البته حق هم داشت اونارو به همسر میشناخت اما جوری رفتار میکردن که انگار هم رو نمیشناختن
جنی سرش رو کج کرد و روی شونه ی تهیونگ گزاشت
سرش رو سمت گردنش چرخوند و بوسه ی خیسی روش گزاشت
تهیونگ اخمی کرد و به جنی خیره شد ، اون بی دلیل اینکار رو نمیکرد پس دنبال دلیلش گشت و به مهماندار رسید که همونطور که چونش رو میخاروند گه گاهی نگاهی به اون ها مینداخت
پس تهیونگ هم سرش رو خم کرد و صورتش رو با فاصله ی کمی از صورت جنی نگه داشت
نفس جنی توی سینش حبس شد و با چشم هایی که بخاطر تعجب درشت تر شده بود به چشمای مشکی و کشیده ی تهیونگ خیره شد
"به چه جرعتی بدون اینکه بهم بگی لمسم میکنی"
تهیونگ با اخم غلیظی روی ابروش به حرف اومد
جنی با ابرو اشاره ای به مهماندار کرد
"اون مشکوک بنظر میرسه و جوریه که.."
حرفش با کشیده شدن زبون تهیونگ روی لبش از یادش رفت
قلبش با سرعت بی نهایت شروع یه تپیدن کرد و قدرت نفس کشیدن رو ازش گرفت
"دیدمش"
تهیونگ زمزمه کرد ، پوزخندی به قیافه مبهوت جنی داد و سرش رو به صندلی تکیه داد
-
جنی سرش رو پایین انداخته بود و به پاهاش خیره شد
دندوناش رو از درد پاش بهم فشار داد و پاش رو کمی از کفش بیرون اورد و به رد کفش که دور پاهای ظریفش افتاده بود خیره شد
انگشت های پاش رو باز و بسته کرد و با رسیدن ماشین پاش رو با عجله وارد کفشش کرد و خم شد تا پاشنه اش رو هم با زور انگشت هاش وارد کفش کنه
دستش رو روی دستگیره در گزاشت و سمت خودش کشید و خم شد و وارد ماشین شد و بعد مدتی با دیدن کشتی بزرگی که به بندر ، لنگر شده بود لبخندی زد مثل جوری که هیچوقت همچین چیز بزرگی رو ندیده باشه
دوباره از ماشین پیاده شد و دست هاش رو جلوی بدنش قفل کرد ... شخصی کنار پله های بادی که راه ورود به کشتی بودن ایستاده بود که با دیدن تهیونگ به احترامش خم شد و با لبخند شروع به حرکت کرد تا با جلو راه رفتن راهنماییشون کنه
به همراه راهنما طول طویل کشتی زیر پاهاشون طی شد و با اتاقچه ی کوچیکی که معمولا ملوان و خدمه های امداد رسانی از داخل اون، کشتی رو هدایت میکردند به اتمام رسید
"کجاست؟"
تهیونگ سر جاش ایستاد و با حرکات کتفش کتش رو مرتب کرد
"جسدش رو وارد دریا کردیم"
مرد گفت همونطور که از لهجه غربی که داشت میشد فهمید که اینطرفا پیداش نمیشه
تهیونگ سری تکون داد و وارد اتاقچه شد و قبل باز کردن در و وارد شدن پشت سرش رو نگاه انداخت تا مطمعن باشه جنی دنبالش میاد
و جنی هم این نگاه رو تاییدی برای به دنبال رفتنش گرفت و وارد اتاقچه شد
جنس در فلزی کنار گوی شیشه ای که ضلعی از اتاقچه رو پوشونده بود توجه جنی رو به خودش جلب کرد
DU LIEST GERADE
爱𝖱𝖾𝖽𝖨𝗇𝗄
Actionبعضی وقت ها دروغ امن تر از حقیقته.. - جوهر قرمز '𝐎𝐧𝐥𝐲 𝐚 𝐦𝐨𝐧𝐬𝐭𝐞𝐫 𝐜𝐚𝐧 𝐝𝐞𝐬𝐭𝐫𝐨𝐲 𝐚 𝐦𝐨𝐧𝐬𝐭𝐞𝐫' 𝖂𝖗𝖎𝖙𝖊𝖗 : 𝖕𝖎𝖓𝖐𝖉𝖗𝖆𝖌𝖔𝖓 language:𝐏𝐞𝐫𝐬𝐢𝐚𝐧 sexual orientation:𝐒𝐭𝐫𝐚𝐢𝐠𝐡𝐭 please share it to your friends" Ra...
PART TWENTY TWO | begging
Beginne am Anfang
