تریشا وارد اتاقش شد و نفس راحتی کشید
پشت میزش نشست و نگاهش به عکس بچگی زین افتادلبخند زد و به این فکر کرد اون الان چی کار میکنه
تلفنش و برداشت-به بینهایت بگو بیاد اتاق من ، باهاش کار دارم
دستور داد و تلفن و قطع کرد و بعد از چند دقیقه سرهنگ لاک وود وارد اتاقش شد
-من گفتم به نایل بگه بیاد
-خب....
-چی شده؟
-خب.. نایل و فرستادم مقر گرگ
-تو چی کار کردی؟
-خوده لعنتیش میخواست
تریشا فریاد کشید
-میفهمی چی کار کردی؟؟ خودش میخواست؟ اگه بلایی سرش بیاد چه جوابی به پدر و مادرش بدم
-اتفاقی براش نمیوفته
-خوب می دونی نمی تونه از خودش مراقبت کنه
-آروم باش تریشا... زین کنارشه
-چه جوری آروم باشم.. نمیخوام اتفاق های گذشته تکرار بشه.. بیشتر نگرانی من از رفتن زین به این ماموریت ، احتمال دیدن اون بوده و تو نایل و فرستادی اونجا!!!! می فهمی اگه نایل برای یک لحظه نگاهش کنه چه بلایی سرش میاد
-مسائل شخصیت و قاطی نکن
-اگه زین بفهمه من در مورد رابطه ی اون و نایل میدونستم و بخاطر از دست ندادن یه سرباز خوب ساکت موندم ازم متنفر میشه.. این فقط مسئلهی شخصی من نیست لاک وود. مطمئنم نایل با دیدن اون عوضی میمیره
-نگران نباش.. پرونده گرگ ازش گرفته شده.. اون مشغول کار روی یه نفر دیگس.. یکی به اسم تالیا اونا هم و نمیبینن.. یه چیز دیگه.. اون عوضی یه سرباز خوب نیست، یه جلاده
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.همه ی افراد دور هم توی باغ نشسته بودن و به اطراف نگاه میکردن
نایل به یه مگس سمج و اعصاب خورد کن نگاه میکرد که دور سرش می چرخید و نگاه زین روی لیام ثابت مونده بود
لویی روی چمن های باغ نشسته بود و سر هری روی پاش بود
لویی: این نظر کدوم احمقی بود که پیتزا بخوریم؟ داره نصفه شب میشه و من از گشنگی همه چیز و پیتزا میبینم
زین با انگشت اشاره به نایل اشاره کرد و جک زد زیر خنده
ج: این کله طلایی فقط باعث دردسره
ن: میشه یکی این و بکشه
جک عصبی از جاش بلند شد
ج: قبل از اینکه کسی بخواد من و بکشه من تو رو تیکه تیکه میکنمنایل با نگاهش هنوز مگس و دنبال میکرد
ن: با تو نیستم خنگه... منظورم این مگس مزاحمه
YOU ARE READING
This man dies to night
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii &saba حقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟؟ خانواده یا...خانواده!