مقصد،سنگرآخر

96 27 117
                                    


ناامیدی یعنی وقتی که نه راهی داشته باشی
انتخابش کنی و نه انتخاب بشی
آخرین سنگرت با توپی خراب بشه ک
خودت اونو هوا انداختی ،
خودت رو مقابل چیزی ببینی که ازش میترسی
در حالیکه، همیشه سعی کردی منفیا رو دفع کنی
و به مثبت ترین اندیشه ها بچسبی.
فکرمیکنی خیالای خوشُ به دردهات شیاف کردی
نزاشتی احوال بد، بیخ گلوتو جر بده
ولی این علاقه دقیقا
عین کابوسی میشه که توی بیداری
هم دست از چشمهات برنمیداره
و مغز آشفته تُ هیچ قرص آرامش بخشی تکسین نمیده
بلکه تموم مسکن ها به ریشت میخندن
و تو لخت و لمور در انتظار نشستن ترکه به پشتتی
چون ناامیدی.



با اینکه فروشگاه خلوت تر از روزهای عادی بود
ولی زین نمیتونست بخاطر رسیدگی به مشکل کارلا و
لیام از کارش بزنه.
از صبح به هزارویک دلیل فکر کرده بود
تا یدونه رو قانع کننده ببینه،چرا نمیتونست از فکر
اون بیرون بیاد...

آدامز اومده بود و پشت میزش نشسته بود
شیشه های عینک تهه استکانیش اونقدر ضخیم بود که میتونست،بینی استخونیش رو بشکنه...
زین با حرص پارچه ی باهاش کتابهای قفسه
هارو گردگیری میکردو پرت زد و این از چشم آدامز دور نموند

_سرحال نیستی

زین پارچه رو فورا برداشت تا طبیعی جلوه کنه
+معذرت میخوام،فکرکنم اگه
کمی هوا بخورم خوب میشم.

زین تو خیالش این بود که اون بهش چندساعتیُ
مرخصی بده اما،آب پاکی رو دستش ریخت
_تو هیچیت نیست،فقط فکرت اینجا نیست...
ببینیم ،اون دلتو برده؟

زین کلافه پرسید:
+کی؟

ادامز در حالی که عینکش رو روی اوراق میز میذاشت
استخون بینیش رو ماساژ داد و گفت:
_به هرحال،من که خوب دیدم،چه جای محکمی پا گذاشتی...واقعا احسنت، ازچیزی که فکر میکردم
با عرضه تری.

زین لبش رو به دندون گرفت
+اشتباه فهمیدید.

_بالاخره چسبیدن به پسر استفان پین،
نتیجه ی خوبی داشت...مثلا،دیدن نوه ش

زین که خونش به جوش اومده بود با حرص غرید:
+من به اون چسبیدم یا اون به من؟
واقعا شما اینجوری فکر میکنید؟

آدامز بلند بلند خندید و با انگشت اشاره داد،
_مشتری اومد،برو کمی به صورتت اب بزن...
خودم راش میندازم.

زین به سرعت از پشت قفسه ها ناپدید شد.
چندمشت آب به صورتش پاشید و کمی موهاشو نمدار کرد،میخواست یکباردیگه با کارلا تماس بگیره اما... چه کاری از دستش برمیومد؟
چندتا دستمال کاغذی خشکُ با خشونت به صورت خودش کشید و از راهروی باریک توالت بیرون اومد
که گوشیش زنگ خورد...میتونست ندیده حدس بزنه
امون کارلا بریده.
اما با دیدن شماره ناشناس تعجب کرد و جواب داد
با پیچیدن صدای پرانرژی لیام،زین
عین اتشفشان فواران زد
+هی صبح بخیر، زی زی

MODERN LOVERS Where stories live. Discover now