♻️ •S 2: Chapter 41•♻️

4.1K 849 40
                                    

باورش برای لوهان سخت بود اما انگار واقعا همچین بوسه هایی وجود داشتن...بوسه هایی که باعث میشدن زمان و مکان رو فراموش کنی و حس کنی تو یه دنیای دیگه ای یا روی ابرهایی از جنس مارشملو داری غلت میزنی...دست های لرزونش آروم بالا اومدن و روی موهای پشت گردن سهون قرار گرفتن. مژه هاش از پشت پلک های بسته اش میلرزیدن. از بکهیون متنفر بود. اما نتیجه ی کارای نفرت انگیزی که بکهیون انجام می‌داد همیشه خوب از آب در میومدن..

چند دقیقه بعد وقتی لب های سهون با آخرین فشار ، ازش جدا شدن، نمی‌دونست که باید برمیگشت به لوهان خجالتی ای که بود یا فقط خیره میشد توی چشم های باریک و کشیده ای که از اون فاصله نزدیک خیره شده بودن بهش... و شبیه شعبده بازی بود، انگار اون چشم ها با یه اهرم نامرئی، مدام دکمه ی تندتر تپیدن قلبش رو فشار میدادن.

اما سهون کار رو براش آسون کرد. بعد از کاشتن یه بوسه کوتاه و عمیق روی نوک بینی قرمز لوهان، عقب کشید و ماشین رو راه انداخت.

-دوست داری کجا بریم؟

سهون جوری که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده پرسید و لوهان تلاشش رو برای درآوردن پوست کنار ناخنش بیشتر کرد.

-نمیدونم... تو بگو...

-دوست داری فیلم ببینیم؟

-دوست دارم!

لوهان به شکل بامزه ای تکرار کرد و سهون نتونست جلوی بالا رفتن گوشه های لبش رو بگیره. سعی کرد سوال بعدیش رو هم طوری بپرسه که جواب لوهان بتونه همین باشه.

-اومم... برای اسنک پاپ کورن دوست داری؟

-نه....

لوهان با خجالت گفت و سهون همونطور که به رو به روش خیره شده بود، با حالت پوکری پلک زد. سوالی رو انتخاب کرده بود که مطمئن بود هیچکس نمیتونست بهش جواب منفی بده و آخرش اینطوری ضایع شده بود. پسر کنارش برخلاف ظاهر ساده و آرومش، درون شدیدا پیچیده ای داشت. مثل یه هزارتو بود که روش پتوی صورتی کشیده باشن...

-خب چی دوست داری؟

-هرچیزی به جز پاپ کورن...وقتی میره گیر میکنه لای دندون هام عصبی میشم...

لوهان آروم جواب داد و سهون پوکر تر شد. یعنی هرچیزی جز پاپ کورنی که مطمئن بود رو هرکسی نتیجه مثبت میده میپرسید، جواب مورد نظرش رو میگرفت.

چند دقیقه بعد وقتی ماشین رو توی محوطه آزاد پارک کرد و نگاهش به پرده بزرگ مقابلشون که داشت فیلمی رو پخش میکرد که قبلا دیده بود افتاد ، صورتش حتی بی حس تر از قبل شد، اما چندان مهم نبود چون به هرحال با وجود لوهان کنارش توی یه ماشین، نمی‌تونست روی فیلم تمرکز کنه حتی اگه فیلمش اسکار برده بود و قبلا هم ندیده بودتش.

سرش رو چرخوند کنارش و نگاهش رو به نیمرخ لوهان دوخت که حین خوردن اسنک، برعکس خودش با دقت و درحالی سعی میکرد حتی نفس کشیدنش هم بی صدا باشه، به پرده پروژکتور خیره شده بود. یا بکهیون بهش طلسم " لوهان کیوت بینی" خورونده بود، یا واقعا تک تک حرکات پسر کنارش اونقدر بامزه بود.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now