ch23.I'll look after you

6.1K 806 835
                                    


کلاب کاملا خالی بود همه استریپر ها و متصدی ها رفته بودن.هری در حالی که داشت کتشو تو تنش مرتب میکرد از رختکن بیرون اومد و همین که خواست چراغای کلاب رو خاموش کن متوجه شد یه مشتری هنوز رو یکی از صندلی ها نشسته و داره سیگار میکشه.

نردیکش رفت
"آقا...خیلی ببخشید اما کلاب تعطیل شده..."

مرد کلاه شاپوشو از سر برداشت روی صندلی پایه بلند جلوی کانتر چرخی خورد و به هری نگاه کرد.
مرد موهای کوتاه و مرتبِ براق داشت چشمای سیاه عمیق و سیبیل باریکی هم پشت لبش بود. کت و شلوار مشکی خوش دوخت و اندامی ای به تن داشت.

"میدونم."

"اممم خب باید ازتون خواهش کنم از اینجا برید."

"ولی من اینهمه صبر کردم‌ تا بتونم با تو تنها باشم."
مرد با صدای خشدارش گفت و از روی صندلی بلند شد و طرفش قدم برداشت.

"اممممم..."
هری دهنشو باز کرد و سعی کرد چیزی بگه اما قبلش دست مرد سمت صورتش اومد و با انگشتاش دو طرف فک هری رو محکم گرفت و مجبورش کرد مستقیم بهش نگاه کنه.

"تو واقعا زیبایی..."
هری با چشمای درشت و وحشت کرده فقط بهش نگاه کرد.

"خیلی حیفی برای اینکه سگ خور نگاه های هرزه مشریای اینجا باشی "

"..."

"میتونی عوضش فقط برای من باشی"

اینو گفت و با لباش سمت لبای هری حمله برد هری سعی کرد مقاومت کنه اما مرد قوی تر بود از بازو هاش اونو میگیره و سمت پیشخون هلش میده
دستشو میبره زیر باسنش و اونو روی کانتر میزاره و خودشم وسط پاهاش وایمیسته دستاشو دورش حلقه میکنه و باعث میشه هری کاملا قفل بشه و خیلی خشن به خوردن لب و دهنش ادامه میده.
هری سعی میکنه با لبایی که توسط لب و دندون اون اسیر شده فریاد بزنه اما صدایی ازش در نمیاد
و هر چی تقلا میونه فقط باعث میشه اون مرد محکم تر بغلش کنه، احساس میکرد داره بین دستاش له میشه. مرد بالأخره متوقف میشه و تو چشماش نگاه میکنه

"مقاومت نکن..."
هری با وحشت بهش نگاه کرد و حین اینکه خودشو تو بغلش تکون میده تا ازش آزاده شه میگه
"ولم کن...ولم کن عوضی"
گریه میکنه
روی لبای لرزونشو آروم میبوسه

"وحشت نکن...فقط میخوام باهات عشق باری کنم فرشته"
هری فریاد میزنه نه ولی مرد اونو روی کانتر میخوابونه و روش خیمه میزنه روی گلوشو ساک میزنه و سعی میکنه دستشو داخل شلوارش ببره هری هنوز دست از مقاومت برنداشته ولی نمیتونه کاری از پیش ببره فقط با صدای بلند گریه میکنه وبا صدای شکسته و بغض آلودش داد زد
"لویییییی"

....

لویی با وحشت از خواب میپره و روی تخت میشینه. تمام بدنش عرق کرده

You're my masterpiece [L.s].[completed]Where stories live. Discover now