♻️ •S 2: Chapter 28•♻️

4.2K 864 101
                                    

اروم چتری های خیسش رو از روی پیشونیش کنار زد و با دقت و چشم هایی که ریز شده بودن مشغول وارسی زخمی که حالا فقط یه خط قرمز رنگ ازش به جا مونده بود روی پوستش شد...حتی اگه جای این زخم محو میشد بکهیون باز هم نمیتونست حالت اون نگاهی رو که وقتی روی زمین افتاده بود با نگرانی روی پیشونیش چرخیده بود فراموش کنه...اگرچه که اتفاقات بعد اون لحظه شیرین اون حس رو براش زهر کرده بودن و از فکرشون هنوزم قلبش اون تلخی رو فراموش نکرده بود...

دستش رو اروم تکون داد و سعی کرد وقتی شونه اش رو میچرخونه صورتش از درد جمع نشه اما برعکس پیشونیش هنوز اثر و اثار اون شب لعنت شده تصمیم نگرفته بودن دست از سر بدن بیچاره اش بردارن...

-سرطان پروستات بگیری اوه سهون...

زیر لب با حرص گفت و با اخم های تو هم از دستشویی بیرون اومد.

لوهان پشت میز اشپزخونه نشسته بود و با لپ های پر داشت سریال صبحانه میخورد و بکهیون با دیدنش فقط تونست شوکه پلک بزنه چون تازگی ها صحنه غذا خوردن لوهان یه صحنه نایاب شده بود...

-واو داری یه چی میخوری...دارم خواب میبینم؟ اینجا یه جهان موازیه؟

لوهان لبخند گنده ای بهش زد و روی صندلی جا به جا شد و با چشم هایی که خیلی واضح داشتن برق میزدن بهش خیره شد.

-سهون زنگ زد...

مردمک های بکهیون با این حرف چرخیدن و سری از روی تاسف تکون داد. تماشا لوهان و سهون و حماقت هاشون درست شبیه دنبال کردن یه سریال تلویزیونی شده بود...

-پس بگو... چون التماس های من که به کونته بهرحال...یه لحظه فکر کردم به خاطر حرفهای من تصمیم گرفتی غذا بخوری...

بی حوصله گفت و وارد اشپزخونه شد و با برداشتن یه قاشق پشت میز ولو شد و قبل اینکه لوهان بتونه مانعش بشه یه قاشق پر از صبحونه اش رو چپوند توی دهنش اما وقتی لوهان واکنشی نشون نداد تقریبا یادش رفت چطوری باید بجوتش و فقط قورتش داد و صورتش جمع شد.

-یا... چرا حمله نمیکنی بگی کثیف شد... داری میمیری؟ چته؟

با دهن نیمه باز و لبهایی که شیری شده بودن پرسید و لوهان دوباره با محبت غیر قابل تصوری بهش خیره شد و لبخند زد.

-سهون زنگ زد!!!

بکهیون هوفی کشید و سر تکون داد. مطمئن بود اگه الان به دوستش فحش هم بده جوابش جمله "سهون زنگ زد" میشه...واقعا از ته دل خوشحال بود که لوهان دختر نشده چون از اون مدل دخترهایی میشد که تمام هدف های زندگیشون روی تور کردن شوهر متمرکز شده و اخرش هم به پوچی میرسن.

-خوبه...از فاز "چرا سهون زنگ نمیزنه؟ "دراومدیم وارد فاز "سهون زنگ زد" شدیم... این خوشبختی رو مدیون کی ام من؟

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now