11

5K 889 450
                                    

سللاااااااااااام.. خوبین؟؟؟

ببخشید بخاطر این مدتی که کتاب آنپابلیش شده بود
یه خواهش ازتون دارم.. میشه از پارت دو تا شش دوباره ووت بدین.. آخه این پارت ها پاک شدن و دوباره نوشتمشون

امیدوارم شخصیت ها و موضوع داستان و فراموش نکرده باشین

تند تند آپ میکنم و با علاقه تمام کامنت هاتون و می خونم

موافقین شیپ لند و دوباره پابلیش کنم؟؟؟؟

عااااشقتونم😍😘😘😘😘😘😘

■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■

از حرف نایل شکه شد.... یاسر و تریشا هر دو اینجان....

زین دستش و جلوی صورتش گذاشت تا کسی نشناستش
بوراک با آرنجش به پهلوی لویی ضربه زد و بهش گفت زین چندان خوب نیست.. لویی به زین نگاه کرد

سرش پایین بود و دستش و جلوی صورتش گرفته بود.‌.. انگار ترسیده و نگرانه

لویی می خواست بلند بشه تا از زین بپرسه همه چی خوبه یا نه ولی صدای لیام متوقفش کرد

-اون... اون یاسر مالیک نیست؟؟؟

توجه تمام گرگ روی یاسر مالیک رفت
لیام با تمام وجود دنبال اسم و شهرت اون مرد بود حتی می خواست پسرش و بدزده تا مجبورش کنه باهاش همکاری کنه

وقتی یاسر مالیک تسلیمش بشه دیگه هیچکس جلودارش نیست

یاسر به همراه بخشی از افرادش وارد شد و لیام و بوراک و سمتش فرستاد تا ازش بخواد کنارشون بشینه

زین به اطراف نگاه کرد و از سکو پایین رفت.. یه مرد عجیب دستش و گرفت و می خواست مجبورش کنه دوباره روی سکو وایسه ولی زین اعصاب و حوصله برای کلکل با اون آدم و نداشت پس خیلی ریلکس سر مرد و گرفت و به دیوار کوبید

اون آدم بیهوش شد و زین خیلی راحت از کنارش گذشت

از جمعیت فاصله گرفت و بین راه رو های خالی و ساکت رفت برگشت تا پشت سرش و نگاه کنه .. دقیقه لحظه ای که می خواست بپیچه سمت چپ به کسی برخورد کرد

مرد قد بلند و جذاب با فک کشیده و تیز و گونه برجسته بود.. موهاش و سمت بالا داده بود و ابرو های کلفتی داشت.. گردنش کشیده بود و غرور عجیبی توی چشم هاش بود

[شت... زین اون یارو تو رو میکشه ... اون جاناتانه]

زین به صورت مرد نگاه کرد

زین به صورت مرد نگاه کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
This man dies to nightWhere stories live. Discover now