ch22. medicine

5.5K 850 484
                                    


لویی برای چند دقیقه همونطور بالا سرشون ایستاده بود و با خشم دندوناشو روی هم فشار میداد.
هری بین پاهای پسر نشسته بود و برندون یه دستش به پهلوی اون و دست دیگه اش روی کمر و بازوش بالا و پایین میشد و هری برای همه این کارا بهش اجازه میداد! اون دقیقا داشت اجازه‌ میداد پسر جذابی که تازه برای یه روز ملاقاتش کرده اون طوری لمسش کنه و این حتی مربوط به شغلش نمیشد، زندگی واقعیش بود.
لویی نمیتونست چیزی که میبنه رو باور کنه...نمیتونست باور کنه کسی که اونجا نشسته‌‌‌ هریِ اون باشه. کسی باشه که لویی هر شب رو با فکرش میخوابه و روز بعد مثل دیوونه ها جای خالیشو روی تخت بو میکشه.
جوشش خون رو توی بدنش احساس میکرد، تک تک ماهیچه های بدنش منقبض شده بودن.

"میتونم کمکتون کنم؟!"
نایل که رو به به روی لویی پشت میزشون نشسته بود با لحن مشکوکی پرسید و توجه بقیه جمع از جمله هری به مردی که بالا سرشون ایستاده بود جلب شد. هری برای یه لحظه بهش نگاه کرد و بعد روشو برگردوند.

لویی نیم نگاهی به نایل انداخت و بعد دوباره به هری که به زمین نگاه میکرد، خیره شد.
اخم کم رنگی بین دو ابروش داشت و از چشماش آتیش می بارید ولی بطور کلی خونسرد بنظر میومد.هری خودشو بیشتر تو بغل برندون جا کرد.

لویی میخواست همین الان دست پسرو بگیره و کشون کشون با خودش ببره و این ریسک رو قبول کنه که با دوستاش و سیکوریتی کلاب درگیر بشه و فردا تیتر روزنامه ها 'دعوای نقاش مشهور در یک گی کلاب' باشه. ولی با هر زحمتی‌ بود با این‌میل در خودش مبارزه کرد.
"هری...ما باید حرف بزنیم.دنبالم بیا،حالا."
لحن لویی به محکمی‌فولاد بود. همه ی اون جمع کوچیک تو سکوت و نگرانی فرو رفته بود. ولی هری حتی یه اینچ هم حرکت نکرد. برندون به هری ک تو بعلش نا آروم بود نگاهی کرد و بعد به لویی که با چشمای خون گرفته اونجا وایستاده

"ببینم اصن تو کی باشی؟"
برندون در حالی ک جفت دستاشو دور کمر هری قفل کرده بود با حاضر جوابی پرسید و لویی با اکراه بهش نگاه کرد.

"دستای لعنتیتو ازش بکش."

"و اگه نکنم؟"
هری رو سفت تر به خودش چسبوند.

"اونوقت من به پلیس زنگ میزنم"
برندون پوزخند زد

"و بهش چی میگی؟ که من پسرتو دزدزدیدم؟"

"نه،میگم که کیف پولمو دزدیدی"
لویی خونسرد و مطمئن گفت

"من یه همچین کاری نکردم"

"فکر میکنی پلیس حرف کیو باور میکنه؟من یا یه جوون آس و پاس با زندگی محقر و گوهیش مث تو رو؟"

برندون از عصبانیت دندوناشو روی هم فشار داد.
به تندی هری رو از روی پاش بلند کرد و باعث شد هری سکندری بخوره و خودشو به لبه میز تکیه بده.
بلند شد رو به روی لویی ایستاد ولی قبل از اینکه هر حرکتی بکنه نایل بلند شد و بینشون قرار گرفت.

You're my masterpiece [L.s].[completed]Where stories live. Discover now