سللاااااااااااام.. خوبین؟؟؟
ببخشید بخاطر این مدتی که کتاب آنپابلیش شده بود
یه خواهش ازتون دارم.. میشه از پارت دو تا شش دوباره ووت بدین.. آخه این پارت ها پاک شدن و دوباره نوشتمشونامیدوارم شخصیت ها و موضوع داستان و فراموش نکرده باشین
تند تند آپ میکنم و با علاقه تمام کامنت هاتون و می خونم
موافقین شیپ لند و دوباره پابلیش کنم؟؟؟؟
عااااشقتونم😍😘😘😘😘😘😘
■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
از حرف نایل شکه شد.... یاسر و تریشا هر دو اینجان....
زین دستش و جلوی صورتش گذاشت تا کسی نشناستش
بوراک با آرنجش به پهلوی لویی ضربه زد و بهش گفت زین چندان خوب نیست.. لویی به زین نگاه کردسرش پایین بود و دستش و جلوی صورتش گرفته بود... انگار ترسیده و نگرانه
لویی می خواست بلند بشه تا از زین بپرسه همه چی خوبه یا نه ولی صدای لیام متوقفش کرد
-اون... اون یاسر مالیک نیست؟؟؟
توجه تمام گرگ روی یاسر مالیک رفت
لیام با تمام وجود دنبال اسم و شهرت اون مرد بود حتی می خواست پسرش و بدزده تا مجبورش کنه باهاش همکاری کنهوقتی یاسر مالیک تسلیمش بشه دیگه هیچکس جلودارش نیست
یاسر به همراه بخشی از افرادش وارد شد و لیام و بوراک و سمتش فرستاد تا ازش بخواد کنارشون بشینه
زین به اطراف نگاه کرد و از سکو پایین رفت.. یه مرد عجیب دستش و گرفت و می خواست مجبورش کنه دوباره روی سکو وایسه ولی زین اعصاب و حوصله برای کلکل با اون آدم و نداشت پس خیلی ریلکس سر مرد و گرفت و به دیوار کوبید
اون آدم بیهوش شد و زین خیلی راحت از کنارش گذشت
از جمعیت فاصله گرفت و بین راه رو های خالی و ساکت رفت برگشت تا پشت سرش و نگاه کنه .. دقیقه لحظه ای که می خواست بپیچه سمت چپ به کسی برخورد کرد
مرد قد بلند و جذاب با فک کشیده و تیز و گونه برجسته بود.. موهاش و سمت بالا داده بود و ابرو های کلفتی داشت.. گردنش کشیده بود و غرور عجیبی توی چشم هاش بود
[شت... زین اون یارو تو رو میکشه ... اون جاناتانه]
زین به صورت مرد نگاه کرد
YOU ARE READING
This man dies to night
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii &saba حقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟؟ خانواده یا...خانواده!