25

5K 770 151
                                    


تریشا وارد اتاقش شد و نفس راحتی کشید
پشت میزش نشست و نگاهش به عکس بچگی زین افتاد

لبخند زد و به این فکر کرد اون الان چی کار میکنه
تلفنش و برداشت

-به بینهایت بگو بیاد اتاق من ، باهاش کار دارم

دستور داد و تلفن و قطع کرد و بعد از چند دقیقه سرهنگ لاک وود وارد اتاقش شد

-من گفتم به نایل بگه بیاد

-خب‌‌‌....

-چی شده؟

-خب.. نایل و فرستادم مقر گرگ

-تو چی کار کردی؟

-خوده لعنتیش می‌خواست

تریشا فریاد کشید

-می‌فهمی چی کار کردی؟؟ خودش می‌خواست؟ اگه بلایی سرش بیاد چه جوابی به پدر و مادرش بدم

-اتفاقی براش نمیوفته

-خوب می دونی نمی تونه از خودش مراقبت کنه

-آروم باش تریشا... زین کنارشه

-چه جوری آروم باشم.. نمی‌خوام اتفاق های گذشته تکرار بشه.. بیشتر نگرانی من از رفتن زین به این ماموریت ، احتمال دیدن اون بوده و تو نایل و فرستادی اونجا!!!! می فهمی اگه نایل برای یک لحظه نگاهش کنه چه بلایی سرش میاد

-مسائل شخصیت و قاطی نکن

-اگه زین بفهمه من در مورد رابطه ی اون و نایل می‌دونستم و بخاطر از دست ندادن یه سرباز خوب ساکت موندم ازم متنفر میشه.. این فقط مسئله‌ی شخصی من نیست لاک وود‌. مطمئنم نایل با دیدن اون عوضی می‌میره

-نگران نباش.. پرونده گرگ ازش گرفته شده‌‌.. اون مشغول کار روی یه نفر دیگس.. یکی به اسم تالیا اونا هم و نمیبینن.. یه چیز دیگه.. اون عوضی یه سرباز خوب نیست، یه جلاده

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

همه ی افراد دور هم توی باغ نشسته بودن و به اطراف نگاه میکردن

نایل به یه مگس سمج و اعصاب خورد کن نگاه می‌کرد که دور سرش می چرخید و نگاه زین روی لیام ثابت مونده بود

لویی روی چمن های باغ نشسته بود و سر هری روی پاش بود

لویی: این نظر کدوم احمقی بود که پیتزا بخوریم؟ داره نصفه شب میشه و من از گشنگی همه چیز و پیتزا میبینم

زین با انگشت اشاره به نایل اشاره کرد و جک زد زیر خنده

ج: این کله طلایی فقط باعث دردسره

ن: میشه یکی این و بکشه

جک عصبی از جاش بلند شد
ج: قبل از اینکه کسی بخواد من و بکشه من تو رو تیکه تیکه میکنم

نایل با نگاهش هنوز مگس و دنبال میکرد

ن: با تو نیستم خنگه... منظورم این مگس مزاحمه

This man dies to nightWhere stories live. Discover now