FOG1 {ziam} -COMPLETED-

By justlilian

154K 22.1K 4.7K

-بپرسم؟ اولین جمله و اولین سوالی که اون ازم پرسید... اون یعنی زین مالیک... کسی که منو سرحد مرگ میترسوند... وک... More

1″Bradford"
2"Meeting Hellion"
3"Get start"
4"Qurarrel"
5"Hi Rose Flower!"
6"That picture"
7" Forbidden hurt"
8"The story of his life"
9"keep it"
10"Fear & a little potato"
11"Sun in eyes"
12"Start larry"
13" Caccuppino "
14"Mind of Him"
15"Help me liam"
16" The Fast skip "
17"Police alarm "
18" everything in a square"
19" Walter "
20" Interesting things "
21" crying? "
22" memories of him "
23" Jail "
24" death & microwave "
25" undrestanding "
26" back to gether "
27" The bitch time "
28" Suicide in kissings "
29" None "
30" Going to be his rose "
31" bang,boom,save!"
32" he's hear for him"
33"first morning ft. ZAYN "
34" forexample poor liam! "
35"get worry"
36" painting "
37" dring dring dream"
38"Why he can't?"
39"shawn ft. police alarm"
40"smell like clover"
41"Mother's worry"
42"Being a good rose"
43" Big misstake"
44"he's gone"
45"Everything is zayn"
46" Hate If "
47"end for them"
48 "everything changes"
49" Survive "
50 "fucking amazed"
52" You tell,ziam"
53 " Niall enters "
54"pizza"
55" pantomime "
56 " addiction, madness, adore"
57" cooperation "
58"Never Forget It"
59" Smut ft. shook"
60 " Cancer then jail!"
61 " Steal "
62 " No End, New start "

51 "Energy like a pylon"

3.8K 355 84
By justlilian


Liam's prove:

زیرچشمی نگاش کردمو لبمو گاز گرفتم.
لوس حرف زدم؟...
نه من فقط خواستم بوسش کنه همین...
اینجوری قطعا جاش سریع خوب میشه...
نمیدونم چجوری ولی خوب میشه مطمئنم...
علم لیامی اینو ثابت کرده...
زین نیشخندی زد و دستاشو بین تنم ستون کردو بلافاصله بازومو بوسید.
لعنتی...
حس میکنم تو همین لحظه هیچ استخون و عصبی ندارم...
وقتی یک صدم لباش روی پوستم قرار میگیره...
حس میکنم یه برقی منو گرفته و الانه که اتصالی کنم...
بوسش تموم شد و سرشو بلند کرد و توی چشمام زل زد.

زین: بهتر شد؟

من: خیلی خیلی بهتر.

با لرزش گفتمو زین نیشخندش بزرگتر شد و صورتشو بهم نزدیکتر کرد.
لعنتی ضربان قلبم داره میره رو هزار و صد...

من: زین

زین: هنوز راحت نشدم.

زمزمه وار گفت و سرشو تو گردنم فرو کرد و نفس عمیقی کشید و هیسی کشیدمو لبمو گاز گرفتم.
فاک...
میتونم حدس بزنم با یک نفسش تمام موهای بدنم سیخ شده...
بوسه های ریزی روی گردنم گذاشت و کنترلم از دست رفتو آه بلندی کشیدم.

زین: چه صدایی.

من: ببخشید ساری.

زین: نگفتم بد بود.

نیشخندی زد و زبونشو روی لبش کشید و لباشو روی لبام گذاشت.
خدای من...
لبای خیسش...
خیس بودن لباش طعمشو بهتر و تازه تر میکنن...
این چه حسیه واقعا؟حس شهوته داره میاد سراغم؟...
لباشو با طمع میمکیدمو صدای بوسمون بلندتر میشد.
صدای بوسیدنمون، صدای نفساش...
اینا همه مثل خوابایی می مونه که چند روز پیشا میدیدم...
ولی الان دیگه پیش اونم...
هرگناهیم که کرده باشم، هر ترسیم که داشته باشم از اینکه اینجام...
من هیچ احساس بدی ندارم...
لباشو اروم از روی لبام برداشت و نفس نفس زدو تو چشماش زل زدم.

زین: حالا من بهت میگم.

نفس عمیق کشید.

زین: که تو  عجیبی، بی نهایت عجیبِ دوست داشتنی.

سرفه ای کرد و لبخند بزرگی زد.
اون لبخند میزنه...
خدای من فکر کن هر روز صبح با دیدن این لبخند بلند شم...
هر روزش برام بهشت میشه...
لبخند دندونن نمای احمقانه و بزرگی زدمو سرمو کج کردم.

من: اگه بدونی چقدر لبخندات قشنگن.

زین: اگه بدونی تو میسازیشون.

نفسی بیرون داد و لبمو محکم گاز گرفتم.
چطور میتونه اینقدر خوب باشه؟...
اینقدر حاضر جواب؟...
اینقدر،اینقدر، اینقدر...
زین؟...
چطور میتونه اینقدر زین باشه؟...
دستشو از پیشونیم تا چونم کشید و ابروهاشو بالا انداخت.

زین: نرمتر از گلبرگی.

نفس عمیق کشید.

زین: نرمتر از نرمی.

من: شت،زین من...

زین: تو چی؟

نفس عمیق کشید و دستشو روی کمرم کشید.

زین: تو روانیم کردی؟تو منو دیوونه ی خودت کردی؟

بیشتر دستشو میکشید و چشمامو بهم فشار دادم تا اینکه از زیر لباسم لمسم کرد و هیسی کشیدم.

من: چیکار میکنی؟

زین: همونکار که میخوام.

نیشخندی زد و روی شکممو لمس کرد و با چشمای گردم‌نگاش کردم.
دارم آتیش میگیرم فاک...
واقعا اتصالی کردم فاک...
زیر لب جملات نامفهومی میگفتمو نفس نفس میزدمو سرشو کج کرد.

زین: چی؟

من: چی؟ چیو چی؟ هوا خوبه؟

تند تند گفتمو زین خندید و سرشو پایین انداخت.

زین: موجود خنگی هنوز.

من: چیشده؟

زین: هیچی.

لبخندی زد و بوسه ای رو گونم گذاشت و از روم بلند شد.
چی؟...
میخواد همینجا ول کنه؟ یعنی چی؟...
یکدفعه لویی درحالی که روی کول هری بود، جیغ خفیفی کشید.

لویی: کاری میخواین بکنید، کاناپه نه.

من: چی؟ ما؟ ما که کاری نمیکردیم.

زین: آره، نمیکردیم.

نیشخندی زد و لویی ریز خندید و هری اونو پایین گذاشت.

هری:لاو، من میرم قهوه ای چیزی درست کنم.

لویی: باشه هزا، زود بیا.

لبخندی زد و گونه ی هریو بوسید و هری به آشپزخونه رفت.
چقدر لویی و هری خوبن...
انگار نه انگار که باهم کات کرده بودن...
انگار که همیشه کنار همن و اصلا جدا نشدنین و اینکه بپرسن ازشون چطور جدا نشدید؟ براشون خنده داره...
چقدر خوب، کاش زندگی به همینقدر شیرین بود...
لویی نگاهشو از هری گرفت و نگام کرد.

لویی: من نمیدونستم تو گی هستی، باید به من میگفتی حداقل لی.

من: خود‌...خودمم نمیدونستم.

لویی: عاو،توعم اینجور فهمیدی زین؟

زین: نه.

با حالت پوکری گفت و نگاش کردم.
یعنی اون گی بوده؟...
از اولشم؟پس چرا، چرا هرشب تو عمارت صدای گریه ی دختر رو از روضبط گوش میداد؟...
باید اینو ازش بپرسم...
لویی روی کاناپه نشست و لم داد و اشاره کرد بشینم.

لویی: خوشحالم واقعا اینطور میبینمت.

من: منم خوشحالم که اینطور میبینمت، بعد آشتی با هری خیلی عوض شدی؛ فوش کمتر میدی‌.

آروم گفتمو لویی بلند خندید و زین اخم ریزی کرد و کنارم نشست.
خدایا زین چقدر حساسه...
و این چقدر خوبه...
باعث میشه احساس کنم با ارزشم...
لویی به شونم زد و پوفی کشید.

لویی: البته خیلی هم راحت نیست، به قول هری پلیس و اینا و مخصوصا مادرت تا جسد پیدا نکنن راضی نمیشن.

زین: حلش میکنم.

بلند گفت و به یک سمت دیگه نگاه کرد و نگاش کردم.

من: نه زین، لطفا دیگه نمیخوام کسی به خاطر ما بمیره.

زین: هرطور تو میخوای.

به کاناپه تکیه داد و به لویی نگاه کردم.

لویی: به هرحال گفتم که بدونید.

زین: حواسم هست.

من: حواسش هست لویی،جای نگرانی نیست.

با لبخند گفتمو لویی چشماشو چرخوند و با دهن کجی سرشو رو بهم برگردوند.

لویی: پس یعنی خیالم راحت باشه فعلا؟ که هم هری هم این خونه و هم ما از جمله شما ها امنید دیگه؟

من: درسته تومو.

لبخندم خبیثانه شدو لویی دندوناشو بهم سایید و اخمی کرد.
بهتره بگم اخم نیست...
فقط پیشونیشو خط انداخته...

لویی: یک بار دیگه فقط بگو تومو تا لهت کنم.

من: باشه توموی توموییه تومو.

زین: تومو.

با لهجه ی خاصی گفت و بلند خندیدم.

لویی: عه قبول نیست دوست پسر تو اینجاست و من تنهام لیام. هزاااااا.

بلند داد زد و بلند شد و خندم تو گلوم خفه شد.
دوست پسر...
یعنی الان منو زین دوست پسر همدیگه ایم؟...
یامسیح من اینو تا خوابمم بزور میدیدم...
بطور که چه عرض کنم، هر روز...
حلقه شدن دستای زین دورم، منو از افکارم بیرون کشید.

زین: واقعا حواسم هست.

من: میدونم، همیشه میدونستم.

لبخندی زدمو روی لبمو بوسید.

زین: چقدر انرژی میدی.

آروم گفتو سرخ شدمو سرمو پایین انداختم.
من بهش انرژی میدم؟...
لعنتی اون خودش خدای انرژیه...
اگه اون خودش میدونست چقدر پر از انرژیه الان دکل برق شده بود...
دکل برق؟ خدایا لیام تو به عشقت داری میگی دکل برق و اونوقت لوییو هری بهم دیگه میگن لاو؟...
خیلی احمقم واقعا...
________________
دکل برق 😹
الهی قربون این لیامه خنگ بشم
ووت و کامنت و انتقاداتتون خیلی بهم انرژی میدن❤
و اما سوال:
به نظرتون لری داستان چطوریه؟
Like always:لیلیآن

Continue Reading

You'll Also Like

26K 4.5K 25
و تو میدونی؛ من، عاشقِ این دردم... "شکنجه گرِ عشق" 17نوامبر2018
109K 12.7K 48
تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر می‌کرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر می‌کرد "...
78K 11.3K 22
[Completed] هری روی پله های یه مدرسه ی شناخته شده در دنیا رها شده بود و توسط مدیرش بزرگ شد. اون همه چیز و همه کس رو تا وقتی که پدرش نباشه انکار میکنه...
527 74 10
[Completed] [اون نمیتونه ازش بگذره] پیج نویسنده: @taeilsss