ch11. roommate

5.5K 879 1K
                                    

سلام دوباره...
یه توضیح مختصر راجع به کاراکتر لویی بدم و بعد بریم سراغ ادامه داستان.

اول از همه این‌ که لویی شخصیت نرمالی نداره (نه بابا؟!😁)
بطور کلی هنرمند های بزرگ از نظر روانی ممکنه با خیلی مشکلات رو به رو بشن مثلا همتون در جریان هستید که بعضی از بازیگرای معروف هالیوود به اعتیاد شدید کشیده شدن و خیلی مثالای دیگه.
بین هنرمندا، نویسنده ها معمولا بیشتر دچار این تنش ها میشن و بین نویسنده های معروف تاریخ حتی موارد خودکشی هم زیاد داشتیم. نمونه وطنیش همین صادق هدایت خودمون.
کاراکتر لویی هم تو داستان همینجوریه. آدم بدی نیست (برعکس اتفاقا آدم خیلی خوبی هم هست) اما مشکلات عصبی و روانی زیادی داره و همینا هم باعث میشه یه جورایی چند شخصیتی و بی ثبات بنظر برسه .
کلا آدمای خیلی باهوش (مثل لویی تو این فف) بیشتر دچار انزوا و افسردگی و پوچ گرایی میشن که میتونه منجر به رفتار های پرخاشگرانه مثل این کارایی که لویی میکنه بشه :(
__________________________________

تام آدرس خونشو میدونست اما نمی تونست ازون بپرسه چون بعدش اون به لیام گزارش میداد و بعد باید از پس بازجویی اون بر میومد و خب این نمیارزید بهترین کار این بود ک شب تو کلاب ببینتش.باید میدیدش باید براش توضیح میداد باید بهش میگفت چقدر از درون داغون و بهم ریخته ست و از همه مهمتر باید ازش غذا خواهی میکرد. هیچ وقت در خودش نمی دید بتونه به یکی مثل هری سیلی بزنه یا ازون بدتر به کسی ک شب قبلش باهاش خوابیده سیلی بزنه!
۹ شب تامی اونو رسوند جویلند و لویی بهش گفت که برگرده خونه تا خودش بهش زنگ بزنه.
وارد کلاب شد و مستقیم رفت سمت بار و همون پسر مو مشکی دفعه قبل پشت کانتر بود

"آاخ بازم تو"
متصدی چشاشو چرخوند و گفت

"پس منو یادته"

"البته.مگه چند بار تو زندگی هر کس پیش میاد یکی با ساعت رولکس باهات یقه تو یقه بشه." با مسخرگی گفت

"حالا چی میل دارید سرور من؟" به مسخره کردن ادامه داد و اینبار لویی چشماشو چرخوند.

"هیچی فقط ی لیوان آب بدون یخ"

نمیخواست موقع حرف زدن با هری مست باشه،حتی یکم

متصدی لیوان آب و دستمال زیرشو گذاشت جلوی اون و متوجه شد ک مثل شب قبل بازم با چشم داره اطرافشو میپاد و دنبال کسی میگرده

"اگه بخاطر هری اومدی امشب کار نمیکنه"

"چی؟؟" تو یه لحظه لویی فک کرد قلبش واستاد
"برای چی؟؟"

"گفت ک حالش خوب نیست و امروزو مرخصی گرفت"

لویی نگران تر شد "ینی چی ک حالش خوب نیست؟مریض شده؟؟"

متصدی به نگرانیه بیش از حد لویی مشکوک شد
"نه فقط یکم خسته بود"

مشغول کار خودش شد و به چند تا مشتری دیگه رسید تا اینکه لویی طاقتش تاق شد

You're my masterpiece [L.s].[completed]Where stories live. Discover now