Fire And Stone(Z.M)

By youcancallmemrless

159K 26K 14.4K

اون حتي جرعت نداشت به اون مرد نگاه كنه More

Intro
1
2
3
4
6
7
8
9
10
11
12
13
14
Help
15
16
17
18
19
20
21
Report
22
23
24
25
26
27
28
29
30
Very Important
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
51
52
53
54
55
56
57
58
59
60
61
62
63(The End)
Last Talk
New Story

5

2.6K 483 100
By youcancallmemrless

5
دو ساعت بود كه رانندگي ميكرد و دوساعت بود كه زين خواب بود. وقتي تابلوي پمپ بنزين رو ديد حقيقتا نفس راحتي كشيد و پياده شد تا بنزين بزنه. ماشينو جايي پارك كرد تا بتونه كمي ابميوه بخره كه چشمش به تابلوي درمانگاه خورد و وقتي وضعيت زينو بهشون گفت يكي از دكترا بيرون اومد تا شرايطو بررسي كنه.
ليام در ماشينو باز كرد تا دكتر زينو ببينه و وقتي دست دكتر به پاي اون پسر خورد. زين تكون سختي خورد و با ديدن چهره ي نااشنا دستش سمت كلت كمريش رفت كه ليام سريع گفت: دكتره ماليك اون دكتره اروم باش

زين با نگاه بي حسي صورت جدي دكترو كه زخمشو بررسي ميكردو كاوييد و گفت: نيازي نبود
دكتر با صورت متفكر گفت: شوخي ميكني مرد جوون؟ اين زخم عميقه و تو دارويي مصرف ميكني كه خونريزيتو تشديد ميكنه؟
+نه
: ماليك خواهش ميكنم بهشون بگو
_ چه دارويي مصرف ميكني؟
+سكوباربيتال و استازولام

دكتر به صورت اون پسر كه نهايتا ٢٦ ساله بود نگاه كرد و گفت: ميتوني بياي توي درمانگاه ؟ بايد زخمتو ببندم
+ميام
و وقتي ليام خواست كمكش كنه بدنشو عقب كشيد و پرسيد: كجاييم؟
ليام كه مي ترسيد اون مرد زمين بخوره گفت: نزديكاي نوريچ
زين سعي كرد تاري ديدشو برطرف كنه و به سمت درمانگاه رفت.

دكتر كه مرد سن بالايي بود از ليام خواست بيرون بمونه و بعد از مخالفت شديد زين با اينكه سرم بزنه گفت: داروهايي كه ميخوري خطرناكن بايد احتياط كني زخمت خوب ميشه پانسمانش بايد روزي ٣ بار عوض شه و بايد مراقب باشي كه عفونت نكنه. فشارت خيلي پايينه ولي قبول نميكني سرم بزني و نميدونم چرا. فقط سعي كن از مواد قندي بيشتر استفاده... هي پسر كجا؟
+دارم ميرم دنبال كارم

وقتي زين كه به زور روي پا بود از افيس دكتر بيرون اومد ليام دنبالش شروع به حركت كرد. ميدونست زين حتي اگه توي بدترين شرايطم باشه قرار نيست ضعفشو نشون بده. محض رضاي فاك اون پسر مغرور ترين انسان خلق شده بود.

زين بدون اينكه به ليام نگاه كنه گفت: ميتوني بشيني يا خودم رانندگي كنم؟
ليام گفت: نه نه ميتونم
و بعد اينكه زين روي صندلي كنارش جا گرفت گفت: گشنت نيست؟
+ از جيب كاپشنم پول بردار و برو يه چيزي بگير
ليام جواب داد: يه چيزايي خريدم بيا اينارو بخوريم تابعد
و وقتي كلاب ژامبون و پنيرو به زين داد زين گفت: اگه اونجا ولم ميكردي هم خودت راحت ميشدي هم من
ليام مچاله شدن قلبشو حس كرد و گفت: معلومه كه اينكارو نميكنم
زين با بي تفاوتي پرسيد: اون وقت چرا؟
: چون نميخوام بميري
زين پوزخندي بهش زد : از كارت پشيمون ميشي
: چرا انقدر تلخ حرف ميزني؟ تو منو از اون جهنم اوردي بيرون اره مي دونم كه اينكارو براي خودت كردي نه من ولي بلاخره من بيرونم و از موضوع خوشحالم در ضمن يكي به گوشيت زنگ ميزد من دست بهش نزدم تا بهتر شي.
زين كه فقط يه گاز از كلاب زده بود اونو توي كيسه روي صندلي انداخت و حالت تهوع به سراغش اومد.
گوشيشو در اورد و به صفحش نگاه كرد. استايلز؟؟
به اون پسر زنگ زد و بعد اولين بوق صداي بغض دار اون پسر توي گوشش زنگ زد: ماليك... اونا ... اونا لوييو ...
+ فهميدم ... نگران نباش تاملينسون خودشو ازاد ميكنه بعدشم ميدونه كجا ببرتت. وايسا ببينم كشتنش؟

_ نه فاكر نه ولي خيلي بد زدنش وايسا... چي؟ باشه الان ميپرسم. لويي ميگه خوبي؟
+خفه شو استايلز
و بعدشم تماسو قطع كرد. به جي پي اس ماشين نگاه كرد و گفت:نيم ساعت ديگه ميرسيم. اگه خوابم برد بيدارم كن
....
: ماليك؟ وارد بردفورد شديم پاشو
ماليك؟
زين به سختي چشاشو باز كرد و گفت: فاك لعنتي چه قدر سرده و بخاريو روشن كرد. ليام با تريد دستشو سمت پيشوني اون پسر برد و گفت: تو تب داري؟؟؟
زين دستشو با خشونت پس زد و جواب داد: نه ...
: زين تو داري بدتر ميشي من... شت من چيكار كنم؟
+چيزي نيست فقط اَلبر بولوارو پيدا كن و بعدشم... بعدش پلاك ٢٤
سرشو به شيشه تكيه داد و چشماشو بست. زين تب داشت و اين يعني بدترين چيز يعني زخم قبل اينكه دكتر بتونه كاري كنه عفونت كرده بود و ليام نفهميد دكتر اونو يه عفونت سطحي تشخيص داده يا فقط نفهميده.
مگه ميشه يه دكتر انقدر بي سواد باشه...

...
:رسيديم .
زين تكوني نخورد و همين ليامو ترسوند. كمي تكونش داد كه لاي چشماشو باز كرد: كجاييم؟
: پلاك ٢٤
زين خواست در ماشينو باز كنه كه دستش روي دستگيره سر خورد و چشاش بسته شد.

: هولي فاك زين...
از ماشين پياده شد و به سمت پلاك٢٤ رفت و سراسيمه در زد:
** كدوم به فاك رفته ايه؟
: من ليامم زين حالش خوب نيست خواهش ميكنم درو باز كن
**برو خودتو خر كن مرتيكه

: جدي ميگم من شمارو نميشناسم زين زخمي شده خواهش ميكنم كمك كن
**دروغ ميگي معلومه از طرف براياني
: فقط يه نگاه بكن زين حالش بده خواهش ميكنم
** ببين من بابت اون دعوا متاسفم فقط ازجلوي خونم گمشو
: اقا به خدا من نميدونم چي ميگي. ما از لندن اومديم در اصل فرار كرديم موقع فرار زين زخمي شد اون گفت بيايم اينجا اون تب داره و حالش بده خواهش ميكنم فقط درو باز كن.
مرد كمي ترديد كرد اگه واقعا برادرش توي خطر باشه چي؟ پس اين همه سال كه تو دانشكده پزشكي جون كنده بود به چه درد ميخورد؟
درو باز كرد و به ليام نگاه كرد و با ديدن ائودي مشكي نفس راحتي كشيد
: اقا توروخدا عجله كن
اون مرد به سمت ماشين دوئيد و با ديدن زين كه به شيشه تكيه داده بود چشماش بسته بود تپيدن قلبشو توي دهنش احساس كرد.
**زي... اون چي شده؟؟؟ فاك اون چش شده؟؟
+تير از بغل پاش گذشته يه دكتري گفت زخمش عميقه
**كمك كن ببريمش تو خونه
مرد و ليام زينو بلند كردن و توي خونه بردن. بايد ببريش اتاق وسطي .
ليام در اتاقو باز كرد تا اون مرد بتونه زينو وارد اتاق كنه.
و حقيقتا تعجب كرد اتاق تمام تجهيزات پزشكي لازمو داشت و اون مرد زينو با احتياط روي تخت گذاشت و شروع به پانسمان زخمش و بعد هم سرم زدن بهش كرد و داروهاي مختلف رو توي سِرُم خالي ميكرد.
بعد ازاينكه كارش تموم شد رو به ليام كرد و گفت: چه جوري فرار كرديد ؟؟؟

+زين نقششو كشيد يكي ميخواست بكشتش اونم گفت بايد بريم و فكر ميكنه من لوش دادم
**دوستشي؟
+نه فقط...
مرد دستشو جلو اورد و گفت: من نايلم نايل هوران
+خوشبختم ليام پين
**برو طبقه بالا استراحت كن من حواسم بهش هست
+مرسي مرد
...
دستشو بين موهاي مشكي برادرش فرو برد و زمزمه كرد: چيكار كردي با خودت پسر چشم طلايي؟
و تن عرق كرده ي زينو از نظر گذروند.
زين تكون كوچيكي خورد و شروع به هزيون گفتن كرد: من... نه... نزن... اين درد...
نايل ارام بخشو به سرم تزريق كرد و بدن زين كمي اروم گرفت.
: وقتي بهت گفتم نرو ميشناختمت زين. ميدونستم خودتو نابود ميكني كه فقط از دست اون حروم زاده نجات پيدا كني. متاسفم كه نتونستم جلوتو بگيرم برادر.
اشك هاي مزاحمشو پس زد و به صورت زيباي برادرش خيره شد
...
يه توضيحي لازمه بهتون بدم. شخصيت زين پيچيده و متفاوته و نياز به اين داره كه كامل بهش پرداخته شه تا شما بتونيد علت واكنشاش و تصميماشو متوجه شيد. ليام به پيچيدگي زين نيست اما به همون اندازه توي داستان مهمه گاهي لازمه نقش ليام پررنگ شه و گاهي زين. با توجه به فضاي داستان واقعا مسخرس كه من بخوام يه عشق يهوييو وارد داستان كنم چون در دنياي واقعي معمولا تدريجي اتفاق ميوفته يا يه طرفس يا خيلي حالتاي مختلف داره.داستانو اسپويل نميكنم  و اميدوارم بخونيدش و دوستش داشته باشيد.
Z

Continue Reading

You'll Also Like

1.7K 395 15
سایه‌ی شوم نفرینی که آسایش رو از مردم بی گناه گرفته، به دست منو تو برداشته می‌شه. منو تویی که یک نگاه کوتاه به همدیگه انداختیم بدون اینکه بدونیم سرنو...
19.3K 2.8K 18
«ایمان (۱): عشق یا برادری؟» . -«یادمون بندازه که شرایط هر چه قدر هم بد شد ناامید نشیم. فقط باید بدونیم که بالاخره می‌تونیم همه چیز رو عوض کنیم...» ...
14.8K 4.9K 19
وارونه، دنیاییه که توش پسرها با قوانین دخترها بزرگ شدن و دخترها با قوانین پسرها. هری ای که داره لباس ها رو روی طناب وسط جنگل پهن میکنه با یه دختر که...
5.8K 1.5K 11
نام فیک : ناجی/ Savior کاپل: چانهو/ لومین ژانر : رمنس/انگست نویسنده:☁️ kim.cotton ☁️ وضعیت : ‌کامل شده ‌^^✅💚 یه داستان ساده از یه دوستی و فداکاری،...