ch18.Family

5.2K 804 278
                                    

هری، لیام رو دید که از پشت کانتر داره با نگاهش رفیقشو قورت میده و از همون فاصله هم مشخص بود که زین داره تظاهر میکنه از بودنش در اینحا خوشحال نیست.وقتی بالاخره لیام ازش سیر شد و از در بیرون رفت هری میره طرفش

"واقعا نمیتونه ازت دل بکنه" با خنده گفت

"اوهوم" خودشو مشغول کار نشون داد

"به هر بهانه ای فقط میخواد دور بر تو باشه"

"راستش اصلا دنبال بهانه نمیگرده مستقیم میگه ک میخواد دور بر من باشه..."
زین با بی حوصلگی گفت و یه سودا رو به روی هری گذاشت

"و کدوم قسمت این اینقدر بده؟"

"همه اش " با ناراحتی زیر لب گفت

"زین؟چی شده؟ دیشب وقتی از قرارت برگشته بودی بنظر خیلی خوشحال میومدی؟"

"آره اون خوب بود..."

"خب پس؟"

"اون زیادی خوبه هری اون یه مرد بی نقص با یه زندگی بی نقص و یه گذشته بی نقصه و ازون طرف این منم، یه بار تندر که تو یتیم خونه بزرگ شده و نه گذشته ای داره و نه قراره آینده ای داشته باشه"

"زییین" هری با ناراحتی زیادی گفت.

"اینجوری نگو تو آدم فوقالعاده ای هستی بخاطر اینکه دوستمی اینو نمی گم واقعا بهش باور دارم"

"اون یه وکیله هز فک میکنی چیکار میکنه اگه بفهمه من یه سابقه دارم؟" با اندوه سرشو پایین انداخت و به زمین نگاه کرد

هری دهنشو باز کرد تا چیزی بگه اما قبلش زین دوباره شروع کرد

"یا اگه بفهمه من کسی ام که باکرگیشو فروخته"
زین غرق در افکار ناخوش آیند خودش بود و متوجه نبود که داره چی میگه.

سرشو که بالا آورد دید که چشمای درشت هری رو یه لایه از اشک پوشونده بود و باعث شد اونو به خودش بیاره

"هز...هزا من متاسفم ...نمیخواستم ناراحتت کنم" دست هری رو که روی کانتر بود تو دستاش گرفت

"هر دوی اون اتفاقا بخاطر من برات افتاد "
با بغض گفت و اشکاش سرازیر شد

"نه هری من خودم خواستم اون کارا رو انجام بدم بیبی متاسفم که این حرفا رو زدم خیلی متاسفم"
با پشیمونی گفت.

اون ‌میدونست هری چقدر رو این‌موضوع حساسه
این که زین خودشو در برابر پول یکی از دارو هاش در اختیار یه مرد عوضی میزاره و چند وقت بعدشم میره تو کار خرده فروشی مواد. ولی خیلی زود دستگیرش میکنن و چون حاضر نمیشه همکاراش رو لو بده سه ماه زندان براش میبرن.
هری ازون موقع تا همین الان بابت اون اتفاقات احساس گناه میکنه و مهم نیست زین چند هزار بار براش توضیح بده که هیچکدوم این چیزا براش مهم نیست اگه نتیجه اش خوب شدن هری باشه.

You're my masterpiece [L.s].[completed]Where stories live. Discover now