تا حالا همچین چیزی ندیده بود..
و بعد از اون در فلزی پله کوتاهی رو جلوی پاشون گزاشت تا با کمکش خودشون رو به سالن بالا برسونن
سالنی خالی با سکوت وحشتناک که با خدمه های انگشت شماری پر میشد
خدمه هایی نگران که با دست و چشم بسته به ردیف توی سالن نشسته بودند و صدای ناله ی گریشون بخاطر سکوت سالن اکو میشد
و تنها توجهی که تهیونگ به خدمه ها داد نگاه و پوزخندی بود که روی لب هاش نشست
بالاخره تهیونگ به مقصد رسید و چیزی که باعث تعجب جنی شده بود ، حضور نامجون داخل اتاق بود..
اخمی کرد و با تردید نگاهش رو بین نامجون و مردی که کنارش نشسته بود داد
مردی با ریش های خرمایی و چشم های ریز و کشیده که با لبخند به حضور تهیونگ بالید و نگاه عجیبی به جنی انداخت
انگار که از حضور اون خوشحال نبود
نامجون با اشاره ای از طرف تهیونگ و با حرکت بدنش صندلی رو عقب کشید و سمت جنی رفت
دستش رو روی بازوش محکم کرد و سمت گوشش خم شد و اروم زمزمه کرد
"باید بری بیرون .. چیزی که قراره ببینی چیز خوشایندی نیست"
جنی مردمک چشماش رو سمت نامجون چرخوند و اب دهنش رو قورت داد
پوزخندی زد و زمزمه کرد
"حالا میتونی بری سرجات بشینی"
نامجون نفسش رو از بینیش خارج کرد و ابرویی بالا انداخت و کاری که جنی گفت رو انجام داد
مکالمه ای که بین تهیونگ و اون مرد در حال انجام بود بدون گفتن هیچ حرفی انجام میشد و یا در حدی آروم بود که جنی توان شنیدنش رو نداشت
و در کوچیکی که گوشه اتاق وجود داشت با بلندشدن صدای تهیونگ که اسم ناشناخته ای رو صدا میزد باز شد
جنی نگاهی به نامجون انداخت که سرش رو پایین انداخته بود ، انگار که توان دیدن چیزی که قراره از در بیرون بیاد رو نداره
جنی اخمی کرد و با لب هایی که از هم فاصله گرفته بودند نگاهش رو به در دوخت
نفسش توی سینه حبس شد و به دختری که با چشم های بسته بخاطر قطع بودن دست و پاهاش از آرنج و زانو روی زمین افتاده بود خیره شد
دستهاش شروع به لرزیدن کرد و دستگیره در پشتش رو بین انگشت هاش قرار داد جوری که میخواست از در خارج بشه و اون صحنرو ترک کنه
دختر ناله میکرد همونطور که لب هاش بخاطر نداشتن دندون به داخل جمع شده بود و ناله هاش داخل گلوش خفه میشدند
چشم های خیس و خیره جنی هنوز روی دختر ثابت مونده بودند تا جایی که گردن دختر توسط قلاده ای که بهش چسبونده بودند سمت عقب رفت و دختر روی زمین کشیده شد و راهی که رفته بود رو برگشت..
چشم هاب جنی هنوزهم روی جایی که دختر افتاده بود خیره مونده بودند..نفس های نامنظمش از بین لب هاش خارج میشدن و به هم فشار دادن چشماش باعث شد خودش رو کنترل کنه و صحنه ای که دیدرو فراموش کنه
اما همه اینا با ثابت موندن مردمکش روی پوزخند تهیونگ که خودش مخاطب اون لبخند وحشتناک بود از بین رفت
ESTÁS LEYENDO
爱𝖱𝖾𝖽𝖨𝗇𝗄
Acciónبعضی وقت ها دروغ امن تر از حقیقته.. - جوهر قرمز '𝐎𝐧𝐥𝐲 𝐚 𝐦𝐨𝐧𝐬𝐭𝐞𝐫 𝐜𝐚𝐧 𝐝𝐞𝐬𝐭𝐫𝐨𝐲 𝐚 𝐦𝐨𝐧𝐬𝐭𝐞𝐫' 𝖂𝖗𝖎𝖙𝖊𝖗 : 𝖕𝖎𝖓𝖐𝖉𝖗𝖆𝖌𝖔𝖓 language:𝐏𝐞𝐫𝐬𝐢𝐚𝐧 sexual orientation:𝐒𝐭𝐫𝐚𝐢𝐠𝐡𝐭 please share it to your friends" Ra...
PART TWENTY TWO | begging
Comenzar desde el principio
