⚫𝐋'𝐀𝐔𝐓𝐑𝐄 𝐌𝐎𝐍𝐃𝐄⚫

By elnazpourafshar

3.3K 506 139

𝐋'𝐀𝐔𝐓𝐑𝐄 𝐌𝐎𝐍𝐃𝐄.......... دنیای دیگر....... ۷ ماه............. ۷ ماه از آن اتفاق میگذرد و... More

Introduction
Part 1
Part 2
Part 3
Part 4
Part 5
Part 6
Part 7
Part 8
Part 9
Part 10
Part 11
مهم‼️

Part 12

200 23 19
By elnazpourafshar


یادآوری:

JIMIN: +
NAMJOON: @
JIN: &
YOONGI: #
HOSEOK: ٪
TAEHYUNG: ~
JUNG KOOK: *

______________________________________

٪ اون..د..دیگه چیهه

همشون با حیرت به گلوله های آتشینی که از طرف سفینه به کلِ جنگل پرتاب میشد نگاه کردن.

+ آتیش؟!

& خدای من..الان کله جنگل میسوزهه

~ اگه کسی تو جنگل باشه چی؟..چکار کنیم؟

& نامجون..یکاری کنن

نامجون سریع با قدرتش که فعال بود، دوباره صفحه بزرگی از تصویر خودش رو روی آسمون نمایش داد و صداشو بلند کرد تا همه کسایی که اون قسمت منطقه بودن بشنون.

@ اهای مردم لطفا ازینجاا دور بشینن..هرکسیی داخل جزیره ججو و حتی اطرافش هست برهه...لطفا از اینجا برین دیگه برنگردینن تکرار میکنمم برین

بعد اتصالشو قطع کرد و روبه بقیه شد.

@ باید سهون رو ازینجا دور کنیم

جیهوپ سمت سهون برگشت.
٪ سهون بقیه دوستات کجان؟ خبری ازشون نداری؟

سهون اب دهنشو با استرس قورت داد.
• اونا زودتر برگشتن اما...م..من خواستم بیشتر بمونم ولی نمیدونستم اینجوری..میشه

حالا که خیالشون بابت اونا راحت شده بود، کارشون راحت تر بود.

# بیاین بریم دنبال ماشینی چیزی بگردیم تا بتونن سهون رو هم همراه خودشون ببرن

~ من ازینجا دارم یه ماشینی رو میبینم..اوناهاش داره میره من میرم دنبالش...سهون بپر رو کولم

سهون نگاه متعجبی بهش انداخت که تهیونگ هوف کلافه ای کشید و جلوش رفت.

از پاهاش گرفت و اونو رو دوشش انداخت.

بعد با سرعتی غیر قابل توصیف به سمت ماشین دوید.

تو همین هِین گلوله های اتشی تند تند به کل جزیره پرتاب میشدن و درختا و گیاها رو خراب میکردن..

نامجون با دیدن این وضعیت اخمی کرد.

@ نمیزارم طبیعتو نابود کنی..!!

همونطور که به سفینه سفید بزرگ زل زده بود...
@ جیمین!

+ بله هیونگ

@ برو و هرجا که میتونی سپر محافظتو فعال کن و اگه حیوون و جانوری رو دیدی که تو خطر بود ازش محافظت کن..

+ چشم هیونگ

@ تهیونگ، هوسوک و جین شماهم برین و هرکسی و یا هرچیزو رو که در خطر بود نجات بدین و نزارین هیچ نوع جانداری داخل جزیره بمونه

~٪& اوکی

@ یونگی و جونگکوک...شما دوتاهم همراه من بیاین

بعد از اینکه هرکدوم به سمت یه قسمت از جزیره رفتن، نامجون همراه یونگی و کوک به سمت سفینه حرکت کردن.

_ هیونگ میخوایم چکار کنیم؟

@ میخوام برم داخل اون سفینه و ببینم کی داره کنترلش میکنه

# چجوری؟

@ با استفاده از قدرتم و کمک شما دوتا

دیگه چیزی نگفتن و سرعتشونو به سمت اون سفینه بزرگ بیشتر کردن..

.

.

.

جیمین جدا از بقیه ، داشت داخل جزیره رو میگشت تا جنگلو پوشش بده.

همونطور که راه میرفت و به اطرافش نگاه میکرد، دقت و حواسشو بیشتر کرد تا یموقع چیزی رو جا نذاره.

با دیدنِ سنجاب هایی که داشتن به سمته لونه هاشون میرفتن، گفت؛

+ آفرین همتون ازینجا برین و داخل خونه هاتون قایم شین الان اوضاع خیلی خطرناکه

همینطور مشغول صحبت با سنجاب و حیوونای دیگه بود و حواسش اصلا به گلوله آتشی که به سمتش میومد نبود.

سرشو چرخوند و یهو با دیدن گلوله آتش که خیلی نزدیکش بود چشماش گرد شد و دستاشو سپرِ صورتش کرد و منتظرِ برخورد اون گلوله موند اما

با حس نکردن چیزی دستاشو برداشت و چشماشو باز کرد که مردی رو دید.

مرد جلوش ایستاده بود و با سپرِ مقاومه تو دستش گلوله رو به سمته دیگه ای هدایت کرده بود.

بعد با لبخند سمتِ جیمین که با شُک نگاش میکرد برگشت.

÷ اوه حدس میزنم خیلی ترسیده باشی..اما دیگه خطر رفع شد باید حواست رو بیشتر جمع کنی

جیمین با چهره سوالی بهش خیره مونده بود و بعد مدتی لباشو از هم فاصله داد و با صدای قشنگش گفت؛

+ م..مم..ممنونم

÷ خواهش میکنم...اوه راستی خودمو معرفی نکردم من الکس مورفین هستم از اداره نظامیِ جزیره ججو

بعد دستشو جلو آورد و جیمین باهاش دست داد.
هرچند هنوز با تعجب به مرد نگاه میکرد.

+ خوشب..ختم منم..-

÷ پارک جیمین!

جیمین با تعجب بیشتر نگاش کرد که مرد تکخندی به حالت بامزه پسرِ جلوش زد و ادامه داد؛

÷ بیخیال الان همه دیگه شماهارو میشناسن..با اون قدرت های خفن و عجیبتون!

جیمین با فهمیدن موضوع لبخندی زد و اهانی گفت.

+ هاها..ببخشید من یهو شکه شدم نمیدونستم..چقد جالب

الکس خندید.

÷ همینطوره!

بعد نگاهی به دستِ کوچیکه جیمین که نصفه دسته خودش بود کرد و جیمین با فهمیدن اینکه هنوز دستش تو دستِ مَرده با خجالت دستشو برداشت و بارِ دیگه باعثه لبخنده مرد از بامزگیش شد.

÷ خیلی خب...میبینم که تنهایی.. بقیتون کجان؟

+ چی؟..عا خب ما هممون پخش شدیم تا از جنگل محافظت کنیم البته نامجون هیونگ و یونگی هیونگ و جونگکوک رفتن پیشه سفینه

÷ اوه اون سفینه...واقعا ازش بدم میاد..چجوری قراره ازینجا برش داریم؟

+ نمیدونم..ولی نگران نباشین به زودی ما یه راهی برای نابود کردنش پیدا میکنیم

÷ هوم درسته..شماها خیلی شجاعین!!

+ "خجالت"  او ممنونم!

÷ خب اینجا تقریبا دیگه هیچ جانداری نمونده بهتر نیست بریم پیشه بقیه؟

+ اوم شماهم میخواید بیاید؟

÷ اره من از اداره فرستاده شدم تا کمک کنم..مشکلی که نیست؟

+ اوه نه..فقط یه وقت آسیبی نبینین!

÷ "خنده" نگران نباش بچه جون درسته مثله شما ازون قدرتا ندارم ولی کارم خیلی خوبه

جیمین لبخندی زد و مرد به لبخندش خیره شد.

جیمین هم که دید مرد نگاهشو بر نمیداره معذب پاشو تکونی داد؛

+ آم خب بهتره زودتر بریم

الکس به خودش اومد.

÷ او اره درسته بریم

بعد کنار هم راه افتادن به سمته سفینه...

الکس مورفین

به قول خودش یکی از مأمور های نظامی جزیره ججوعه
(بقیه اطلاعات تو پارت های آینده متوجه میشین)

.

.

.

.

تهیونگ با تمام قدرتی که داشت دوید و خاک های رو زمین بخاطر حرکت سریعش توی هوا پخش میشدن.

وقتی پیش بقیه رسید، توقف کرد و با چهره نگرانش تند تند نفس کشید.

* چیشد؟

~ نیست...کله جنگلو گشتم!

& یعنی کجا رفته؟

* نکنه اتفاقی براش افتاده باشه؟

@ فکر بد نکنین احتمالا همین دور و وراس بزارین ردیابیش..-

نامجون ادامه حرفشو با دیدن جیمین، قطع کرد.

@ اوه جیمیننن

همه سمتش رفتن و با چک کردن سرتاپاش و ندیدن چیزی، نفس آسوده ای کشیدن.

جونگکوک با اخم بازوی کوچیکشو گرفت و گفت؛

* کجا بودی جیمین؟ نمیدونی چقد نگرانت شدیم؟!

+ ببخشید ولی یه اتفاقی افتاد دیر کردم

همشون خواستن چیزی بگن که با دیدن مرد غریبه ای پشت جیمین، سکوت کردن.

~ جیمین...این کیه؟

جیمین خواست چیزی بگه که مرد زودتر شروع کرد.

÷ سلام آقایون من الکس هستم از اداره نظامی ججو

اعضا جز جیمین باهاش دست دادن، هرچند تهکوک با اخم نگاش میکردن و این برای جیمین ترسناک بود.

خب درستم هست، وقتی یهویی دوست پسرتو با یه مرد غریبه میبینی تعجب نمیکنی؟

~ خب...بنظر میاد که با جیمین بودید درسته؟

الکس تکخندی به لحنه جدی تهیونگ زد و بهشون نگاه کرد.

÷ اوه بله درسته...من همونطور که میدونید از اداره فرستاده شدم تا وضعیتو کنترل کنم و وقتی داشتم ازینجا رد میشدم یهویی جیمین رو دیدم که از اون آتیشا به سمتش میومد و حواسشم نبود و..-

+ و بعد ایشون نجاتم دادن

جیمین با لبخند گفت و الکس هم متقابل لبخندی زد.

÷ وظیفه بود

تهیونگ و کوک که تا اونموقع ساکت بودن و با حرص به لبخندای جیمین به الکس و نگاهای الکس به جیمین زل زده بودن، بلاخره دهن باز کردن.

کوک دستشو پشت کمر جیمین گذاشت و اونو سمت خودشون کشید.

* اوم ممنون الکس شی ولی فک کنم دیگه کارتون تموم شده باشه و قصد دارین برگردین به ادارتون چون به هر حال اینجا خیلی خطرناکه! درست نمیگم ته؟

~ بله فک کنم بهتره زودتر برین ما اوضاع رو سروسامون میدیدم

الکس به حسادت و عصبانیتشون خندید.

÷ لازم نیست نگران من باشین پسرا..من کارمو خوب بلدم و حواسم هست اینو به جیمین هم گفتم

کوک از عصبانیت، فشار دستشو رو کمر جیمین زیاد کرد و خواست چیزی بگه که نامجون زودتر شروع کرد.

@ درسته الکس شی ولی اگه برگردین بهتره..اما اگه نمیخواین بهتره که جدا بشیم و همه جارو پوشش بدیم اینجوری کنار هم نمیتونیم کاری کنیم

نامجون اینو گفت چون میدونست اگه یکم دیگه صبر کنن، الکس توسطِ تهکوک به بیمارستان منتقل میشه.

الکس پوزخندی تو دلش زد و روبه بقیه گفت؛

÷ اوکی پس من همین دور و ورام...میبینمت جیمین!

قبل رفتنش چشمکی به جیمین زد و اونجارو ترک کرد.

+ اخ کوک کمرم درد گرفت چکار میکنی؟

جیمین با اخم به جونگکوک که کمرشو فشار میداد، گفت و با این حرفش کوک فشارشو برداشت.

تهیونگ با اخم سمت جیمین برگشت.

~ میدونستم اون فال قهوه خرافات نیست...مگه بهت نگفتم به هیچ مرتیکه ای نزدیک نشو جیمین؟

+ چه نزدیکی ای؟ اون فقط نجاتم داد همین..نکنه میخواستین جنازه سوختمو ببینین؟

* پس چرا انقد داشت با چشاش میخوردت و لاس میزد باهات؟

+ من چه میدونمم...اون اینکارو میکرد نه من

~ دفعه دیگه ببینمش جرش میدم

+ شما چتونهه عه؟

٪ گایز بهتره بس کنین و بیاین زودتر بریم الان وقتش نیست

جیهوپ به سه تاشون گفت و رفت پیش بقیه.

جیمین از حصار دستای قویِ تهکوک بیرون اومد و با اخم و لبای آویزون ازشون دور شد و کنار هیونگاش قرار گرفت.

تهکوک با دیدن این حرکت جیمین آهی کشیدن و دست به کمر ایستادن.

چون میدونستن وقتی جیمین اینجوری لباشو میده بیرون و اخم میکنه و ازشون فاصله میگیره، یعنی باهاشون قهره و باید زودتر نازشو بکشن تا دیر نشده.

خب..اوناهم ناراضی نبودن که، اون موچی کیوت همه چیزشون بود.
پس هرکاری میکردن تا باهاشون قهر نکنه.

اما فعلا کارهای مهم تری بود که اول انجام بدن.

نامجون، کوک و یونگی قرار بود به سمت سفینه برن اما با دیدن ترس بقیه که خبر گم شدن جیمینو میداد نتونستن برن.

پس حالا که جیمین صحیح و سالم پیدا شده بود باید زودتر کارشونو شروع کنن.

@ خب گوش کنین ببینین چی میگم..من سفینه رو بررسی کردم اینطور که از نمای ساختمانش دیدم چیزِ خطرناکی توش نیست اما نمیدونم قراره با چی روبرو بشیم پس خودتونو آماده کنین

# چجوری قراره درشو باز کنیم؟

+ اگه جین هیونگ میتونست از اجسام رد بشه خیلی خوب میشد!

جین نگاهی بهشون کرد و آهی کشید.

& خب پس چکار کنیم؟

@ نگران نباشین کوک میتونه انجامش بده

همه یه نگاه به کوک کردن و کوک سرشو براشون تکون داد.

بعد سمت سفینه که یکم از زمین فاصله داشت و روی هوا معلق بود رفت.

ازونجایی که ارتفاعش زیاد بود، کوک نمیتونست ازش به راحتی بالا بره.

جیمین نزدیک اومد و پشت کوک با فاصله ایستاد.

+ من کمکت میکنم بری بالا

کوک سعی کرد از اینکه جیمین با اینکه قهر باهاشون بود اما بازم بهشون کمک میکرد و حرف میزد خوشحال نشه، اما لبخندِ ضایعش آنچنان کمکش نکرد.

* ممنون بیبی

جیمین چیزی نگفت و قدرتشو فعال کرد که چشماش بنفش شد.

بعد با دستاش دور کوک یه حفاظ دایره ای کشید و با کمک دستاش اونو به سمت بالا هدایت کرد و از رو زمین بلندش کرد.

وقتی کوک به جلوی در سفینه رسید، جیمین حفاظشو برداشت که چشماش به حالت اول برگشت.

بعد کوک سمت در سفینه رفت و قدرتشو فعال کرد و با چشمای آبیش، مشتِ محکمشو بالا آورد و با کمی مکث اونو محکم به در کوبید که در تو رفت اما باز نشد.

دوباره و دوباره محکم به در کوبید که در سفید رنگ به عقب داخل سفینه پرت شد.

کوک به عقب چرخید و به بقیه که پایین بودن نگاه کرد.

* باز شد بیاین بالا

نامجون نگاهی به جیمین کرد و جیمین سرشو تکون داد براش.

بعد دوباره چشماش بنفش شد و ایندفعه دورِ هر شیش تاشون حفاظ زد و خودشونو از رو زمین بلند کرد و داخل سفینه برد.





_ ما به کسی که برای اولین بار ملاقات میکنیم میگیم تصادف ،ولی به کسی که تا آخرش باهامون میمونه میگیم سرنوشت، پس سرنوشت من باش..




End of part 12♡

-------------------------

ازینکه انقد دیر اپ کردم معذرت میخوام گایز..
ولی حقیقتش این بود که
من بخاطر حجم درسای زیادم این فیکو یه مدت ول کردم و بعد خواستم ادامش بدم هرچی ایده و اینا اصلا هدفم چی بود اخرش قراره چی بشه از یادم رفته بود و هیچ ایده ای نداشتم
واس همین یکم زیادی طول کشید تا فکرم جمع کنم و ببینم قراره این داستان چطور پیش بره که بقیه خوششون بیاد.

پس الان من شروع کردم دونه دونه پارتارو نوشتن و سعی میکنم ایده های خوبی تو این چند پارت بذارم.

امیدوارم زودتر تمومش کنم تا بتونم فیکای دیگه ای هم بنویسم.

لذت ببرین♡♡

ووت و کامنت یادتون نره حتما نظرتون بهم بگین خوشحال میشم.
اگه حمایت نشه ممکنه بزارمش کنار..
پس حمایت کنین چون بشدت بهش نیاز دارم برای ادامه دادن♡♡♡
لاویو☆

Continue Reading

You'll Also Like

49K 5.7K 26
+قشنگه؟ * فرستادن عکس* seen +میخوام با اون دهنه لعنتیت باسنه قشنگ و سفیدمو بنفش کنی Typing... _فردا با خانواده تشریف بیار مدرسه! taehyung 🔝 ژانر:کمد...
3.3K 506 14
𝐋'𝐀𝐔𝐓𝐑𝐄 𝐌𝐎𝐍𝐃𝐄.......... دنیای دیگر....... ۷ ماه............. ۷ ماه از آن اتفاق میگذرد و....... مردم کم کم دارن فراموش میکنند و به زندگ...
121 22 6
چی میشه اگر متوجه بشید ک فرزند لوسیفر بزرگ هستید و تا حالا ۶ بار تناسخ پیدا کردید؟ اولین کاری ک ادگار پترسون کرد پیدا کرد الهه های مختلف و خطر ناک اس...
Runaway By haniehislamy

Science Fiction

86 23 2
[ فراری ] Cuple : KookV Genre : Omegavers , Smut , Romance , Mpreg , Harsh , 🔞 تهیونگ برخلاف قوانین رابطه ی قراردادیش با جونگکوک ، باردار شده بود و...