This man dies to night

By ZiamsNation

271K 39.4K 17.9K

Highest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii &saba حقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟؟ خانواده یا...‌... More

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
last part
this man is still alive

31

4.9K 765 250
By ZiamsNation

یک روز دیگه.. یه حس تازه
دوباره نور امید به چشم هاش تابید و اون و از خواب بیدار کرد ؛چشم هاش و باز نکرد تا به جذاب ترین موسیقی دنیا گوش بده

ضربان قلبش...

زین نفس عمیقی کشید و عطر تن لیام و حس کرد. اون بوی عرق و عطر نمی داد
یه بوی خاص که فقط برای اون بود

لیام آروم دستش و بلند کرد و روی موهای زین کشید
-صبح بخیر خوابآلوی دوست داشتنی

-اوووم.. از این جمله خوشم میاد.. از کجا فهمیدی بیدارم؟

-صدای نفس هات زین... وقتی خوابی عمیقتر نفس میکشی و روی پیشونیت چندتا چروک کم عمق و بین ابروهات اخم کوچیک به وجود میاد

-اووه.. مطمئنم هیچکس اینقدر به من توجه نکرده بود.. دلم می‌خواد منم حرف شاعرانه بزنم ولی بلد نیستم

-خب تلاش کن..

-آاااا... لب هات و دوست دارم

-می دونی منم لب هات و خیلی دوست دارم

-خب...

-‌یه بوس کوچولو

-قضیه بوی گند اول صبح و دوباره توضیح بدم

-می تونیم بریم حموم

-من با تو حموم نمیام

-چرا؟؟؟

-چون امنیت ندارم

-چی؟

-من رفتم حموم

زین با خنده بلند شد و سمت حموم دوید و در و قفل کرد و لیام از پشت در فریاد زد

-نمی تونی اینقدر بی رحم باشی

-می تونم

زین زبونش و در آورد و یادش افتاد لیام نمی تونه صورتش و از پشت در ببینه و بعد خندید

می‌خواست مسواک بزنه، برای همین کپسول کوچیک سیاه توی دهنش و در آورد و به این فکر کرد که دیگه بهش نیاز نداره..
کپسول و توی دستشویی انداخت و سیفون و کشید

.
.
.
.
.

هری خمیازه کشید و بدنش و کش داد
از در رد شد و به جک و نایل خیره شد

جک کنار تخت نایل خوابش برده و دست‌هاشون حسابی چفت شده
انگار سال های سال عاشق هم بودن

هری آروم خندید و سراغ دستگاه ها رفت تا وضعیت نایل و چک کنه که جک تکون خورد و بلند شد

-صبح بخیر جک جک

-زندگی و گاییدم.. تنم خشک شده

-چون روی یه صندلی خوابیدی... آقای خوابالو یادت باشه کلی آدم بیدار میشن و صبحونه می‌خوان

-برن به جهنم.... مگه من خدمتکارشونم؟

-ولی منم گشنمه

-میتونی سریال صبحونه کوفت کنین.. ابله ها

-این قرص ها رو وقتی بیدار شد بهش بده بخوره..

-دستوراتت تموم نشد؟؟

هری شونه هاش و بالا انداخت و نگاهی به نایل انداخت که لب هاش نیمه باز بود و صدای خفیف خر و پف ازش میومد

-بهش بگو اگه بخواد می‌تونه بلند بشه وقتی سرمش تموم شد ولی تا دو روز سرگیجه داره.. آهان.. داشت یادم میرفت سیستم دفاعی بدنش ضعیف شده ممکنه تب کنه

خمیازه ای کشید و رفت بیرون

.
.
.
.

زین از حموم بیرون اومد و با حمله ی لیام مواجه شد
لیام زین و از پشت بغلش کرده بود و گردنش و ریز ریز میبوسید

ته ریش لیام باعث قلقلکش میشد و زین بلند بلند می‌خندید
این یه خوشبختی کوچیکه... خوشبختی که فقط برای دنیای زینِ

لیام شروع کرد به حرف زدن

-خیلی دوست دارم زین

-لیوم... همیشه همین جوری بغلم کن

-خیلی خوشحالم زین... من تو رو دارم.. گروهم و دارم.. حتی مارتین فردا برمیگرده

-مارتین دیگه کیه؟

-اوه.. تو مارتین و نمیشناسی... معلومه که نمیشناسی ، اون یکی از بهترین اعضای گروهه یه ماموریت داشت و امروز برمیگرده.. اگه این خبر و به بقیه بدم یه جشن به پا میکنن

-به نظر میاد از اومدن خیلی خیلی خوشحالی

زین اخم کرد

-چی؟! تو حسودی میکنی؟

-من؟! نه.. اصلا چرا باید حسودیم بشه

-اوه صورتش و نگاه... من عاشق حسودی کردنت شدم

-حسودی نکردم.. اصلا من باید برم پیش نایل

زین گفت و خیلی سریع از اتاق بیرون اومد
اون حسودیش شده بود؟؟ آره
اصلا چرا لیام بخاطر یه مرد دیگه ذوق زده میشه
لیوم فقط برای زینِ نه کس دیگه

زین به به طبقه دیگه ای رفت و پشت در وایساد
آروم از لای در نگاه کرد و هیکل درشت جک و دید

دست به کمر وایساده بود و سر نایل غر میزد

-پسره ی نفهم... چس مغز.. میگم بخور

صدای نایل اومد.. از همیشه آرومتر بود ؛ انگار یه بغض کوچولو توی گلوش نشسته بود

-نمی‌خوام.. من اون و نمی‌خورم

جک دستش و بین موهاش برد و فحش داد
زین آروم وارد شد و سلام کرد و با چشم های اشکی نایل مواجه شد

-تو چت شده نایلر؟

-من اون قرص های بد رنگ و نمی‌خورم.. نگاه کن قهوه ایِ.. انگار یکی ریده بهشون

جک: دهن گشادت و ببند و این و کوفت کن

زین دستش و روی شونه ی جک گذاشت و ازش خواست بره بیرون

قوطی قرص و برداشت و پیش نایل رفت
-چشم هات و ببند نایل

اون چشم هاش و بست

-دهنت و باز کن

آروم لب هاش باز کرد

زین قرص و توی دهنش گذاشت و یه لیوان آب بهش داد

-قورتش بده

نایل با اخم قرص و خورد و بلند فریاد زد

-تلخِ

زین خندید و نگاهی به سر پانسمان شدش انداخت

-خوبی رفیق؟؟

-به نظرت خوبم؟!

-می‌خوای برگردی پایگاه.. اینجا برای تو مناسب نیست

-ترکت نمی کنم.. راستی توی آشپز خونه چیزی پیدا کردی

-آاام.. نه.. فقط غذای خشک شده و اینجور چیزا بود

-مطمئنی؟

-آره.. بهش فکر نکن. می‌خوای کنارت بمونم

-اون غولِ بی شاخ و دم هست.. خیالت راهت ؛ تو به کارت برس

-تو مشکلی باهاش نداری؟

-راست میگن از تو خوشش میومده؟

-چی؟ نه.. فقط باهام مهربون بود

-اون به حرفت گوش داد و رفت بیرون.. زین از کِی اینقدر دلبر شدی؟؟ میشه یه ذره به منم یاد بدی؟

-می‌خوام بگم بخاطر ضربه دیوونه شدی ولی قبلش هم خل بودی.. من رفتم جوجه.. مراقب خودت باش

زین رفت... شاید عجیب باشه که دوست زخمیش و تنها بزاره ولی ‌...

تو این سال ها نتونستن همیشه کنار هم باشن.. هر وقت یکی از دوستاشون یا حتی خودشون زخمی میشدن فقط تا چند ساعت یا فوقش یک روز کنارش می‌مونن
بعدش انواع تمرین و ماموریت بهشون داده میشد و مجبور میشدن هم دیگه رو ترک کنن

این دیگه یه عادته و مشکلی باهاش ندارن
چندین ساله که وقتی تب میکنن کسی کنارشون نیست
وقتی خراش روی بدنشون به وجود میاد کسی اهمیت نمیده

با اینکه نایل همیشه مستثنا بود

زین بیرون رفت و دید جک طول راهرو طی میکنه و زیر لب چیز هایی میگه

-خوبی؟

-خوب.. انتظار داری خوب بشم... اون خله! میگه این قرص نیست گوهه.. اصلا گوه خودشه و کل هیکلش بچه ی تخس

-نایلِ دیگه... وقتی مریض میشه شبیه بچه ها میشه وقتی خراش بر میداره پر حرفی میکنه.. این کار ها دست خودش نیست فقط می‌خواد از شر خاطراتش خلاص بشه

-خاطرات؟

-گذشته بهتره گذشته باقی بمونه... الان لوس و تخس شده، سرش داد نزن باهاش با ملایمت حرف بزن و فکر کن کنار یه بچه ای، یه بچه ی بالغ

جک سکوت کرد و زین اونجا رو ترک کرد

نایل کلافه دراز کشیده بود و پاهاش و توی هوا تکون میداد
حوصلش سر رفته بود ولی تا تموم شدن سرمش حق نداشت از جاش بلند بشه

سرش درد میکرد و خواب آلود بود ولی خوابش نمی‌برد

جک پیشش برگشت ولی نایل بهش نگاه نکرد با این حال باهاش حرف زد

-ناهار چی داریم؟؟

-فعلا هیچی

-من گشنمه

-چی درست کنم؟؟

-واقعا؟؟ داری ازم میپرسی؟؟ از من؟! فحشم ندادی واااااای.. این معجزس

-خب نگو.. خودم یه کاریش میکنم

-نه..نه..نه.. میگم.. خب دلم پاستا آلفردو می‌خواد با پیتزای پنیر

-ابله...تو مثلا مریضی.. یه چیزی که به حالت بخوره بگو

-آااام... سوپ قارچ و خامه.. رقیق باشه تازه لیمو هم داشته باشه

جک آروم خندید و نایل با دهن باز نگاهش کرد.. باورش نمیشد اون خندید!!
چقدر تغییر از یه هیولا به یه پسر بچه‌ی با نمک تبدیل شد

-چقدر... چقدر.. چقدر تغییر... همیشه بخند

-زر نزن

نایل لب پایینش رو بیرون داد و با چشم های مظلومش به جک نگاه کرد
مگه میشه در برابر این نگاه دوام آورد؟!

-خیلی.. خب اونجوری نگاه نکن... اصلا بیا( لبخند مصنوعی زد) .. خوبه.. خندیدم

نایل لبخند زد و با ذوق به جک نگاه کرد ولی بعد دلخور پرسید
-تو از زین خوشت میاد؟

-چی؟! دوباره رفتی توی فاز خل و چلی؟ خفه شو

-این فقط یه سوال بود

-نه

-هیچ وقت؟

-خیلی خب.. اولین بار که دیدمش ازش خوشم اومد ولی نه اونجوری که تو فکر میکنی.. الان هیچ حسی نداره.. باور کن

-تو داری برام توضیح میدی... این خوبه

-توضیح نه... اصلا چرا باید نظرت برام مهم باشه. من بهت اهمیت نمیدم... تو... نه.. آره.. اَه خفه شو نه.. چی؟! من میرم سوپ درست کنم.. حتی یک کلمه هم حرف نزن

نایل به دست پاچگی جک خندید و جک فریاد زد
-نخند..

صدای قهقهه ی نایل بلند شد و جک از کوره در رفت

-میگم نخند .. دیکهد

■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■

می‌خوام داستان و پلیسی ‌کنم و زیام بنویسم ولی دلم جایل می‌خواد

جایل ایز ریل.. شیپ کنین ببینم🤗🤗🤗

Continue Reading

You'll Also Like

36.7K 3.5K 22
داستان از خانواده ای شروع میشه که بعد از اینکه مادر فهمید یک پسر امگا به دنیا آورده تصمیم میگیره دوتا آلفای دوقلو که خیلی ازشون خوشش اومده بود رو بر...
7.9K 1.2K 46
نبردی که میان جنون و معقولیت باشد ، برنده ندارد.
105K 12.7K 33
"احمق تو پسرعمه منی!" "ولی هیچ پسردایی ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی ای نمی‌تونه تو همون حرکت اول نقطه فاکینگ لذت پسرعمه‌ش...
37K 6.1K 19
فصل دوم " محدود به افتخار " هیچ‌کس انتظار نداشت عاشق هم بشند. وقتی جونگکوک به ازدواج الفایی مثل تهیونگ دراومد، همه مطمئن بودند گُرگ خون خالص تهیونگ ا...