"تو راجب گلدن رینگ چیزی میدونی؟؟"
به محض اینکه این جمله رو به زبون اورد و حالت چهره سهون رو بعد از شنیدنش دید میدونست که قراره با یه واقعیت ناخوشایند روبرو بشه و حسی بهش دست داد که دلش میخواست بتونه برای فرار ازش همین الان از روی صندلیش بلند بشه و از اون کافه کوفتی بیرون بزنه و تو سمت مخالفش بدوه...
"خواهش میکنم چیز بدی نباشه...خواهش میکنم چیز بدی نباشه!" تقریبا ده باری تو سرش از قضا و قدر و خدا عاجزانه درخواست کرد اما اخم های سهون شدید تو هم بودن و این اصلا نشونه جالبی نبود و بکهیون هم خیلی خوب میدونست که هیچوقت خوش شانس نبوده!
-این اسم کوفتی رو کجا شنیدی؟
سهون با لحن خشکی پرسید و بکهیون با گاز گرفتن لبهاش دستهاش رو زیر بغلش زد.
-قرار بود فضولی نکنی رفیق!
دندون های سهون با حرفش روی هم فشرده شدن.
-باید بدونم واسه چی میخوای راجب این اسم لعنت شده بدونی یا نه؟حتی فکرش هم نکن که همینطوری بهت جواب بدم... توقع داری نگران نشم؟
بکهیون تند تند پلک زد... پس درست حدس زده بود.. این اسم هرچی بود قرار نبود چیز خوبی پشتش باشه...
-یعنی نگران کننده اس؟
با استرس و یه لحن درمونده گفت و سهون دستی لای موهاش کشید و یه قلپ از لیوان ابی که گارسون چند لحظه پیش روی میز گذاشته بود پایین داد.
-اره...حالا بگو کجا...
بکهیون مکثی کرد و بعد به حرف اومد.
-از چانیول... داشت پشت گوشی راجبش حرف میزد...
به محض اینکه این جمله ها از دهن بکهیون بیرون اومدن چشم های سهون حتی بیشتر از قبل پر از نگرانی شدن و همین برای اینکه بکهیون یخ کنه کافی بود... پس درست حدس زده بود... چانیول داشت خودش رو تو دردسر مینداخت...
-خواهش میکنم حرف بزن...قلبم داره میاد تو دهنم...
با درموندگی گفت و سهون دوباره یه نفس عمیق کشید.
-اسم یه کلابه... کلاب خصوصی البته...غیر قانونیه...
دست های عرق کرده بکهیون تو هم گره خوردن.
-توش... توش چیکار میکنن؟ چه مدل ادمایی میرن اونجا؟
سهون کلافه دستی لای موهاش کشید. حتی فکر اینکه چانیول بخواد همچین حماقتی رو بکنه از سرش نگذشته بود... قبلا دیده بود که راجبش کنجکاوی نشون میده اما هیچوقت این کنجکاوی ها به نظرش جدی نیومده بودن.
-یه سرگرمی احمقانه برای بچه پولداراییه که خوشی زده زیر دلشون...
با بی میلی لب زد و باعث شد بکهیون بیشتر به سمتش متمایل بشه.
YOU ARE READING
😈°Karma Is a Bitch°😈
Humorبکهیون نوجوون نمیدونست که هر عملی یه عکس العملی داره... شاید اگه میدونست وقتی چانیول 15 ساله با اون چشم های معصوم بهش ابراز علاقه میکرد بهش اسون میگرفت... شاید هیچوقت قلبش رو نمیشکست و به خاطر چاق و زشت بودنش مسخره اش نمیکرد...ولی بکهیون خبر نداشت...
