Ch1.i need to paint you

13.2K 1.1K 349
                                    

(دوستان عزیز. نکاتی در این داستان از فف
"A darker shade of love"
اقتباس شده. البته داستان کاملا متفاوت هست و ارتباطی به هم ندارن. خواستم کردیتش رو ادا کرده باشم😇)

.
.
.
.
.
.
.
.
.

یه شب بارونی لعنتیه دیگه تو لندن همه با عجله درحالی که زنا کیفشون و مردا یقه کت و کاپشن هاشون رو روی سرشون گرفته بودن عرض خیابون و با سرعت طی میکنن

شت شت گوه تو این شانس

اینو لوییس گفت وقتی ک ی ماشین با سرعت از کنارش رد شد و همه لباساشو خیس آب کرد.
لویی عصبانی بود و حتی از خودش صدا های عحیبی در میاورد باد سرد که به لباسای خیسش خورد باعث شد همه بدنش به لرزه بیفته. همینطور که به اطراف نگاه میکرد تا یه رستوران یا کافه پیدا کنه و بتونه اونجا خودشو مرتب کنه،توی دلش داشت فریاد میزد خدایا چرا من چرا من؟؟؟!!!

تا‌جایی که چشمش کار میکرد از دو طرف خیابون جز یه مغازه خوار بار فروشی و ی آرایشگاه هیچ مغازه دیگه ای نمیدید
ب ناچار از ی عابر که مثل بقیه در عجله نبود پرسید این اطراف کافه یا رستورانی میشناسه ک این وقت شب باز باشه؟
"نه ولی ی کلاب انتهای همین خیابون هست"
عابر اینطور جواب داد
لوییس پیش خودش فک میکنه اینم خوبه حداقل از اونجا میتوته به راننده اش زنگ بزنه چون حدس بزنید این شب سرد و بارونی چی کم داره برای اینکه لویی رو کفری تر کنه،بله شارژ موبایلش تموم شده بود.و اینطوری تا رسیدن راننده میتونه ی نوشیدنی داشته باشه آره خیلی خوب بود!
با نهایت سرعتی ک میتونست خودشو به انتهای
خیابون رسوند اما هر چی نگاه کرد هیچ کلابی ندید در واقع اونجا فقط ی استریپ کلاب بود اونم نه ازون باکلاساش که استریپراش شبیه مدلای ویکتوریا سیکرتن باشن و نوشیدنی های گرون توشون سرو بشه.نه،ی استریپ کلاب ارزون با اسلاتی ترین استریپر ها و اتاقای خصوصی کثیف با سیستم گرمایشی افتضاح که بعد از اجاره کردن یکی از دخترا برای ی ساعت یا بیشتر اونم نهایت با صد پوند ببریش اون تو و ترتیبشو بدی

"اااااخخخ"
صدای ناله ای بود که لوییس از خودش در آورد بعد از فکر کردن به اینکه اونجا سرشار از بوی عطرای ارزون قیمت با بوهای غلیظ و زننده ست

هیچی بدتر از عطر ارزون قیمت نیست

لویی با‌خودش گفت بهرحال با شدت گرفتن بارون مجبور شد پاشو توی اون جای کثیف بزاره.
همه چیز همونقدر بد بود ک تصورشو میکرد بوی عطر و عرق و الکل فضا رو پر کرده بود وموزیک خیلی تندی در حال پخش شدن بود حتی ب خودش زحمت نداد روی استیجو یه نگاه بندازه بسرعت سمت بار رفت و بعد از سفارش دادن ی لیموناد به راننده اش زنگ زد و از متصدی بار خواست ک آدرس اینجا رو به راننده اش بگه و حالا باید فقط بیست دقیقه این فضای کوفتی رو تحمل میکرد تا توماس برسه
متصدی بعد از اینکه نوشیدنیشو جلوش گذاشت با توجه با اینکه جلوی بار کاملا خالی بود و همه دور استیج جمع شده بودن گفت :نمیخواید تا رسیدن راننده تون از اجرا لذت ببرید آقا؟!
" آدم باهوشی مثل من میتونه تو هر شرایطی خودشو به نحوی سرگرم کنه."لویی مغرور گفت نوشیدنیشو مزه کرد

You're my masterpiece [L.s].[completed]Where stories live. Discover now