خودش رو جمع و جور کنه و خودشو به این نقطه بکشونه هری رو به فکر وامیداشت.

بازوی دست راستش که با فشار ریسمان شیری رنگ که درست روی زخم سر باز کرده اش جا گرفته بود ، میسوخت و با هر تکون خوردن لبه ی برجسته ی طناب روی حاشیه ی اون زخم تازه ساییده میشد و دردی فراتر به جسم هری میبخشید.

هری : گشنمه...

_ بهرحال که قراره بری اون پایین ، هرچی سبک تر بهتر

FORGET Kde žijí příběhy. Začni objevovat