Part 7

148 34 10
                                    

# اون....اون عوضیییییییی.....میکشمشششش.....مااا اون کثافتووو میکشیمممممم......

@ یونگی آروم باش..

٪ اون تقاص کاری که با خانواده هامون کرده رو پس میدهه...

& ما انتقام خانواده هامونو ازش میگیریم...

~ اون لیاقتش مرگه...

¥ من هر کمکی از دستم بر بیاد براتون انجام میدم...

+ نه جکسون شی شما تا همین الانم خیلی به ما کمک کردین...

¥ این چه حرفیه خانواده هاتون شمارو به من سپردن وظیفم بوده....

# ولی جیمین راست میگه جکسون شی ما نمیخوایم براتون اتفاقی بیوفته شما کاری که بهتون گفته شده بود و به خوبی انجام دادید حالا دیگه وظیفه ای در قبال ما ندارین پس ماهم نمیذاریم براتون اتفاقی بیوفته و خودمون اون عوضیو نابود میکنیم...

* درسته شما فقط مراقب خودتون باشید ما از پسش برمیایم..

¥ لطفا اینجوری نگین خانواده هاتون برای من خیلی عزیز بودن پس بچه هاشونم برام عزیزن خوشحالم تونستم خواسته خانواده هاتون رو انجام بدم.....ولی هر کمکی خواستین لطفا بهم بگین من هرکاری براتون میکنم...و لطفا مراقب خودتون باشین...

@ حتما......واقعا ازتون ممنونیم..

پسرا با جکسون خداحافظی کردن و از کافه اومدن بیرون و به سمت ماشینشون رفتن و سوار شدن....

+ الان میریم ویلا؟

# نه دیگه فک نکنم لازم باشه بریم اونجا

@ آره مردم دیگه مارو شناختن

٪ پس میریم خونه خودمون؟

# اره

٪ اوکی

هوسوک دنده رو عوض کرد و به سمت خونه روند.....

دیگه لزومی نداشت به اون ویلا برن.....تو اون ویلا مونده بودن تا مردم اونارو موقع تمرین کردن نبینن و هویتشونو نفهمن ولی حالا که مردم فهمیده بودن و اونارو دیده بودن دلیلی برای رفتن به اونجا نداشتن و همینطور بهتر بود تو شهر باشن تا اگه اتفاقی افتاد سریع بتونن جلویه تهدید خطرات رو بگیرن.....

وقتی رسیدن خونه  هرکدومشون یجا پخش زمین شدن...
درسته....اون عنصرا خیلی انرژی میگرفتن...

+ همهه جاممم دردد میکنهههه

~ واقعااا این چه کوفتیههه

& فک نمیکردمم انقدد انرژیییی بخواددد

# احساس میکنمم ۱٠٠ سالههه نخوابیدممم

@ مغزممم دیگه کارر نمیکنههه

٪ سیستمایهه بدنممم از کاررر افتاددد

* عضلههه هاموو حسسس نمیکنممم

هرکدوم حساشونو البته با غرغر گفتن و کم کم خواب که نه بیهوش شدن......

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جیمین با حس فشار دست کسی رو رونش چشماشو باز کرد و دوباره بست تا به نور عادت کنه...

وقتی چشمش باز کرد هوسوکو دید که تو خواب داشت رونشو فشار میداد.....

سعی کرد بدون سروصدا دستشو جدا کنه که یهو هوسوک دستشو روبه داخل رونش برد و نزدیک لگنشو فشار داد و هی دستشو روش میکشید....

یهو یه جیغ کشید و سریع دست هوسوکو پس زد و هولش داد که هوسوک با مغز از رو کاناپه افتاد پایین....

همه تا جیغ جیمینو شنیدن عین جن زده ها از خواب پریدن دنبال منبع جیغ گشتن...

٪ آخخخخخخ....دماغمممم

هوسوک از رو زمین بلند شد و به کسی که با مغز هولش داده بود نگاه کرد....

٪ چته جیمین....چرا منو هول میدییی دماغم نابو.... آخخخ...شد

# چتونه شما.....جیمین چرا جیغ میزنی

~ چیشده

جیمین که تا اون لحظه ساکت بود شروع کرد به غر زدن

+ یاااااا همش تقصیرر هوسوک هیونگهه......نزدیک بود بم تجاوز کنه

*~٪#& چیییییییی

+ نه یعنی منظورم اینه.....داشت تو خواب لمسم میکرد

~ هیوونگگ چجور جرعت کردی بیبی منو لمس کنییی

* هیونگ ازت توقع نداشتم...

٪ یاااااا......چی زررر میزنینن......خوبه میگی خواب بودم.....من چه میدونم......فقط یه لحظه دستم خورد دیدم خیلی نرمه.....فکر کردم بالشتی چیزیههه......من از کجا....._

@ اوکیییی.....اوکییی...فهمیدیممم دیگه

~ باش

* میبخشیمت

٪ خفه شین تا خودم بگاتون ندادم

# وایی اگه گذاشتینن بتمرگیمم دو دقیقه.....هایشش

یونگی با بالشتش سمت اتاقش رفتو درو محکم بست...

بقیه هم کم کم بلند شدن به سمت اتاقاشون رفتن تا دوباره بخوابن چون یک ساعت بیشتر نخوابیدن و واقعا خسته بودن....





بعضی آدما هستن که ازشون تو دنیا خیلی کم پیدا میشه..........قدرشون بدونین.....


End of part 7♡

ببخشید که این پارت کمه پارت بعدی زیاد مینویسم♡لاوتون❤
لطفا اگه نظری دارین انتقادی هرچی بنویسین کامنت بذارین نظراتتون بگین اینجوری احساس میکنم فیکم بد نیست...میدونین که برای نویسنده ها کامنت گذاشتن خیلی مهمه اگه نذارین یا کم باشع حس میکنن فیکشون  خیلی بده یا بد مینویسن....و این باعث میشه فیک ادامه پیدا نکنه لطفا اگه مشکلی بود بگین تا سعی کنم درستش کنم ممنون 🥲🫂

⚫𝐋'𝐀𝐔𝐓𝐑𝐄 𝐌𝐎𝐍𝐃𝐄⚫Where stories live. Discover now