Part 2

214 37 8
                                    

@"آب دهنشو قورت میده" بدبخت شدیم.........

+ منظورت چیه

٪ هیونگ چیشده

@ الکساندر برگشته.....

# اون کیه

~ اون دیگه کیه هیونگ

@ من باید به همتون یه چیزایه مهمی رو بگم پس خوب با دقت گوش کنین و وسطش سوال نکنین

همشون با دقت منتظر حرفای نامجون بودن و استرس گرفته بودن و نمیدوستن برای چیه

@ حدود هزاران سال پیش موجودی به نام ویکتوریا از یه دنیای دیگه به دنیای ما روی کره زمین اومد و با خودش هفتا عنصر قدرتمند اورد و چون به دنیای خودشون حمله کرده بودن ویکتوریا اون عنصر هارو توی زمین ما قایم کرد و به سرزمین خودش برگشت
ویکتوریا بعد گذشت یک سال دوباره به زمین برگشت و متوجه شد یکی از عنصرها که عنصر مقاومت بود نیست...... دنبالش گشت و دید اون عنصر وارد بدن یه دختری به نام اتنا فعال شده.... ویکتوریا با اتنا حرف زد و بهش راجب اون عنصر گفت ولی اتنا اون عنصر رو پس نداد و با ویکتوریا درگیر شد و ویکتوریا به سختی اتنا رو شکست داد و عنصر رو برگردوند ولی متوجه شد اون عنصر یه اسیب ریزی دیده و ممکنه مشکلی برای صاحبش در زمان های فعال شدن پیش بیاد و ویکتوریا نمیتونست اون رو درست کنه پس بیخیالش شد چون اون عنصر تنها نبود و بقیه عنصرها میتونستن ازش مراقبت کنن ولی این قضیع باید جدی گرفته میشد.....
ویکتوریا زمانی که به دنیاش حمله شده بود شخصی به نام الکساندر که فرمانروای قدرتمند یک دنیای دیگه بود اما خیلی ادم بدی بود با افرادش به سرزمین اونا حمله کردن و به دنبال عنصرها بودن... ولی ویکتوریا فرار کرد و به زمین اومد و وقتی عنصرهارو قایم کرد برگشت و دید همه ی مردمش مردن و هیچکس نمونده... عصبی شده بود و با الکساندر درگیر شد و به سختی تونست کمی الکساندر رو شکست بده اما الکساندر بهش اخطار داد که به زودی کله جهان رو میگرده تا اون عنصرهارو پیدا کنه و بعدش فرار کرد و رفت.......
ویکتوریا چون سنس خیلی زیاد بود و هزاران سال بود که وجود داشت بعد اون نبرد سخت با الکساندر و اتنا حسابی ضعیف شده بود و به اخرای عمرش رسیده بود و نمیتونست از عنصرها محافظت کنه..
پس به دنبال افرادی گشت تا بتونن از عنصرها محافظت کنن..... اون بعد از گشتن های طولانی و سخت بلاخره تونست یه خانواده بزرگ رو پیدا کنه... ویکتوریا هفته ها و ماه ها اون هارو زیر نظر گرفت و وقتی از خوبی و بی خطریه اون ها مطمئن شد رفت و با اون خانواده صحبت کرد....... اون خانواده اولش شوکه شدن ولی بعدش درخواست ویکتوریا رو قبول کردن......
ویکتوریا همونجا رو زمین میمونه و گاهی به اون خانواده سر میزنه ولی بعد حدود ۳ سال ویکتوریا میمیره...... اون خانواده نسل به نسل و اجدادشون سال ها از عنصرها محافظت کردن و اخرینشون پدر و مادرهای ما بودن.....
الان اون عنصرها در وجود ما هستن و........ ما باید از اون ها محافظت کنیم......

همشون شوکه شده بودن و اون همه اطلاعاتی که دریافت کرده بودن توان حرف زدن رو ازشون گرفته بود..

+ ا.. ا.. الان چی.. چی میشه؟

@ نمیدونم فقط میدونم ما باید از این عنصرها محافظت کنیم

~ هیونگ تو اینارو از کجا میدونی؟

@ من وقتی ۱۲ سالم بود پدرم بهم اینارو گفت و بهم گفت ازونجایی که ممکنه الکساندر تا حدود ۴۰ سالگی مونم نیاد بهتون فعلا اینارو نگم تا اذیت نشین ولی... من نمیدونستم قراره به این زودی اتفاق بیوفته وگرنه بهتون زودتر میگفتم...

# الان اون کجاس؟

@ نمیدونم دقیق کجاست ولی اون الان توی دنیای ماعه و این خیلی خطرناکه ممکنه عنصر هارو حس کنه و سراغمون بیاد

٪ این عنصرهارو برای چی میخواد؟

@ مادرم بهم گفت هدفش اینه هر موجودی که رو زمین هست رو نابود کنه تا بتونه خودش با افرادش توی دنیا پادشاهی کنن

& تو گفتی یکی از عنصرها اسیب دیده، عنصر مقاوت بود؟

@ عا اره اون عنصر ماله جیمینه... ما باید مراقبش باشیم اون عنصر بخاطر اسیبی که دیده ممکنه خطرناک باشه..

همشون به جیمین نگاه کردن که کمی شوکه و مضطرب بود.

+ ا.. الان باید چکار کنیم..... ما... ما نمیتونیم از اینا محافظت کنیم ما هنوز خیلی جوونیمم.... چطوری میتونیم با همچین شخصی بجنگیم و دنیارو... نجات بدیمممممم..؟

جیمین اخر جملشو کمی با صدای بلند گفت و چشماش بخاطر اشکی که توش جمع شده بود برق میزد

کوک نگران دستشو پشت جیمین گذاشت کمرشو نوازش کرد

* اروم باش عزیزم

@ جیمینا اروم باش... ما میتونیم... ما با کمک همدیگه میتونیم الکساندر رو نابود کنیم...... ما هفتا عنصر قدرتمند تو وجودمون داریم که باهم دیگه خیلی قوی میشیم و میتونیم شکستش بدیم..

& ولی این خیلی سخته ما هیچ تجربه ای نداریم

~ ما از قدرتامون فقط برای خوشگذرونی یا کارای ساده استفاده کردیم ولی تا حالا نجنگیدیم...

@ میدونم.... ولی ما مجبوریم اگه همینجوری بشینیم و کاری نکنیم هیچکس نیست دنیارو نجات بده فقط ما هستیم.... اونموقع هم خودمون هم کله دنیا نابود میشن..

٪ خو الان چکار باید بکنیم؟

@ الکساندر مطمئنن تازه اومده پس فعلا نمیتونه پیدامون کنه.... ما تا اونموقع حسابی تمرین میکنیم و خودمونو قویتر میکنیم... باید روی تقویت قدرتامون هم تمرکز کنیم....ما باهم دیگه میتونیم...

همشون تأیید کردن و رفتن تو اتاقاشون بخوابن تا فردا بتونن برای اینده ای که معلوم نیست قراره چه اتفاقی بیوفته اماده بشن...........









واقعا ما میتونیم؟............ما چجوری قراره اینکارو انجام بدیم؟......... ما هیچ تجربه ای نداریم...... هیچ ایده ای نداریم......... از آینده ای که معلوم نیست......
واقعا باید انجامش بدیم؟......... چرا ما؟......... ما همچین چیزیو تصورشم نمیکردیم......... چطور قراره پیش بره؟........... پیروز میشیم و زنده میمونیم؟..... یا می بازیم و میمیریم؟...... کدومش؟......................
هیچکس نمیدونه...........هیچکس از این آینده تاریک یا روشن خبری نداره...


End of Part 2 ♡

⚫𝐋'𝐀𝐔𝐓𝐑𝐄 𝐌𝐎𝐍𝐃𝐄⚫Where stories live. Discover now