ل: واقعا هم ندیدم چون نیاز به خود ارضایی ندارم ، تا وقتی که لب تر کنم همه‌ی خواسته هام بر آورده میشه

با تعجب نگاش کردمو با لحن طلبکاری گفتم

ه: آره تو راست میگی ، مگه میشه همچین چیزی، امکان نداره

ل: حالا که شده ، صورتت داره هی قرمز و قرمز تر میشه مثل اینکه قرص خوردی. نکنه ترسیدی تحریک نشی، هوم؟

ه: دقیقا. چون بنظرم نمیتونی تحریکم کنی، اونقدری خوب نیستی که بتونی تحریکم کنی.

ل: باشه استایلز! خواهیم دید

تا اومدم جوابشو بدم جف صدامون کرد برای همین مجبور شدیم بریم. هر لحظه دمای بدنم بالا تر میرفتو از خود بیخود میشدم فیلمنامه اینجوری بودش که لیام پدر خوانده منه و من تو اتاقم با باکسرش دارم خودارضایی میکنم که میاد و مچمو میگیره و در نهایت به سکس ختم میشه.

خوابیدم رو تختی که بودو با حرکت نگهبان فهمیدم که فیلمبرداری شروع شد.

مجله رو انداختم کنارو بلند شدم رفتم سمت اتاق مام تا ببینم چیزی پیدا میکنم حوصلم بیاد سرجاش یا نه. وارد اتاق شدمو نشستم رو تختو خودمو ولو کردم. بدنمو کش دادمو خواستم بلند بشم که چشمم خورد به باکسره شوهر مام که اونجا افتاده بود. اروم بلند شدم رفتم سمتش و خم شدمو از رو زمین برش داشتم. با دیدن تیکه کامی که روش بود لبمو گاز گرفتمو انداختمش اونور و از اتاق اومدم بیرون.

هنوز دور نشده بودم که دوباره یادش افتادمو چشمم به دیک برآمدم خورد و نفس عمیقی کشیدم. با طمینانه دوباره برگشتم سمت اتاقو باکسرشو از روی زمین برداشتمو بردم سمت بینیمو چسبوندم به بینیم، لعنتی چه بوی عطری میداد. به باکسرشم عطر میزنه !!

روی تختشون دراز کشدیمو مطمئن بودم که حالا حالا ها نمیان خونه چون سرکار بودن. شلوارو باکسرمو کشیدم پایینو کلا از پام در آوردم. باکسرشو گذاشتم رو صورتمو شروع کردم به فکر کردن بهش، دستمو بردم سمت دیکمو همونطور که به هیکل عضلانیش فکر میکردم به خودم هندجاب میدادم.

اون عضله های لعنتیش خالکوبیاش، ماه گرفتگی رو گردنش و همه و همه باعث میشدن هاردتر بشم. دستمو سریع تر روی دیکم حرکت دادمو چشمامو بستم که یهو با لمس شدنم از سمت کسی با ترس پريدم که دیدم لیام با یه نیشخند نگاهم میکنه.

با ترس سریع بلند شدم و خواستم برم که مانعم شد. هلم داد روی تختو خودشم اومد روم. با تعجب نگاش کردم که یهو چنگ زد به دیکم که عین سنگ سفت شده بودو گفت

ل:ببین چه پسر شیطونی داریم اینجا، خوب داشتی کیف میکردی با تخیلاتت!

ه‌: چ.. چی؟ نه .. اصلا برو کنار میخوام برم

ل: بودی حالا!! کار داریم باهم

سرشو آورد جلوتر و لب زد

ل: پس تو کفمی !

Dostali jste se na konec publikovaných kapitol.

⏰ Poslední aktualizace: Apr 17, 2021 ⏰

Přidej si tento příběh do své knihovny, abys byl/a informován/a o nových kapitolách!

Smut BookKde žijí příběhy. Začni objevovat