17

118 33 68
                                    

Song : Show me by devita

بالاخره رسیدن . جاده ای که به نظر میومد تا ابد طولانی و ناتموم باشه اون دوتارو به این نقطه رسوند.

وقتی زین پیچید توی کوچه ی منتهی به دریا هری حدس زد انتهای این کوچه به ویلا میرسه .برگ های بلند درخت های نارنج که از دیوار های آجری حیاط ها سر بیرون آورده بودند هری رو شگفت زده کرد.

جیغ خفه ای کشید و با ذوق به سمت پنجره متمایل شد و شیشه رو پایین کشید ، بی طاقت دستشو بیرون برد و سر انگشت هاش لبه ی برگ های سبز رو لمس کرد.

نزدیک به دریا ،توی این سرزمینی که به نظر هری دور افتاده از تمام دنیا میومد ،هوا به سردی چند ساعت قبل نبود . بوی دریای آمیخته به عطر نارنج هری رو تا مرز به گریه افتادن کشوند. باورش نمیشد بعد از این همه سال برای اولین بار داره دریا رو از نزدیک میبینه خیال میکرد تا ابد همه چیز توی عکس های زیبایی که توی اینترنت و کتاب ها میدید خلاصه شه . زین وقتی دید هری چه حسی بهش دست داده به احترام اون ذوق و بی تابی، با سرعت کمتری از کوچه میگذشت . چندی بعد زین دستی رو کشید و پیاده شد تا در رو باز کنه.

اما قبل از اینکه از ماشین پیاده شه هری دستشو گرفت و با اون چشمای کمی نمناک پرسید : اینجا کجاست زین ؟ ... منو آوردی بهشت؟

زین خیالش راحت شد که هری اینجارو دوست داره دست خودشو بلند کرد و به دست هری که روی دست خودش نگه داشته بود بوسه ای زد و بی حرف پیاده شد و هری رو تنها گذاشت.

چند دقیقه بعد برای بردن ماشین به داخل حیاط برگشت اما وقتی نشست پشت فرمون دید هری نیست .چندبار از آیینه به پشت نگاه کرد و پوفی کشید. فورا ماشینو برد داخل حیاط. با مطمئن شدن از اینکه هری نتونه بیخبر سر برسه و سوپرایز قشنگشو خراب کنه، با دستپاچگی چیزی که خریده بود رو توی‌همون جعبه ی سفیدش زیر یکی از تخت های اتاق پنهان کرد و بیرون اومد. با قفل کردن در خونه سعی کرد همه چیز رو عادی جلوه بده.

در حیاط رو بست و از در کوچیکتر که برای رفت و آمد بود بیرون رفت . حدس زدنش کار سختی نبود که هریو کجا میشه پیدا کرد . تمام طول مسیر بی طاقتی امون هری رو بریده بود . چند قدم جلوتر که رفت هری اونجا بود . بین دست های سنگین باد بازوشو بغل کرده بود و با فاصله ای محسوس از موج هایی که تنبلانه خودشونو به شن های ساحل میرسوندن ایستاده بود. از پشت بهش رسید و پهلوهاشو گرفت.
هری به خودش لرزید و شونه بالا انداخت.

زین : هری بیا بریم تو سر فرصت میایم بیرون .

لبشو به خرمن موهای رهای هری رسوند . بو کرد و بوسید.

هری عملا وعده ی زینو نادیده گرفت و مصرانه ، بی هیچ پلک زدنی چشم دوخت به بی کران آبی مقابلش.انگار دریا هیچوقت تکراری نمیشه.

FORGET Where stories live. Discover now