یک امگای کوچیک گم شده به اسم لویی از طرف خانوادش طردشده. اون برای مدتی پیداش نبود تا اینکه یک آلفای ناشناس به دنبال یک رایحه شیرین بین چوب ها میاد....
by:86baby_x
Translator:sun
یک امگای کوچیک گم شده به اسم لویی از طرف خانوادش طردشده. اون برای مدتی پیداش نبود تا اینکه یک آلفای ناشناس به دنبال یک رایحه شیرین بین چوب ها میاد....
by:86baby_x
Translator:sun
چشم های لرزون و خیس از اشکش رو باز کرد و با صدایی آرومی که میشد فریاد ترس رو شنید، سکوت جنگل رو شکست:
_خواهش.. م-میکنم... ن-نزدیکم نشو!
اما تنها چیزی که اتفاق افتاد نزدیک شدن اون گرگ عظیمالجثه بود...