Fire And Stone(Z.M)

By youcancallmemrless

159K 26K 14.5K

اون حتي جرعت نداشت به اون مرد نگاه كنه More

Intro
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
Help
15
16
17
18
19
20
21
Report
22
23
24
25
26
27
28
29
30
Very Important
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
51
52
53
55
56
57
58
59
60
61
62
63(The End)
Last Talk
New Story
نظرسنجي

54

1.7K 352 191
By youcancallmemrless


هري مثل چند روز گذشته زانوهاشو بغل كرده بود و بي صدا اشك ميريخت. ديروز لويي يه تشنج وحشتناك رو رد كرده بود و نايل معتقد بود كه خيلي شانس اورده كه بلايي سرش نيومده. هرچند ديروز هري براي اولين بار به شدت با نايل دعوا كرد.
چارلي به طرز معجزه اسايي داروهايي رو كه پزشك ها خواسته بودن به دستشون رسونده بود و الان به هري كه از شدت گريه ميلرزيد نگاه ميكرد: گريه نكن بچه اون حالش خوبه
هري جواب نداد و وقتي دكتري كه لهجه ي انگليسي اميخته به الماني داشت از اتاق لويي بيرون اومد ، از جاش بلند شد: حالش خوبه؟
+ ميشه بشينيد اقاي استايلز؟
فهميدن لهجه ي اون مرد واقعا سخت بود ولي هري تمام تلاششو ميكرد كه حتي يه كلمشم از دست نده: البته
به سرعت كنار چارلي نشست و دكتر هم رو به روش نشست: صادقانه بگم ما نميتونيم داروهاي اقاي تاملينسونو قطع كنيم ولي ايشون جداي از شرايط بدني نگران كنندشون شرايط روحي خيلي بدي دارن. من با اقاي هوران هم عقيدم. بايد صبر كنيم و دوز داروهارو كم كنيم تا شرايطتشون استيبل بشه. تزريق داروي بيش از حد ميتونه كشنده باشه اونم وقتي شرايط بيمار معلوم نيست و بيماري مشخصي وجود نداره.
چارلي پرسيد: داروهاي زين به دستتون رسيد؟
دكتر سرشو تكون داد: بله امشب اولين نوبتش تزريق ميشه . من به اقاي پين چيزي نگفتم ولي اين دارو تنها چيزيه كه ممكنه كمك كنه.

هري پرسيد: نيازي هست توي بيمارستان بستري بشه؟
دكتر جواب داد: تجهيزات اينجا براي اقاي تاملينسون فرق زيادي با بيمارستان نداره ولي شرايط اقاي ماليك متفاوته. ايشون بايد توي اي سي سو بستري باشن ولي براي اقاي تاملينسون هرچيزي كه لازم باشه اينجا هست.
هري سرشو تكون داد: كاري از دست من بر مياد؟
مرد كه حدودا بهش ميخورد ٣٠ ساله باشه كمي تامل كرد و پرسيد: ميتونم بپرسم نسبت شما با ايشون چيه؟
هري جواب داد: دوست پسرمه
: خب پس شما ميتونيد توي شرايط فعلي خيلي كمكشون كنيد . هيچ خبر بدي بهشون نديد. متاسفم اقاي استايلز ميدونم به من ربطي نداره اما شما نياز داريد كه از هميشه هوشيار تر باشيد.
حق با اون مرد بود: درسته حق با شماست.
دكتر از جاش بلند شد: من فردا بعد از بيمارستان با دو تا ديگه از همكارام به شما سر ميزنم . اگر اجازه ميديد من برم.
هري سرشو تكون داد و چارلي گفت: من تا بيمارستان ميرسونمتون.
مرد از جاش بلند شد و بعد از اينكه تشكر كرد ، همراه چارلي از خونه خارج شد.

...
هري توي اتاق رفت و روي تخت نشست: لو؟
وقتي جوابي نگرفت دستشو بين موهاي فندقي لويي برد و نوازشش كرد: لويي؟
لويي به سختي چشماشو باز كرد. خشكي گلوش ازار دهنده بود ولي نميتونست جواب هري رو نده: جانم؟
هري نميخواست مجبورش كنه حرف بزنه چون ميدونست كه براش سخته. دستشو بين موهاي نرم لويي بيشتر حركت داد
:زين... خوبه؟
هري سرشو تكون داد : يه داروي جديد از امريكا اوردن ميگن ميتونه كمك كنه . خيلي اميدوارن . ميگن حتما خوب ميشه
لويي چيزي نگفت و چشماشو بست. هري نوازش كردن موهاشو متوقف نكرد و به صورت بي نقص اون مرد نگاه كرد.
لويي ميدونست كه هري دروغ ميگه از طرفي تمام وجودش مي خواست حرفاشو باور كنه.
هري نفهميد لويي كي خوابش برده ولي هنوزم نميخواست
نگاهشو ازصورت خسته ي لويي بگيره.

...
: اقاي هوران نظر شما چيه؟
نايل سرشو بالا اورد: به نظر منم اگه ميخوايد شوك بديد به گردنش تزريق كنيد
ليام به بحث اونا گوش ميكرد و پاشو با استرس تكون ميداد.
: كامان لي. ما فقط داريم يه دارو تزريق ميكنيم نميخواد نگران باشي.
ليام چشماشو چرخوند: اره يادم رفته بود واكسن سرماخوردگيه
نايل لبخند مطمئني زد. فشاري كه دوستاش ناخواسته بهش تحميل ميكردن كم نبود: بهت قول ميدم كه درست انجامش بدم
ليام به دستاي ماهر نايل كه سر شيشه ي پودر رو شكوند و با اب مقطر قاطي كرد، نگاه كرد. نايل دستاشو كه واضحا مي لرزيد به سمت گردن زين برد ولي درست وقتي يه ميلي متر باقي مونده بود تا سوزن پوستشو بشكافه وايساد. سرنگ رو به دست يكي از دكترا داد: من نمي تونم شما تزريق كنيد

دكتر سرشو تكون داد و نايل كنار ليام نشست.
: هي چي شدي؟
نايل نفس عميقي كشيد: نميدونم اين دارو مهمه دستم مي لرزيد نميخواستم...
: مهم نيست . وقتي مطمئن نيستي بهتره انجامش ندي.
وقتي در اتاق باز شد و هري اومد تو ، ليام حقيقتا تعجب كرد: تو اينجا چيكار ميكني؟
هري به سختي نگاه ناراحتشو از زين گرفت: لوك اومد سر بزنه بهمون منم گفتم پيش لويي بمونه بيام ببينم شماها چيزي نميخوايد.
نايل از فرصت استفاده كرد: ليامو ببر خونه يه دوش بگيره
ليام خواست مخالفت كنه ولي هري گفت: اره بيا يه سر به لويي بزن
ليام سرشو تكون داد: باشه ولي قبلش بريم يه قهوه بخوريم . بايد باهاتون حرف بزنم
+ اقاي دكتر. كار ما تمومه
نايل نفس راحتي كشيد: ممنون مي تونيد بريد.
ليام از جاش بلند شد. بيشتر از اين نمي تونست فضاي
خفقان اور اون اتاقو تحمل كنه: توي تريا منتظرتونم .

...
_خب پس لويي بهتره.
نايل گفت و كمي قهوه خورد.
هري همون طور كه ليوان قهوه رو توي دستش ميچرخوند گفت: ظاهرا كه اينطوريه
ليام ترجيح ميداد حرف نزنه و همچنان توي افكارش غرق باشه اما انگار يادش اومد كه بايد يه سري چيزا رو به اونا بگه: پسرا يه لحظه
هري و نايل صحبتشونو متوقف كردن و به ليام نگاه كردن . ليام نفس عميقي كشيد : قبل اينكه همه ي اين اتفاقا بيوفته زين با من حرف زد.
نايل متعجب بود: راجع به چي؟
هري چشماشو چرخوند: اگه خفه شي ميگه

ليام ادامه داد: بهم گفت هرچي داررو به نام ما ها كرده. ازم خواست اگه اتفاقي افتاد بريم امريكا . بيشتر از اين توان توضيح دادن ندارم.
نايل و هري با تعجب به ليام نگاه كردن ولي ليام حتي نميخواست يه كلمه حرف بشنوه: من ميرم خونه هزا تو هم هروقت دوست داشتي بيا.
وقتي ليام بيرون رفت نايل به سمت هري برگشت: دكتر لويي چي گفت؟
هري بي حوصله به نايل نگاه كرد: گفت بايد هوشيار باشم
نايل با ناراحتي سرشو تكون داد: من هركاري از دستم برميومد رو انجام دادم هزا
هري ليوان قهوشو برداشت: ميرم بالا پيش زين. نبايد تنها بمونه
وقتي هري هم بيرون رفت نايل همچنان روي صندلي نشست. از رو به رو شدن با پسرا خجالت مي كشيد و از طرفي ميخواست قبول كنه كه اونا واقعا هنوزم بهش اميدوارن.

...
_هي لويي خوابيدي؟
لويي به سختي چشماشو باز كرد. سر درد عجيبي كه داشت باعث شد اخم كنه. زمانو گم كرده بود و نميدونست چه مدته كه بين خواب و بيداري زندگي ميكنه. تنها چيزي كه براش مهم بود وضعيت زين بود هرچند حتي وقتي يه كلمه حرف ميزد تمام گلوش به طرز وحشتناكي ميسوخت: زين... خوبه؟
ليام سرشو تكون داد: خوبه بهترم ميشه. تو خوبي؟
لويي به سخت و بريده بريده كلمه ي آب رو زمزمه كرد. ليام قبلا ديده بود كه هري بهش اب ميده پس مطمئن بود كه مشكلي نيست ولي نميخواست ريسك كنه . گوشيشو برداشت و با هري تماس گرفت.
: چي شده ليام؟؟؟؟؟
+هيچي پسر چرا انقدر نگراني ؟؟ لويي اب ميخواد خواستم ببينم مشكلي نيست؟
: يه كم اب ولرم بهش بده دستتو بذار زير گردنش كه نپره تو گلوش. چي؟ ... باشه... نايل ميگه يه كم يخ بذار رو گردنش. تب داره؟
+ زياد نيست ولي اره
: باشه هزا حواسم هست لوك هم بيرونه ولي تو زود تر بيا كه من برم حموم . ماشين داري؟
+ اره ماشين زين هست مشكلي نيست ؟
ليام نفس عميقي كشيد: نه بابا چه مشكلي . منتظرم
+دكتر لويي يه كم ديگه ميرسه من يه كم كار دارم . انجام بدم سريع ميام
: باشه هز نگران نباش من هستم تا بياي
تماسو قطع كرد و به چشماي نيمه باز لويي نگاه كرد كه حتي يه كلمه از حرفاشم نفهميده بود.
در اتاقو باز كرد و به سمت اشپزخونه رفت و با ليوان كوچيك اب به اتاق برگشت: بيا پسر برات اب اوردم
همون طور كه هري گفته بود دستشو زير گردن لويي گذاشت و به سختي كمي از بالشت فاصلش داد. وقتي لويي اب خورد چهرش يه كم باز شد: تيشرتمو... عوض... كن ...
ليام سرشو تكون داد: وايسا دكترت بياد سرمتو در اره بعدش عوض ميكنم . ميخواي از لباساي زين برات بيارم؟

لويي لبخند غمگيني زد و چشماشو بهم زد.
ليام به سمت اتاق زين رفت و مطمئن شد لباسيو انتخاب كنه كه بوي عطر نده چون فكر ميكرد شايد لويي رو اذيت كنه .
لوك روي مبل نشسته بود و سعي ميكرد از انلاين شاپ براي خونه يه ذره خرت و پرت بخره: هي ليام چيكار ميكني؟
:ميخوام لباس لويي رو عوض كنم مياي كمك؟
لوك وقتي سفارششو ثبت كرد از جاش بلند شد: اره معلومه
ليام حقيقتا ناراحت بود . تركيب لويي و زين براش تداعي كننده ي قدرت ، وفاداري و دوستي نايابي بود و تازه الان ميزان وابستگي لويي به زين رو متوجه ميشد. با صداي در از افكارش بيرون كشيده شد: درو باز كن بياد كارشو بكنه بره

...
وقتي دكتر انژوكت سرمو از دست لويي بيرون كشيد ليام بهش اشاره كرد: بيرون باشيد لطفا
مرد سرشو تكون داد و اتاقو ترك كرد.
ليام به چهره ي نيمه خواب لويي لبخند زد: بيا لباساتو عوض كنم پسر
لوك دو تا دستشو پشت لويي گذاشت و كمكش كرد يه كم بشينه و ليام سريع تيشرت مشكي رنگ رو تن لويي كرد و به لوك اشاره كرد: برو بيرون ميخوام شلوارشو عوض كنم
لوك لبخند زد و از اتاق بيرون رفت.
لويي اسم ليامو زمزمه كرد و ليام با لبخند بهش نگاه كرد: چي ميخواي تومو؟
+ميخوام... دستشويي...
ليام لبخند زد: باشه پسر بذار برات باكسر تميز بيارم بعدش به لوك ميگم بياد كمكم ببريمت باشه؟ ببخشيد كه هزا نيست زود مياد
لويي بازم متوجه حرفاي درهم و سريع ليام نشد. ليام باكسر مشكي رنگ رو از توي كشو بيرون اورد و اهميتي نداد كه مال خود لوييه يا مال هري.
در اتاقو باز كرد و از لوك خواست كه بازم كمكش كنه. لوك با رضايت از جاش بلند شد : جانم ؟چي ميخواد؟
كمكم كن ببريمش دستشويي بعدم تو برو بيرون وايسا من شلوارشو عوض كنم دوباره بيا كه ببريمش توي تختش
لوك سرشو تكون داد و بعد از ليام وارد اتاق شد.
حقيقتا نمي فهميد چرا ليام اصرار داره كه بيرون وايسه و لباس عوض كردن لويي رو نبينه. از طرفي ليام نميخواست لويي احساس ناراحتي كنه.
لويي واقعا وزن زيادي نداشت و اين مدت حتي لاغر تر هم شده بود ولي وقتي نميتونست كوچيك ترين كاري از عضلاتش بكشه و عمده ي وزنشو روي ليام انداخته بود كار سخت ميشد. وقتي لوك و ليام موفق شدن لويي رو روي دستشويي بشونن ليام همون طور كه نفس نفس ميزد گفت: من ميرم بيرون تا راحت باشي بعدم باكسرتو عوض ميكنم.
لويي همون طور كه سعي ميكرد از افتادن گردنش جلو گيري كنه *نه* رو زمزمه كرد ولي ليام خنديد و موهاشو به هم ريخت : نترس بابا نگات نميكنم نميخوام هري جرم بده
لويي بي رمق لبخند زد و ليام از دستشويي بيرون اومد.

...
وقتي موفق شد لباساي لويي رو كامل عوض كنه و به كمك لوك روي تخت بذارتش از لوك خواست براش چند تا تيكه يخ بياره و تمام كارايي كه هري خواسته بود رو انجام داد.
: اگه ميخوايد سرم جديد بزنيد بيايد تو
تمام مراحل عوض كردن سرم رو به لويي كه انگار براي همون چندقدم ساده راه رفتن كلي خسته شده بود نگاه كرد و بعد از اينكه دكتر خونرو ترك كرد دوباره روي تخت كنارش نشست: ميخوام يه كم پاهاتو ماساژ بدم تا عضلاتت تحليل نره
لويي اميدوار بود كه ليام اجازه بده و جملشو كامل كنه و اتفاقا ليام سكوت كرد: همش... تقصير... من ... بايد... از ... متنفر ... باش ...
جوري كه لويي سعي ميكرد كلماتو كنار هم بچينه و بينشون نفس كم مياورد حقيقتا ليامو ناراحت كرد: حرف الكي نزن بابا تو بخواب من كار خودمو ميكنم

...
توي وان نشسته بود و علي رغم تمام تلاشي كه ميكرد هر لحظه بيشتر خوابش ميگرفت. از طرفي بايد زودتر ميرفت بيمارستان و از طرف ديگه نميتونست در مقابل ميل وصف ناپذيري كه به خواب داشت مقاومت كنه. چشماشو بست و سعي كرد به چيزي فكر نكنه.
...
لوك همون طور كه براي هري ابميوه مياورد پرسيد: حال زين چه طوره؟
هري سرشو با ناراحتي پايين انداخت و مشغول بازي كردن با انگشتاش شد: بد نيست ولي خوبم نيست . حواست باشه لويي نبايد بفهمه
لوك خواست چيزي بگه ولي گوشيش زنگ خورد. در نتيجه حرفش رو فراموش كرد : بله مامان؟... نه من پيش دوستامم... خودت ببرش من نميتونم بيام ... باشه مگه توي كارت خودت نيست؟ ... من... امممم...نميدونم مامان بعدا يه كاريش ميكنم بپرس كه ميشه فردا بهشون پول بدي؟ ...
هري گوشيشو از دست لوك كشيد: سلام خانوم من هري استايلزم دوست لوك مشكلي هست؟
صداي زن كمي لرزيد: سلام پسرم نه... يعني خب... نه مشكلي نيست ...
لوك سعي كرد گوشيو بگيره ولي هري تقريبا داد زد: بشين سر جات ديگه دارم با مامانت حرف ميزنم
هرچند تمام سعيشو ميكرد تا خندشو كنترل كنه.
دوباره مادر لوك رو خطاب قرار داد : با من راحت باشيد چي شده؟
: راستش اين ماه يه كم اوضاع... پسرم ميشه گوشيو بدي به لوك؟
+نه تا وقتي كه نگيد چه قدر پول لازم داريد.
: اخه چرا شما بايد كمك كنيد؟
+چون شما هيچ ايده اي نداريد كه پسرتون توي چه شرايط سختي به ما كمك ميكنه پس لطفا براي اينكه بتونيم يه كم جبران كنيم بذاريد كمكتون كنيم.
: حقيقتا فكر ميكنم ... حدودا ٦٠٠ دلار
هري تعجب كرد ولي سعي كرد پنهانش كنه: مرسي ازتون. لوك تا نيم ساعت ديگه پيش شماست.

تماسو قطع كرد و به سمت اتاق زين رفت. انتظار داشت ليامو روي تخت ببينه اما وقتي چراغ روشن حموم رو ديد متوجه شد كه بازم توي وان خوابش برده: اميدوارم منو براي اينكه بدون اجازت اتاقتو ميگردم ببخشي ماليك
اولين كشو رو كه باز كرد چند مدل اسلحه ي متفاوت و يه بسته پيپر ديد و توي كشوي دوم دسته هاي صد دلاري پول رو پيدا كرد: بعدا بهش ميگم
١٠ تا اسكناس بيرون كشيد و بدون اينكه صدا كنه از اتاق بيرون رفت و پولارو به لوك داد: حتي اگه يه كلمه مخالفت كني همين وسط ميكشمت . زودتر پاشو برو.
لوك پولارو از هري گرفت: نميدونم چه جوري تشكر كنم
هري لبخند محوي زد: تو به ما كمك ميكني و ما به تو. اينام پولاي من نيست بعدا بايد از زين تشكر كني.
لوك بدون اينكه سرشو بالا بياره دوباره تشكر كرد و وقتي خواست از در بيرون بره به سمت هري چرخيد: شب دوباره ميام بهتون سر ميزنم. از انلاين شاپ يه سري خوراكي خريدم وقتي رسيد تحويلشون بگير.
هري نگاه ماتشو به لوك كه بيرون رفت داد. اون پسر خودش پول كافي نداشت ولي براي اونا خوراكي ميخريد؟
نفسشو با صدا بيرون داد و به سمت اتاق لويي رفت . وقتي ليام بيدار شه حتما بهش ميگه كه هزار دلار از تو كشوي زين پول برداشته.

...
لاي چشماشو باز كرد و از سردي اب كمي لرزيد. كت حوله اي مشكي رنگ رو برداشت و تنش كرد. يه دست لباس راحتي برداشت و ميخواست سشوارو برداره و موهاشو خشك كنه كه گوشيش زنگ خورد: سلام نايلر حالت ...
+خودتو برسون بيمارستان ليام . همين الان

...
سلام بچه ها خوبيد؟
نظرتون در مورد اين پارت چيه؟ دوستش داشتيد؟
واقعا فلاپ نكنيد من واقعا دارم سعي ميكنم پارتا رو به موقع بذارم. استريم كردن پيلوتاك از يوتيوب يادتون نره. اون وسط بقيه ي موزيك ويديو هارو هم استريم كنيد. افرين :)
امن بمونيد
Z

Continue Reading

You'll Also Like

21.5K 2.3K 20
داستان از خانواده ای شروع میشه که بعد از اینکه مادر فهمید یک پسر امگا به دنیا آورده تصمیم میگیره دوتا آلفای دوقلو که خیلی ازشون خوشش اومده بود رو بر...
2K 622 37
⇉ [ 🦌 ;𝑷𝑼𝑵𝑻𝑶 𝑫𝑰 𝑰𝑵𝑽𝑬𝑹𝑺𝑰𝑶𝑵𝑬 ⿻ #spacedogs ⿻ #fanfic ➜Name: #Punto_di_inversione ➜ship: spacedogs ( Adam & nigel ) - ̗̀ ⋮ part : 1 پ...
19.9K 4K 65
●داستان درباره دو گروه متفاوت هست گروه اول Darks شامل عضو هیونجین و بگنچان و چانگبین و لینو هست که بسیار پولدار و اهل قلدر کردن هستن هرکسی سر به سرشو...
212K 21.9K 42
هری به معلم نیاز داره وگرنه در غیر اینصورت نمیتونه کلاس سال بعدشو قبول بشه، اما آموزش قرار نیست درمورد یاد دادن درسهای مدرسه بهش باشه یا داستانی که ت...