قایم موشک

5.4K 751 41
                                    

F.B
یک هفته از اومدن امگا کوچولو به امارت جئون میگذشت و اوضاع خوب بود البته تقریبا!
تهیونگ فردای اومدنش به امارت طبق خواسته ی کوک با جیمین و جین اشنا شده بود و درست طبق حدسیات کوک حسابی اتیش سوزونده بود!
وقتی کوک برای اولین بار تهیونگ رو دیدحتی فکرشم نمیکرد که اون امگای کوچولوی تو بغلی بتونه انقدررررررر هایپر و پر سر و صدا باشه جوری که حتی یه سری خرابکاری جدید به جیمین و جین یاد بده!
البته همه ی اون سر و صداها و شیطنتا فقط برای زمانی بود که جیمین و جین دور و ور تهیونگ بودن و به محض رفتنشون تهیونگ دوباره تبدیل شد به یه توله سگ کتک خورده ی زیر بارون مونده!
والبته که کوک بی صبرانه متتظر بیدارشدن روی شیطون امگاش بود.

اون روز صبح طبق معمول زودتر از تهیونگ از خواب بیدار شد،و اونقدر به صورت زیبا و مارک مالکیتش روی اون گردن عسلی خوردنی خیره شد که چشمای ناز گرگ کوچولوش خود به خود باز شد

_صبح به خیر کوچولوی من

تهیونگ با چشمای نیمه باز قلتی زد و خودشو تو بغل کوک فرو کرد تا بتونه تو محیط تاریکی که برای خودش ساخته طبق معمول این ۳ روز اخیر حداقل ۵ دقیقه دیرتر از تخت نرم و راحتش بیاد بیرون ولی انقدر کوک تو بغلش فشارش داد و گازای ریز از گوش حساسش گرفت که تهیونگ ترجیح داد از تخت بلند شه بلکه کمتر جونگ‌کوک کرم بریزه
ولی کرم ریختنای کوک حتی موقع مسواک زدنم تموم نشد البته تقصیریم نداشت اونا تازه ۳ روز بود که جفت شده بودن و گرگ کوک میخواست که امگاشو همه جا پیش خودش داشته باشه.
بعد از خوردن یه صبحانه ی کامل و مفصل به خاطر بارونی بودن هوا تصمیم گرفتن فیلم ببینن ولی
بعد ۴۰ دقیقه بالاخره صبر کوک تموم شد و تلوزیون رو خاموش کرد چون خدایا کوچولوش از اول فیلم فقط بهش تکیه داده بود و با چشمای خمار و بی حوصله فیلم میدید و حتی اعتراضم نمیکرد!

_بیا یه کار دیگه بکنیم
+چیکار؟
_هرچی تو بگی
+اممممممم

تهیونگ با اون لبای غنچه شدو و قیافه ی مثلا متفکر انقدر خوردنی شده بود که کوک برای گاز نگرفتنش دندوناشو رو هم فشار میداد

+میشه قایم موشک بازی کنیم؟

کوو با قیافه پوکر به امگاش که با چشمای درشت و لبای اویزون نگاش میکرد خیره شد
"خوب معلومه که یه امگای سافت ۱۸ ساله همچین چیزی میخواد"

_خیله خوب قبوله

تهیونگ بلافاصله از جاش پرید و حین دویدن به سمت راه پله ها فریاد زد

+تو بشمار من قایم میشم .... اروم بشماریاااا

کوک چشمای بست و با صدای بلند ولی به کندی تا ۳۰ شمرد

_۲۸....۲۹....۳۰....من دارم میااااااامممم

وقتی هیچ صدای اعتراضی نشنید بلند شد و از پله ها رفت بالا دونه دونه اتاقارو گشت و سعی کرد شرافتمندانه بازی کنه و به بوی هیجان تهیونگ که میدونست دقیقا از کدوم اتاقه توجه نکنه
وقتی تک تک اتاقارو گشت بالاخره به اخرین اتاق تَه راهرو رسید
خیلی اروم شروع کرد راه رفتن تو اتاق و بررسی اتاق با چشماش که چیز جالبی دید
کوچولوی خنگش رفته بود تو کمد قایم شده بود و مثل اینکه تو حالت گرگیش بود چون دم کوچولوش از کمد بیرون مونده بود و با هیجان و تند تند تکون میخورد
اروم جلو رفت و در کمد و یهویی باز کرد و فریاد زد

_پیداااتتتت کردمممم

تهیونگ سریع تبدیل شد و از هیجان جیغ کشید

+چطور پیدام کردی؟؟؟؟
_دمت بیرون بود خنگ کوچولوم
+نههههه تو جر زدی تو باید دم من رو نادیده میگرفتی قبول نیست الفای بدجنس
_خیله خوب دوباره چشم میزارم ولی ایندفه خوب قایم شو
+باشه
_بدو ۱....۲...۳...

تهیونگ سریع دوید بیرون از اتاق و از پله ها پایین رفت چشماشو تو سالن بزرگ خونه چرخوند تا اینکه بهترین جا برای قایم شدن و پیدا کرد

_۲۹...۳۰...من دارم میام

کوک فکر کرد که تهیونگ حتما دیگه تو اتاقا نیست ولی محض احتیاط همه اتاقارو دوباره گشت و بعد برگشت پایین تا سالن بزرگ خونه رو بگرده
زیر مبلا،زیر میز،تو کابینتا،تو اشپرخونه و در کمال تعجب تهیونگ هیچ جا نبود!

_یعنی چی مگه میشه؟کجا رو نگشتم؟......اها

اروم اروم شروع کرد به گشتن پشت پرده ها و بلهههه بالاخره پیداش کرد پشت پرده ی بزرگترین پنجره ی سالن یه گوشه جمع شده بود و ایندفه علاوه بر جمع کردن دمش پنجه هاشم رو چشماش گذاشته بود تا طبق استراتژی 'اگه من کسی رو نبینم اونم منو نمیبینه' برنده بازی باشه!
کوک انقدر تحت تاثیر این حجم از شیرینی قرار گرفته بود که حتی دلش نمیومد به تهیونگش بگه که پیداش کرده
فقط از پشت پرده اومد بیرون و رفت تو دورترین نقطه از محل اختفای مخوف امگاش وایساد

_تهیونگاااااا من پیدات نمیکنم تو بردی بیا بیرون

بلافاصله تهیونگ به شکل انسانیش از پشت پرده با ذوق دوید بیرون

+من بردممممم هوراااااا
_تو همیشه میبری کوچولوی من

+من بردممممم هوراااااا_تو همیشه میبری کوچولوی من

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Maybe You...Where stories live. Discover now