هری و امگا کوچولو توی رستوران نایل نشسته بودن،هرکسی که به اونجا میومد میفهمید که مدت زیادی باز نشده و میتونست بوی رنگ دیوار ها و تازگی و نو بودن وسایل رو احساس کنه...
لویی به اطراف نگاه کرد و متوجه چراغ های آویزون روی دیوار های رستوران شد...نایل همیشه چیزی برای آویزون کردن چراغ ها و تزئینات داره و به همین دلیل هم هست که اون کریسمس رو بیشتر از مناسبت های دیگه دوست داره...
"تو اینجا رو دوست داری."
"اوهوم خیلی خوبه آره" سرش رو تکون داد و منوی غذا رو برداشت، لب پایینش رو جوید، پولی برای هیچ کدوم از اینا نداشت و مطمئنا نمیخواست هری برای اون پولی خرج کنه..
هری برای اون خرج میکرد و حتی اجازه داد که لویی توی خونش زندگی کنه..
"چیزی شده لو؟" هری گفت...
"این ف..فقط.. منظورم اینه که...من واقعا...ن..نمیدونم"
اون گلوش رو صاف کرد"من..هیچ پولی ن..ندارم."با لکنت گفت و منو رو بستهری مانع از بسته شدن اون منو توسط لویی شد
"هرچی بخوای من برات میگیرم، تو حالا با من زندگی می کنی و من میخوام تموم تلاشم رو کنم تا از تو مراقبت کنم،تورو سیر کنم و بهت اهمیت بدم..تو به بخش مهمی از زندگی من تبدیل شدی لویی امیدوارم این رو بدونی» هری با نگاه کردن به چشم های امگا پوزخند زد و کمی شونه هاش رو ریلکس کرد..هری به سرعت اشکای پایین نریخته ی لویی رو که میخواست گریه کنه رو پاک کرد"گریه نکن کیتن هاشش..حالا" یک دستمال تمیز برداشت و به لویی داد.
"من - متاسفم..من فقط هیچ...هیچوقت این مهربونی و عشق رو..تجربه نکردم...متاسفم"لویی بینیش رو با دستمال تمیز کرد و اب دهنش رو قورت داد..
هری به سمت لویی خم شد و به آرومی نوک بینیش رو بوسید، لویی لبخند زد و چشماش رو به آرومی بست و در لحظه زندگی میکرد و لذت میبرد(taking in the momentهمون لحظه رو گرفتن نمیدونم چی ترجمش کنم..) سکسکه کرد: «خیلی ممنونم.»"لازم نیست از من تشکر کنی فرشته، تو لیاقت تموم مهربونی و محبت دنیارو داری.. " هری لبخندی زد و منوی لویی رو باز کرد و اونو جلوش گذاشت.."حالا یه چیزی برای خوردن انتخاب کن و من جواب "نه" رو نمیپذیرم." هری با صدای بلندی گفت و منوی خودش رو هم باز کرد
" اول نوشیدنی سفارش بدیم؟" هری پیشنهاد داد قبل از اینکه به داخل منو نگاه کنه....
لویی سرش رو تکون داد..«میتونم یه میلک شیک داشته باشم؟»
هری با صمیمیت گفت: "تو میتونی هرچیزی که میخوای داشته باشی پرنسس"(جنتلمن) امگا آروم خندید..
«میشه یه شکلاتی باشه؟»
"البته کوچولو" هری به یکی از پیشخدمت ها اشاره کرد تا سفارشات رو از اونها بگیره.."سلام..چه چیزی میتونم برای شما بیارم؟" پیشخدمت یک آلفا بود اما از کسانی بود که هیچوقت به یه امگا ضربه و یا اسیب نمیزد..
«لطفا میتونم یه بلک کافی و یه میلک شیک شکلاتی سفارش بدم؟»در حالی که پیشخدمت سفارش رو
یادداشت می کرد، هری صحبت کرد."چیزی برای خوردن قربان؟"
"بله،یه استیک متوسط، سیب زمینی سرخ شده، گوجه فرنگی سرخ شده و حلقه های پیاز""البته..هر چیزی برای شما و به هر حال شما بوی بسیار شگفت انگیزی دارید." گارسون به لویی گفت.
هری دندوناشو به هم فشرد و غرغر کرد و لویی هم احساس ناراحتی میکرد. هری به گارسون هشدار داد: "اگه جای تو بودم سفارشم رو میگرفتم و میرفتم.."
هری پیشخدمت رو کمی به عقب هول داد.."آمم..فقط یه همبرگر مرغ ل..لطفا»
لویی به پایین نگاه کرد و با گوشه ی منو بازی میکرد و با پیشخدمت تماس چشمی نداشت. گارسون سری تکون داد و رفت.
YOU ARE READING
The lost little Omega[L.S]
Werewolfیک امگای کوچیک گم شده به اسم لویی از طرف خانوادش طردشده. اون برای مدتی پیداش نبود تا اینکه یک آلفای ناشناس به دنبال یک رایحه شیرین بین چوب ها میاد.... by:86baby_x Translator:sun