1

256 65 75
                                    

درحالی که موهاشو خشک میکرد و آبنبات چوبی که تازه توی دهنش گذاشته بود رو مک میزد پشت میزش نشست و با روشن کردن لپتاپش مشغول چک کردن ایمیل هاش شد.

ولی دیدن یه اسم آشنا توی پیام هاش نظر شو جلب کرد، بدون توجه به پیام های دیگه با کلیک روی اون ،ایمیل رو باز کرد.

' انجل عزیز
از آخرین ملاقات ما مدت زیادی میگذره و حتی امیدی ندارم که منو به خاطر داشته باشی.
آوازه ی موفقیت سر زبون ها افتاده و همه از مهارت های بی نظیرت آگاهی کامل دارن.
امیدوارم بتونم تا آخر این هفته ملاقاتی باهات داشته باشم.
شین هو سانگ.'

چندین بار توی ذهن اسم فرستنده رو تکرار کرد و با به یاد اوردن اون شخص لبخندی زد.
شاید وقتش بود که به خونه برگرده.
𓂀𓂀𓂀𓂀𓂀𓂀𓂀𓂀𓂀𓂀

*کار همگی امروز عالی بود.... خسته نباشید. امروز و میتونید استراحت کنید.

همگی با هیجان شروع به دست زدن و خوشحالی کردن. قطعا بعد از ۲ماه دوندگی شبانه روزی برای دستگیر کردن باند قاچاق عتیقه یه روز مرخصی چیز زیادی نبود.

-سهون، صبر کن.

درست لحظه ای که میخواست وارد دفترش بشه با صدای شدن اسمش به سمت چانیول چرخید
- امشب بیا باهم بریم نوشیدنی بخوریم.

نگاهشو از چانیول گرفت و با باز کردن در،وارد دفترش شد: نمیخوام

چانیول متعجب پرسید:یعنی چی نمیخوام؟

روی صندلیش جا گرفت : من دوماهه ۲۳ ساعت شبانه روز دارم قیافتو میبینم. چرا باید تنها فرصتمو برای ندیدنت از دست بدم؟

چانیول جلو اومد و دست به سینه مقابلش ایستاد: وقتی یک نفرمون مرد میتونی به آرزوت برسی.

* از اونجایی که حالا حالاها قصدی برای مردن ندارم و جنابعالی هم ژن جاودانگی داری پس حاضر نیستم فرصتمو از دست بدم.

چانیول با لحن جدی گفت: سهون،بس کن‌.

*چان،من پسر بچه نیستم و توهم بابام نیستی.

- ولی دوستت که هستم.
میدونست بحث کردن باهاش فایده ای نداره پس فقط کلافه گفت: کی میاد؟

چانیول با لبخند دندون نما گفت:فقط من و تو و بک.

بلافاصله واکنش نشون داد:من با شما نمیام.

- یعنی چی با شما؟

* حالمو با رومانتیک بازی هاتون بهم میزنید.

- یاااااااا..... از خدات هم باشه یه زوج بی نقص میبینی.

*خیلی ممنون ولی ترجیح میدم شبمو بدون حالت تهوع بگذرونم.

-مشکل تو با بکهیون چیه؟

*کی گفته من با اون مشکل دارم؟

- همه میدونن، جایی که اون باشه نمیای،از وقتی رابطمون رو شروع کردیم پاتو خونه‌ی من نذاشتی،حتی اگه بیای هم یکسره بهش تیکه میپرونی و سرد باهاش برخورد میکنی.

Angel S1Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu