○PART.24○

1.1K 286 401
                                    

آب قند همراهتونه؟:))
.
.
.

به درخت پیر جلوی در وروی قصر تکیه داده بود و لبخند محو اما زیبایی روی لباش بود. هوا سرد بود و دست هاش با اینکه توی جیب های شلوار تنگ و مشکیش بودن اما هنوزم سرما روشون تاثیر میذاشت؛اما اون که اهمیت نمیداد،میداد؟

نفس عمیقی کشید و بازدمش رو به آرومی بیرون داد.آخرین باری که انقدر آرامش داشت کی بود؟یادش نمیومد.(مثه من آلزایمر داره بچه)

اولین باری که دیدش رو به یاد آورد.

-فلش بک-

اخم غلیظی بین ابروهاش جا خوش کرده بود و با دقت دنبال اثری از فانتوم میگشت پس چی بهتر از اینکه بخواد یکم سر به سرش بذاره؟

کمی لای درخت ها تکون خورد و صدای خش خش اونارو بلند کرد و باعث شد نگاه جدی مرد به سمت صدا و خودش برگرده اما نتونست ببینتش.

-تو کی هستی؟

با صدایی که تشخیص دادن صاحبش سخت بود گفت و ریز ریز خندید وقتی نگاه گیج و عصبی شاهزاده سمت وزیرش چرخید.

+من..شاهزاده‌ی سلسی‌ام!

چند لحظه سکوت کرد و بعد بلند و با تمسخر خندید و عصبانیت اون مرد خندش رو تشدید میکرد‌.

-اینی که گفتی چیزیه که بقیه میخوان باشی، ولی تو واقعا کی هستی لیام جیمز پین؟تو میدونی کی هستی؟یا بهتره بگم، چی هستی؟

با همین سوال ذهن اون مرد رو که به شدت روی این موضوع حساس بود درگیر کرد. خوب میدونست این قضیه نقطه ضعفه شاهزادست پس حرکتش کاملا درست بود.

وقتی دید اون مرد از جواب دادن عاجزه نیشخند زد و تبدیل شد. اسب با شکوه و زیبایی که از پشت درخت ها به چهره ی درمونده ی مرد روبروش خیره شد و لحظه ای احساس پشیمونی کرد از اینکه ناراحتش کرده اما بلافاصله افکارش رو پس زد و بلند شیهه کشید و توجه همه رو خرید.

-پایان فلش بک-

اون روز قصد داشت ضعف اون پسر رو به رخش بکشه درحالی که نمیدونست اون قوی ترین موجودیه که قراره ملاقات کنه؛ انقدر قوی که زین جلوی پاهاش به زانو در بیاد و بی وقفه شب روزش رو مشغول ستایشش بشه.

حسی که توی وجودش بود هنوز به قدری نبود که تو افسانه ها میخوند، هنوز انقدر عاشق نبود که داستان افسانه ای عشقش توی ذهن مردم جا خوش کنه اما میدونست اون روز به زودی میرسه.

اون فکر نمیکرد که ممکنه لیام اون شخص خاص باشه و سعی میکرد جلوی خودش رو بگیره و روی شاهزاده ی جذاب و مهربون سلسی کراش نزنه؛شاهزاده ای که حالا روش مالکیت داشت.

مالکیت..مالکیت روی اون مرد جذاب و نفس گیر. مردی که حالا به زین تعلق داشت و قرار بود باقیِ زندگیش رو کنارش بگذرونه

Phantom|Ziam|..COMPLETED..Where stories live. Discover now