Mirage

By ByunAbner

2.4K 598 747

رابطه‌اش با سهون قبل روز تولدش عالی بود. سهون با خنده نگاهش میکرد و خاطرات روزش رو براش تعریف میکرد. وقتی مید... More

Life with his thoughts
A right or wrong decision?
First trip with him..
Is he the same as Sehun?
Suppressed emotions
The first person to hear his truth
rebirth
His laughing..
First kiss after 5 months
his red lips
We became one
Where is my God?
his bloody face
Savior
His support
"This isn't real.."
always be with you
"I must never see his tearful eyes"
their story
to save him
do you know he?
past of that strange man
Mr. Catano's mansion
Start again
Hidden emotions , false reasons
first meeting after one years
Last day
Memories
fake love
sweet lies
false hope
Party for four!
You're mine.
New nut
Risk
best day?
for him
Forgotten love
he's dreaming
miss you
They shouldn't be seen
second mistake
again , me & you
expectation
the pain
Sinner (Last part)
after story ‌"Those 3 people"

New plan

50 9 59
By ByunAbner

صدای پیچیدن زنگ توی خونه باعث شد بلاخره پلکهاش رو از هم فاصله بده و بدنش رو روی تخت بکشه تا به حالتی که میخواست دربیاد. چند لحظه ای گذشت و ضمن شنیدن هاله هایی از صدای سهون که داخل پذیرایی مشغول حرف زدن بود و بکهیون به سبب در اتاقی که بسته شده بود نمیتونست ببینتش نگاهی به پرده های کشیده شده انداخت و چندبار چشمهاش رو بازوبسته کرد تا خواب رو از سرش بپرونه. دیشب، بعد از حرف هایی که بینشون ردوبدل شد بدون اینکه متوجه چیزی بشه به خواب رفته بود و انگار سنگینی وزن سهون روی بدنش هیچ تاثیری توی بیخواب شدنش نداشت و علاوه بر اون بیشتر به خواب دعوتش کرده بود! حالا هم اصلا ایده ای نداشت چطور درحالیکه روی کاناپه وسط پذیرایی بود سر از اتاق درآورده و کاملا برهنه زیر پتو جمع شده.. دردی که توی کمر و پایین تنه‌اش حس میکرد به وضوح نشون دهنده رابطه نسبتا خشنی بود که دیشب داشت و نمیتونست بگه حس بدی بهش میداد.. اتفاقا پر از حس خوب بود که فقط میخواست تجربه‌اش کنه..

-بله... بله آقای کیم... شما فقط کافیه وسایل توی سالن اصلی رو بچینید من برای تزئینات باقی اتاق ها و دفتر خودمو میرسونم.

همینطور که داشت با تلفن حرف میزد در خونه رو باز کرد و با دیدن چانیول در جواب سلامش فقط سرش رو تکون داد. بستن در رو با برگشتن به داخل خونه به چانیول سپرد و به آرومی مشغول قدم برداشتن شد

-قرار نیست خیلی دیر کنم.. فقط کاری پیش اومده و مجبورم بهش برسم.

با دیدن چانیولی که سعی داشت با سرک کشیدن داخل اتاق ها بکهیون رو پیدا کنه اخمی بین ابروهاش شکل گرفت و قبل اینکه در اتاق خواب توسط چانیول باز بشه با چند قدم بلند خودش رو به اون مرد رسوند و دست آزادش رو روی مچ چانیول گذاشت تا متوقفش کنه

×بکهیون کجاست؟

چانیول برای نرسیدن صداش به فرد پشت تلفن به آرومی زمزمه کرد و دستش رو از روی دستگیره در برداشت. سهون درحالیکه همچنان بهش خیره بود بازوش رو گرفت و اون رو به سمت کاناپه وسط خونه هدایت کرد تا به نشستن دعوتش کنه

-بهشون بگید نگران نباشن دستمزدشون پیش من محفوظه. بله ممنونم.

به سرعت بعد از قطع شدن تماس گوشی رو از روی گوشش فاصله داد و روبروی چانیولی که روی کاناپه نشسته بود ایستاد

-نگفتم بیای از حال بکهیون باخبر بشی

چانیول چندبار پلک زد و به آرومی بدنش رو روی تکیه گاه کاناپه ول کرد تا دستهاش مابین پاهای با فاصله از همش داخل هم قفل بشن

×فقط میخوام بدونم حالش خوبه یا نه

نفس عمیقی کشید و کنار چانیول روی کاناپه نشست

-لوکیشن شرکت عوض شده. آقای کیم و کارگرا دارن وسایلا رو میچینن و به وسایل جدید هم نیازه. لطفا تهیه‌اشون کن

سرش رو به سمت چانیول برگردوند و با مکث قابل توجهی ادامه داد

-یه چیز دیگه هم هست

بعد اینکه سر چانیول به سمتش برگشت کوتاه به لبهای خشکش زبون زد و نفس عمیقی کشید

-رفتم ملاقات جونگین و باهاش حرف زدم

×خب؟

چانیول با کنجکاوی کمی خودش رو جلو کشید و در انتظار ادامه حرف سهون موند

-میخوام آزادش کنم

×دیوونه شدی؟

-نه! میخوام ازش استفاده کنم برای خراب کردن لوهان و دنیرو

×دنیرو کیه؟

سهون چند ثانیه مکث کرد و با بُهت خندید

-واقعا نمیدونی؟ فکر میکردم بکهیون بهت میگفته. دنیرو خودش یه باند مافیا داره که لوهان و جونگین زیر دستش بودن.

چانیول همینطور که نگاهش رو دوروبرش میچرخوند چندبار پلک زد و بعد از چند لحظه ابروهاش بالا اومدن.

×آها! همین یارویی که مامان لوهان براش کار میکرد و خدمتکارشون بود؟

-پس بهت میگفته

×چی؟

-بکهیون برات تعریف کرده

به سهون خیره شد و دستش بالا اومد تا گردنش رو بماله

×خودم از زیر زبونش میکشیدم بیرون

سهون به تکون دادن سر اکتفا کرد و نگاهش رو به میز داد

-یکم رو مغز مسئولای دادگاه تجدید نظرش راه میریم.. اطلاعات راجع بهشون جمع میکنیم و اگه لازم شد از پول هم استفاده میبریم. هرطور شده باید جونگین رو آزاد کنم و بکشونمش سمت خودم..

+سهون!

هنوز حرفهاش ادامه داشت که با شنیدن صدای بکهیون سرش رو به سمت در بسته اتاق برگردوند و طولی نکشید که از روی کاناپه بلند شد و خودش رو بی‌توجه به چانیولی که نگرانی از چهره اش داد میزد به اتاق رسوند. با دیدن بکهیونی که با یکی از تیشرت های گشاد و اورسایز خودش و موهای بهم ریخته روی تخت نشسته بود گوشه لبش کم کم بالا اومد و پشت سرش در اتاق رو بست.

-چیشده هیونم؟

قدمهای بلندش رو به سمت بکهیون برداشت و هنوز به تخت نرسیده بود که بکهیون از روی تخت بلند شد و فاصله‌اش رو با سهون پر کرد. دستهاش رو دور گردن سهون حلقه کرد و با تکیه سرش به سینه‌اش چشمهاش رو بست. متقابلاً دستهای سهون هم دور کمر باریک و ظریفش حلقه شدن و بینیش رو به لابه‌لای موهاش رسوند تا اونها رو بو بکشه. با لبخندی که به لب داشت سرش رو به سمت بکهیون خم کرد و بوسه طولانی ای روی موهاش کاشت.

-درد داری؟

برخلاف چیزی که فکر میکرد بکهیون سرش رو به آرومی تکون داد تا حرف سهون رو تایید کنه و همین برای نقش بستن اخم بین ابروهای مرد بزرگتر کافی بود. دست های سهون به آرومی روی کمرش ماساژ وار حرکت کردن و با فشار کمی که به بدن بکهیون می آورد اون رو به سمت خودش جلوتر کشید تا اون رو کامل بین دست هاش زندونی کنه.

-چرا از روی تخت بلند شدی پس

درحالیکه از کمر خم میشد به آرومی زمزمه کرد و یکی از دستهاش رو زیر زانوهای بکهیون و دست دیگه‌اش رو پشت کمرش گذاشت و بدنش رو بلند کرد. با قدمهای بلندش خودش رو به تخت رسوند و بعد از قرار دادن بدن بکهیون روی تخت یکی از دستهاش کنار سر بکهیون تکیه گاه بدنش شد و سرش رو برای کاشتن بوسه محکمی روی لب های باریکش به پایین خم کرد

+واسه این بلند شدم چون وقتی بیدار شدم کنارم نبودی

دستهاش رو بالا آورد تا دور گردن سهون حلقه شون کنه و دوباره لبهاش رو به لبهای مرد روبروش رسوند. با پلکهایی که روی هم رفته بودن بوسه های عمیقی روی دو گوشت صورتی سهون کاشت و بعد از چند لحظه دوباره سرش رو عقب آورد.

+با کی حرف میزدی؟

-اقای کیم.. کارگرا دارن وسایل شرکتو میچینن و زنگ زد تا بفهمه کی میرم

درحالیکه تارهای فندوقی رنگ بکهیون رو از روی پیشونیش کنار میزد زمزمه کرد و نگاهش رو به چشمهای پف کرده بکهیون داد

+میخوای بری؟

با لحنی که کاملا مشخص بود میخواد جواب منفی بشنوه زمزمه کرد و چشمهاش کمی از حالت عادی ریز تر شدن تا از برخورد انگشت سهون بهشون جلوگیری کنه

-اگه تو نخوای برم نمیرم

بکهیون لب هاش رو روی هم فشار داد و به چشمهای سهون که منتظر جوابی ازش بود خیره موند. چرا دروغ میگفت؟ نمیخواست بره. اولین بار بود که بعد از رابطه دیشب میخواست سهون شخصا مراقبش باشه و کلی خودش رو براش لوس کنه! باورش نمیشد سهون داره چه شخصیتی ازش میسازه..

+نمیخوام بری ولی باید بری

لبخند کمرنگی رو پذیرای لبهای باریکش کرد و کمی سمت صورت بکهیون خم شد

-الهه دوست داشتنی من داره نارضایتیش رو واضحا بهم نشون میده و انتظار داری با این وضعیت برم؟

به لبهای بکهیون که مثل لبهای خودش به دو طرف کش اومده بودن خیره شد و با چشمهای بسته بوسه طولانی و سطحی ای روی لبهاش کاشت. میخواست مسیر بوسه هاش رو ضمن کشیدن بدن بکهیون به سمت خودش تا خط فک و گلوش ادامه بده که با صدای در متوقف شد و سرش رو به آرومی سمتش برگردوند. پاک فراموش کرده بود چانیول توی پذیرایی تنها نشسته!

×سهون؟ من دارم میرم شرکت

چند لحظه مکث کرد و با نگاه دیگه ای به بکهیون با احتمال اینکه ممکن بود چانیول اون رو توی اون وضعیت ببینه پتوی پایین تخت رو روی پاهای برهنه‌اش کشید و از روی تخت بلند شد. بعد از باز کردن در بدون اینکه بذاره چانیول داخل اتاق رو ببینه از چارچوبش خارج شد و بلافاصله پست سرش در رو بست.

-فکر کنم امروز نتونم بیام. به اقای کیم خبر بده

×اتفاقی افتاده؟

با اخمی که از سر دقت بود به سهون خیره شد و منتظر جواب موند

-نه. پیش بکهیون میمونم

×حالش خوبه؟

میدونست جواب سوالش چیه و میدونست که چرا سهون میخواد بمونه. واضح بود که بعد از چند وقت با این اتفاق مواجه میشه و این بدجوری قلبش رو به درد میاورد.. چرا بکهیون مال اون نبود؟

-آره خوبه. دکور دفتر و اتاق‌ها رو به خودت میسپرم. لوکیشن جدید رو هم برات میفرستم

درحالیکه چانیول رو به سمت در هدایت میکرد گفت و چندین بار به کمرش ضربه زد. نهایت سعیش رو میکرد تا واکنش ناراحت کننده ای به نگرانی های گاه و بیگاه چانیول نشون نده اما صبرش حدی داشت و کم کم داشت عصبانی میشد.. اما سهون صبورتر از این حرفها بود.

×برای خرید وسایل جدید هم یه سر به فروشگاه ها و سایت های معتبر میزنم

از چارچوب در خونه خارج شد و به سمت کفشهاش خم شد تا اونها رو بپوشه

×فعلا

بعد از نیم نگاهی به سهون که به چارچوب در تکیه داده بود صاف ایستاد و پله ها رو به پایین طی کرد. سهون هم تا وقتی از دایره دیدش خارج بشه چانیول رو با نگاهش دنبال کرد و طولی نکشید که دوباره وارد خونه شد و بعد از بستن در پشت سرش بی معطلی خودش رو به اتاق رسوند. بکهیون درحالی که نور خورشید از لای پرده ها به قسمتی از بدنش میتابید با چشمهای بسته روی تخت دراز کشیده بود و حتی از روی پتو هم میشد تشخیص داد که پاهاش با فاصله از هم هرطرف از تخت رها شده. سهون لبخندی زد و با قدمهای آرومش خودش رو به بالای سر بکهیون رسوند و بوسه طولانی ای روی پیشونیش کاشت که باعث شد چشمهاش باز بشن

-حالا با هیونی که با وجود دردی که باعثش خودمم دیوونه کننده تر شده چیکار کنم؟

خنده بکهیون رو با دقت از نظر گذروند و طبق عادت متقابلا لبخندی زد

+پس نمیری شرکت؟

نگاه سهون درحالیکه هرلحظه بیشتر به سمت بکهیون خم میشد به لبهاش بود و دقیقا مثل دیشب داشت کنترلش رو از دست میداد..

-معلومه که نمیرم

بلاخره لبهاش رو به لبهای بکهیون رسوند و پلکهاش با آرامش روی هم رفتن. به نوبت مک های عمیق اما کوتاهی از لب های هم میگرفتن و کم کم دست های بکهیون دور گردن سهون حلقه شدن تا اون مرد رو پایینتر بکشه. قبل از اینکه بوسه عادیشون تبدیل به راند دوم رابطه دیشبشون بشه سهون کمی سرش رو عقب کشید و پیشونیش رو با چشمهایی که همچنان بسته بودن به پیشونی بکهیون تکیه داد

-بیشتر از این دلبری نکن. به ضرر خودت تموم میشه

+از طرف تو ضرری بهم نمیرسه

بوسه محکم دیگه ای روی لبهای بکهیون کاشت و با تکیه دستش به تخت از روی تشکش بلند شد و خودش رو به کمد لباسهاشون رسوند

-هیچ علاقه ای به اینکه تنهایی برم حموم ندارم. میشه همراهیم کنی پرنس؟

درحالیکه حوله خودش و بکهیون رو از کمد بیرون میکشید گفت و به سمت بکهیونی که حالا روی تخت نشسته بود برگشت تا جوابش رو بشنوه

+چرا که نه؟

~~~

چندساعتی گذشت و سهون درحالیکه مسئولیت درست کردن آبمیوه رو برعهده گرفته بود با هویج هایی که توی آبمیوه گیر انداخته بود و مدام دکمه‌اش رو فشار میداد تا خورد بشن درگیر بود. چندین بار هویج ها رو ریز کرد و دوباره توی مخزن انداخت تا لیوان پر بشه و حاضر بود قسم بخوره هیچ کاری کسل کننده تر از این کار نبود! بعد از تلاش های فراوانش بلاخره دو لیوان رو از آب هویج پر کرد و بدون اینکه توجهی به آبمیوه گیر که با تفاله های میوه کثیف شده بود بکنه با حوصله دو نی آبی رنگ توی هرکدوم از لیوان ها انداخت و روی سینی تزئینشون کرد. با قدمهای بلندش خودش رو به اتاق رسوند و با دیدن بکهیونی که روبروی آینه مشغول رسیدن به چهرش بود لبخندی روی لبهاش نقش بست. به سرعت سینی رو روی میز کنار تخت قرار داد و فاصله‌اش رو با بکهیون پر کرد تا دستهاش رو از پشت دور کمرش حلقه کنه

+خیلی سخت بود نه؟

درحالیکه ماتیک بی رنگش رو روی میز میذاشت خطاب به همسرش که از پشت بدنش رو در آغوش گرفته بود لب زد و نگاهش رو به انعکاس سهون توی آینه داد

-خیلی سخت! واقعا تا حالا هیچ کاری انجام نداده بودم که به اندازه آبمیوه درست کردن حوصله سر بر باشه

بلافاصله بعد از ادا کردن کلمات بوسه کوتاه و سطحی ای روی گوش بکهیون کاشت و چشمهاش رو بست

-از اون که بگذریم تو بازم خودتو خوشگل کردی

بکهیون درحالیکه دستهاش رو روی دستهای سهون قرار داده بود شونه هاش رو به سینه مرد پشت سرش تکیه داد و چشمهاش رو که بعد از میکاپ و سایه ای که بهشون زده بود مشکی تر بنظر میرسیدن بست

+یعنی میگی قبلا که همش باهام بداخلاق بودی به تغییرات چهرم توجه میکردی؟

سهون بینیش رو به آرومی روی پوست نرم گردن بکهیون کشید و خونسرد و سرمست در همون موقعیت زمزمه هاش رو به گوشش رسوند

-فکر کردی نمیکردم؟ فقط نمیخواستم قبول کنم قلبم برای تو بیقراری میکنه و خودشو به درودیوار میکوبه

به سهونی که با چشمهای بسته درحال طی کردن گردن مارک شده و شونه‌اش با لبهاش بود خیره شد و بعد از مکث قابل توجهی بدنش رو حرکت داد و سمت سهون برگشت. توی تاریکی‌ای که فقط چراغ خواب نارنجی رنگ تونسته بود چهره هاشون رو واضح به نمایش بذاره به چشمهای سهون خیره شد و دستهاش رو روی شونه های مرد روبروش قرار داد

+بعد از چند سال انتظار بلاخره بدستت آوردم

اولین چیزی که به ذهنش اومده بود رو بدون ترس و خجالت به آرومی زمزمه کرد و به تبعیت از دست های سهون که دور کمرش حلقه شده بود بدنش رو جلوتر کشید تا به بدن سهون بچسبه

-درستش این نیست که بگیم من به دستت آوردم؟

ابروهای بکهیون بالا رفت و سرش کمی کج شد تا سهون رو به ادامه حرفش دعوت کنه

-اعتمادت رو بدست آوردم. فرصت زندگی در کنارت، بوسیدنت و تصاحب کردنت. من اون کسی‌ام که باید ازت تشکر کنم

به لبهای براق بکهیون خیره بود و قبل از اینکه اجازه بده حرفی بزنه ماتیک روی لبهاش رو با چند بار بوسیدنش خراب کرد. طعم توت فرنگی رو به راحتی زیر زبونش حس میکرد و لعنت.. دوباره داشت داغ میشد! بکهیون که همچنان تحت تاثیر بوسه سهون پلکهاش روی هم بود با مهارت نقاشی های روی صورتش رو به رخ مرد روبروش میکشید و میدونست اون رو چجوری ترغیب کنه تا دوباره کاری که میخواد رو انجام بده. خودش هم میخواست.. خودش هم بیشتر میخواست.

+هنوز پنج دقیقه از موندنش روی لبام نگذشته بود

-برام مهم نیست. اون وجود نداشته باشه هم من هربار ببینمت تشنه تر میشم

+پس زودتر رفعش کن!

دستهاش با کنجکاوی تن پوش سفید رنگ بکهیون رو بالا کشیدن و انگشتهاش رو به پوست نرم و سرد کمرش کشید. مسیرشون رو تا بوت بکهیون ادامه داد و کم کم سرش رو پایین آورد تا پیشونیش رو به پیشونی کوچیک بکهیون تکیه بده. از طرفی بکهیون با هربار حرکت انگشتهای سهون روی بدنش خودش رو بیشتر بهش میچسبوند و به کمرش قوس میداد‌.. بی خبر از اینکه اینکارش فقط اون رو تحریک میکنه تا خشن تر انجامش بده. سهون به آرومی انگشتهاش رو روی حفره بکهیون حرکت داد و اولین چیزی که در اون موقعیت تونست بیشتر تحریکش کنه ناله آرومی بود که بکهیون از گلوش نزدیک لبهاش خالی کرده بود.. بدون اینکه لحظه ای صبر کنه انگشت های وسطش رو تماما وارد ورودی بکهیون که کمی باز مونده بود کرد و به دقت به ناله هایی که بکهیون همراه نفس هاش اونها رو بیرون میداد گوش داد. بدون اینکه با بوسیدنش بخواد خودش رو از اون صدا محروم کنه اجازه داد تا بکهیون صداش رو به گوشش برسونه و طولی نکشید که همزمان با حرکت انگشتهای سهون داخل حفره‌اش نوک انگشتهای بکهیون هم به تن پوش سهون چنگ زدن تا اون رو از شونه و بازو هاش پایین بکشه.. بدنش به وضوح زیر دست سهون شروع به بی قراری کرده بود و این چشمهای نافذ سهون بود که از آینه حرکات بکهیون از پشت رو دنبال میکرد. شونه های پهنش، گردنش که هاله هایی از کبودی های دیشب رو به نمایش گذاشته بود و سفیدی رون و بوتش چیزایی بودن که سهون رو کاملا به کاری که میخواست بکنه دعوت میکردن.. چطور میتونست دربرابر بکهیون کم بیاره؟

انگشتهاش رو به آرومی از حفره بکهیون عقب کشید و بدنش رو به طرف آینه برگردوند. چشمهای خمار بکهیون از آینه کارهای سهون رو دنبال میکردن و وقتی به خودش اومد که هم تن پوش خودش و هم تن پوش سهون روی زمین افتاده بود.. حالا درحالیکه هردو برهنه بودن به تبعیت از سهونی که بی معطلی خودش رو به بکهیون چسبونده بود کمی از کمر به جلو خم شد و چند لحظه بعد دوباره به طور ناگهانی ورود دیک سهون رو به داخل خودش حس کرد. چشمهاش چند لحظه ای روی هم رفتن و درحالیکه دستهاش رو روی میز تکیه داده بود سرش رو پایین انداخت تا همینطور که نفس حبس شده‌اش رو خالی میکرد ناله بلندش رو خفه کنه اما با حس لبهای سهون روی گوشش و برخورد نفس های داغش به پوست نازکش اخمی بین ابروهاش شکل گرفت

-میخوام صداتو بشنوم بکهیون!

لب پایینش رو بین دندونهاش گزید و بلاخره همزمان با بازدمی که از گلوش خالی میشد ناله بلندی رو به گوش سهون رسوند. حرکات سهون کم کم شروع شده بود و از همون ابتدا محکم و البته سریع بهش ضربه میزد. بار دیگه فضای اتاق کاملا با صدای ناله های بکهیون پر شده بود و گهگاهی سهون با اخمی که نشون دهنده فشار حفره تنگ و داغ بکهیون به دیکش بود نفس های گرمش رو روی گردن و گوش بکهیون خالی میکرد. لبهاش رو به پوست بکهیون رسوند و بدون اینکه اجازه بده نقطه ای از پوست همسرش سالم بمونه شروع به مکیدن و مارک کردن پوست گردنش کرد. کف دستهاش رو به آرومی روی شکمش حرکت داد و نگاهش رو به دقت روی بکهیونی که سرش پایین افتاده بود و ناله هاش رو آزاد میکرد قفل کرد. بدون اینکه نگاهش رو از روی انعکاس بکهیون توی آینه برداره مسیر بوسه هاش رو تا شونه های پهن بکهیون و کتفش ادامه داد و یکی از دستهاش پایین رفت تا دیک بکهیون رو هندجاب کنه. ناله هایی که از بکهیون به گوشش میرسید شبیه تلنگری بود که بهش زده میشد برای سریعتر کردن حرکاتش و اون با کمال میل انجامش میداد. دستش به طور کل شکم بکهیون رو از جلو کاور کرد تا بدنش به جلو هدایت نشه و به میز برخورد نکنه و صرفا برای اینکه بیشتر از قبل گوشش رو از ناله های همسرش پر کنه دیکش رو کامل بیرون کشید و برای بار دوم سریع و ناگهانی واردش شد. اوضاع دقیقا طبق همون چیزی که انتظار میرفت پیش رفته بود و علاوه بر بلندتر شدن ناله های بکهیون سرش رو به آرومی بالا آورد تا سهون رو از آینه ببینه. با فشاری که دست سهون به شکمش آورد کمی عقب اومد و حالا کمرش کاملا به عضله های برجسته سهون چسبیده بود. دست سهون از شکمش به بالا هدایت شد و بعد از اینکه گلوی بکهیون رو بین انگشتهاش گرفت سرش رو به بالا هدایت کرد و دندونهاش برای گاز گرفتن پوست بکهیون تیز شدن.. همینطور که کمرش برای ضربه زدن به حفره بکهیون حرکت میکرد بلاخره دندونهاش رو به گردن بکهیون رسوند و با پلکهای روی هم رفته گاز محکمی از پوست خوشبوش گرفت. بکهیون درحالیکه پلکهاش روی هم رفته بود صورتش از درد کمی جمع شد و سرش رو به سمت سهون خم کرد.. بازدمش رو با ناله بلندی از بین لبهاش خارج کرد و روی بوسه هایی که سهون روی گردن و گلوش میکاشت متمرکز شد. سهون چندین باری ضمن ضربه های سریعش انگشتهاش رو روی طول دیک بکهیون حرکت داد و چند لحظه بعد با حس مایع گرمی که دستش رو پر کرده بود و ناله بلند بکهیون متوجه خالی شدنش شد. بعد از چند بار دیگه ضربه زدن به بکهیون بلاخره خودش رو هم داخل حفره‌اش خالی کرد و دستهاش رو کنار دستهای بکهیون به میز تکیه داد

-اینبار تو شروعش کردی

کنار گوشش زمزمه کرد و به خنده بکهیون که باعث شده بود سرش پایین بیفته و چشمهاش ریز تر بشه خیره شد

+پشیمون نیستم و موقعیتش پیش بیاد، باز هم انجامش میدم

طولی نکشید که با فرو رفتن دندونهای سهون توی لاله گوشش اخم پررنگی ابروهاش رو به سمت هم خم کرد و سرش به سمت سهون کج شد

+دیوونه‌ی وحشی!

-من فقط یه درنده‌ام که میخوام همه جای بدنتو امتحان کنم!

بوسه کوتاهی روی گوش بکهیون کاشت و دیکش رو به آرومی بیرون کشید تا تن بکهیون رو روی دست هاش بلند کنه. درحالیکه روی دستهای سهون جمع شده بود سرش رو به سمت سینه‌اش خم کرد و با استفاده از تاریکی بوجود اومده پلکهای خسته اش رو روی هم گذاشت. چند لحظه بعد درحالیکه روی تخت وول میخورد و خودش رو بین دستهای سهون جا میکرد پیشونیش رو به سینه‌اش تکیه داد و پاهاش رو که لابه‌لای پاهای سهون اسیر شده بودن حرکت داد.

-دوستت دارم

+منم دوستت دارم

به آرومی در جوابش زمزمه کرد و شونه هاش زیر پتویی که توسط سهون بالا کشیده شده بود جمع شد تا ضمن تمرکز روی حرکت لبهای سهون روی موهاش به خواب بره...

Continue Reading

You'll Also Like

198K 11.4K 24
BOOK 2. RYELAND PACK. Train wants to be the best brother he could be, he wants to make his family proud and most off all he wants to live peacefully...
574 85 5
complete پنج شاتی زیبا از #chanbeak #honhan ژانر : عاشقانه ،کمدی ،دانشگاهی بیون بکهیون هیولایی ک کل دانشگاه ازش میترسن و لوهانی ک عاشقه اما از وارد...
The Elves By kim

Fanfiction

2.9K 579 10
‌‌❅¦ɴᴀᴍᴇ : #The_Elves ❅¦ɢᴀɴᴇʀ :ғɪᴄᴛɪᴏɴ.ᴍʏᴛʜɪᴄᴀʟ.ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ.sᴍᴜᴛ ❅¦ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ᴋʀɪsʜᴏ ❅¦ᴡʀɪᴛᴇʀ : Aɴɢᴇʟ Sᴀᴍ ❅¦ #ᴛʜᴇ_ᴇʟᴠᴇs ❅¦ #Full #کامل‌شده
56K 2.3K 13
•°. *࿐ ❝with a heart like yours, you deserve the world.❞ ━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━ 𝐈𝐍 𝐖𝐇𝐈𝐂𝐇.... the two girls least likely to find happiness, find...