MR. X AND I || KOOKJIN

Av MoJin_Official

63.4K 12.4K 14.8K

[من و آقای ایکس/𝙈𝙧 𝙓 𝘼𝙣𝙙 𝙄] 🥂 «همه چیز از اونجایی شروع شد که کیم سوکجین قل اشتباهی رو انتخاب کرد...» ... Mer

"معرفی شخصیت‌ها"
"کی گفته من جونگمینم؟"
"فانتزی‌های کثیف"
"ازت یه خواهشی داشتم جی‌کی"
"زود باش..تفش کن تو دستم"
"من به اون همستر رواعصاب کمک نمی‌کنم"
"یا با من می‌نوشی یا رازت رو لو می‌دم"
"جوجه به کمک نیاز داره"
"رژ لب"
"عزیزم و کوفت"
"کجایی جوجه؟"
"بغل می‌خوای؟"
"من لخت نیستم احمق"
"بکگراند خوشگل"
"پرنس، نه پرنسس"
"نابغه‌ی خنگ"
"جونگکوکِ مست"
"برم تو سبد؟"
"کوکجین کنار هم خوابیدن!؟"
"تی‌شرت‌های کاپلی"
"خرگوشای بامزه‌ی جین"
"پارتی پارتی یههه"
"اون از هر دختری نازتره"
"من دهنی تو رو نمی‌خورم"
"لب گرفتن"
"مشروبِ صورتی"
"آقای مژه مصنوعی"
"بالاخره جونگکوک اعتراف می‌کنه؟"
"شترق"
"جونگمین جین رو برد هتل!؟"
"این یه پرنکه کثیفه؟"
"جوجه‌ای که همستر شد!"
"باهوش مثل بابا، زیبا مثل مامان"
"استایل گنگ"
"بانجی جامپینگ"
"بذار بکشمت"
"کینگ و کوئین"
"دیکم یا پیرسینگ؟"
"عایم سکسی اند عای نو ایت"
"بوی‌فرند متریال"
"دور بمون"
"نمی‌خوابم"
"یه راه جدید"
"خودمم باورم نمی‌شه، اما پایان."

"عصبی=سکسی؟"

720 144 36
Av MoJin_Official

کره‌ی جنوبی
سئول..

مینجی درحالی که توی آشپزخونه شام رو آماده می‌کرد توی رویاهاش غرق شده بود و لبخند می‌زد. از آخرین باری که با پسرهاش حرف زده بود چند هفته‌ای می‌گذشت اما اصلا ناراضی نبود. باهم بودن جونگکوک و جین یکی از رویاهای مشترک اون و جیهون بود و امکان نداشت که از این بابت ناراحت باشن؛ و حتی هر دوشون توی فکر مهیا کردن مقدمات جشن عروسی بودن.

سبزیجات رو به غذا اضافه کرد و درب قابلمه رو گذاشت. داشت پیشبندش رو در می‌آورد که تلفنش زنگ خورد. با دیدن پیش شماره فهمید که جونگکوک داره بهش زنگ می‌زنه اما با کمی دقت فهمید که الان اونجا نزدیک صبحه و تا الان توی همچین تایمی با جونگکوک صحبت نکرده بود.

نگران گوشی رو برداشت و با قطع شدن تماس حتی بیشتر از قبل نگران شد اما مجددا گوشی زنگ خورد و این بار فیس تایم بود.

پشت صندلی آشپزخونه نشست و تماس رو جواب داد اما دیدن صورت اشکی و غمگین جونگکوک حالش رو دگرگون کرد. صدای هق هق‌های پسر بزرگتر توی آشپزخونه‌ی سوت و کورش پیچید و مینجی آرزو می‌کرد که می‌تونست الان پیش پسرش باشه تا محکم در آغوشش بگیره.

_ مـ-ما..مان..

<><><><><><><><><>

ایالات متحده
نیویورک..

جونگکوک نتونست خودش رو کنترل کنه و با هق‌هق مینجی رو صدا کرد. زنی که توی زندگیش هیچی براش کم نذاشته بود و ساپورتر عاطفیش به حساب می‌اومد.

× جونگکوک، چی شده پسرم؟ چرا انقدر حالت بده؟ جین چیزیش شده؟

دستش رو جلوی دهنش گذاشت تا صدای هق هق‌هاش رو خفه کنه و پلک‌های خیسش رو روی هم فشار داد.

_ د-داره..می‌ره.

دروغ نمی‌گفت. سوکجین داشت می‌رفت. می‌خواست ترکش کنه. باهاش بهم زد تا با خیال راحت ولش کنه و بره. اون هم تو روزی که ازش درخواست ازدواج کرده بود!

× منظورت چیه که داره می‌ره؟ کی داره می‌ره پسرم؟

_ جین...می‌خواد ولم کنه مامان...تو می‌دونی چقدر دوسش دارم. بدون اون نمی‌تونم...بخدا نمی‌تونم...

صدای گریه‌هاش توی اتاق خالی پیچید و این حتی مینجی رو هم به سکوت وادار کرد.

× جونگکوک منظورت چیه؟ دعوا کردین؟ چند روز پیش که با سوکجین حرف زدم از اینکه می‌خواد پاسپورتش رو تمدید کنه و اونجا بمونه حرف می‌زد. مطمئنی می‌خواد برگرده کره؟ قضیه چیه، واضح توضیح می‌دی بهم پسرم؟

با کف دست اشک‌هاش رو پاک کرد و به مینجی خیره شد.

_ من گند زدم. یه کار احمقانه کردم. من خیلی احمقم مامان. چ-چرا..ای-اینکارو..کردم..

قسمت آخر جمله‌ش دوباره با هق‌هق همراه شد.

مینجی با دست‌های لرزون گوشی رو نگه داشت و از پشت گوشی بهش نگاه کرد.

× هر اتفاقی که افتاده باشه کمکت می‌کنم حلش کنی. الان یه نفس عمیق بکش و سعی کن کلمه به کلمه توضیح بدی چی شده.

<><><><><><><><><>

به محض قطع کردن تماسش با مینجی از جاش بلند شد و به سمت اتاق پسر کوچکتر رفت. قلبش تند تند می‌زد و دلش می‌خواست طوری هیکل کوچیک و ظریف سوکجین رو در آغوش بگیره که بتونه کل آرامش دنیا رو بهش بده. اون بچه لایقش بود. لایق تمام شادی دنیا. و جونگکوک عاشق هر چیزی بود که شخصیت سوکجین رو شکل می‌داد.

با باز کردن در اتاق، تخت مرتب و کمدهای خالی توجهش رو جلب کردن. با تعجب جلو رفت و استیک نوتی که روی آینه چسبونده شده بود رو کند. هر خطی که می‌خوند بیشتر از قبل قلبش رو می‌شکست و آزارش می‌داد. برگه رو توی دستش مچاله کرد و به دیوار کوبوند.

من با آخرین پرواز امشب برمی‌گردم کره..
معذرت می‌خوام اگه توی این مدت شرایط رو برات سخت کردم هیونگ.
کاری که تو باهام کردی باعث شد بفهمم چقدر دوستت دارم.
من می‌رم چون عاشقتم. خیلی خیلی عاشقتم و قلبم فقط برای تو می‌تپه.
متاسفم.
تو به کسی مثل من توی زندگیت نیاز نداری.
یه آدم ضعیف و مریض مثل من که طاقت تحمل کردن هیچ چیز رو نداره.
من رقت انگیزم هیونگ.
مثل یه لنگر تو رو به دنیای تاریک خودم فرو می‌کشونم.
تو پرفکتی. همه دوستت دارن و تو رو می‌خوان.
و من،
لیاقت تو رو ندارم.
-با عشق، سوکجین

با سرعت به سمت اتاقش دویید و سوییچ ماشینش رو برداشت.

قرار نبود همه چیز اینطوری تموم بشه. مخصوصا نه الان که تمام ماجرا رو فهمیده بود.

<><><><><><><><><>

"من مادر واقعی سوکجین نیستم."

"سوکجین بچه‌ی خونی من نیست."

درحالی که رانندگی می‌کرد و به سمت فرودگاه می‌روند جمله‌های مینجی توی سرش تکرار می‌شدن و قلبش رو به درد می‌آوردن. واقعیتی که به تازگی راجب سوکجین بر ملا شده بود داشت دنیای جونگکوک رو زیر و رو می‌کرد.

مثل روشنی روز تک تک کلمه‌های مینجی رو بخاطر داشت. جمله‌ها توی مغزش رژه می‌رفتن و با صدا تکرار می‌شدن.

"همه چیز برمی‌گرده به دو سالگی سوکجین. وقتی خواهرم، جین‌هه، سوکجین رو برد پارک تا بچه‌ش رو مثل همه‌ی مادرهای دیگه خوشحال کنه؛ همون موقع بود که سوکجین گم شد. جین‌هه مثل مرغ پر کنده دست و پا می‌زد و‌ همه جا رو می‌گشت. حاضرم قسم بخورم کل ساعات اداری رو اداره‌ی پلیس بود و به مسئولای پرونده التماس می‌کرد زودتر پسر کوچولوش رو پیدا کنن و بعد خودش می‌رفت و تمام شهر رو کوچه به کوچه دنبال بچه‌ش می‌گشت. روزها گذشت و ما بالاخره فهمیدیم که سوکجین رو گروگان گرفتن و چیزی بجز جین‌هه در قبال سوکجین نمی‌خوان. رئیس اون تبهکارا همون عشق اول جین‌هه بود. کسی که بخاطر بابای سوکجین ولش کرده بود. اون‌ها از بچه‌ش برای گرفتن جین‌هه استفاده کردن و وقتی پلیس مکانی که اون‌ها توش قایم شده بودن رو پیدا کرد گروگانگیرها شرط گذاشتن که باید جین‌هه رو بدن داخل. و می‌دونی کجاش غم‌انگیزه؟ اینکه اون عوضی پست فطرت خواهر من رو درحالی کشت که سوکجین توی بغلش بود! اون عوضی سوکجین رو مسبب جدایی جین‌هه از خودش می‌دونست چون فکر می‌کرد جین‌هه بخاطر حامله شدن از بابای سوکجین اون رو ول کرده. و موقعی که می‌خواست سوکجین رو با گلوله بکشه فقط عشق جین‌هه بود که تونست جین رو زنده نگه داره. خواهرم خودش رو فدا کرد تا بچه‌ش زنده بمونه جونگکوک. من کسی بودم که با چشم‌های خودم تمام این جریانات رو دیدم. دیدم که چطور خونواده‌ی خواهرم داشت از هم می‌پاشید. سوکجین بعد از اون ماجرا مشکل بی‌خوابی پیدا کرد. اون فقط یه پسر کوچولوی دو ساله بود که به تازگی یاد گرفته بود چند کلمه رو درست ادا کنه و درست موقعی که می‌تونست بگه مامان، مادرش رو از دست داد. اون هم توی یک وضعیت اسف‌بار! خواهر من جلوی بچه‌ش جون داد جونگکوک! و من چون خیلی شبیه به خواهرم بودم تصمیم گرفتم که تمامم رو وقف پسر کوچولوی شیرینی بکنم که شب‌ها از شدت درد و غم نمی‌تونست بخوابه. حساب شب‌هایی که سوکجین از خواب می‌پرید و مامانش رو صدا می‌کرد از دستم در رفته بود و من و بابای سوکجین تمام کلینیک‌های اعصاب رو زیر و رو کرده بودیم اما دریغ از یک ذره تاثیر. اون پلاستیک قرصی که جین مجبوره هر شب بخوره رو دیدی درسته؟ این تاثیر دارویی‌هایی بود که براش تجویز کردن و فقط اون رو مجبور کردن تا به خوردنشون ادامه بده چون قطع کردن قرص‌های اعصابش مشکلات بیشتری رو براش به همراه می‌آورد. تا اینکه ما با یه متخصص خیلی معروف آشنا شدیم که تخصصش توی برطرف کردن همچین مورد‌هایی بود. اون به ما توصیه کرد که سوکجین رو درمان عاطفی کنیم. من از اون روز به بعد شدم مادر سوکجین و به سئول اومدیم تا همه چیز رو از نو بسازیم. و خیلی خوب هم جواب گرفتیم. بجز اینکه هیچوقت بیماری بچم رو نتونستیم درمان کنیم. اون پسر عزیزترین فرد زندگی منه و من تمام عمرم رو صرف پسرم کردم تا به بهترین نحو بزرگ بشه. درسته که من مادر خونی سوکجین نیستم و جین خودش این رو می‌دونه اما هیچکس نمی‌تونه ما رو از هم جدا کنه. تو هم پسرمی جونگکوک و چون از احساست نسبت به بچم خبر داشتم دارم این چیزها رو بهت می‌گم. تو و صداقتِ احساست خیلی برای من با ارزشید. سوکجین می‌تونه خوب باشه اما به شرط اینکه از لحاظ روانی یه وضعیت ثابت داشته باشه‌. اون از اینکه تو رو از دست بده ترسیده جونگکوک. و متاسفم که اینو می‌گم اما خواهش می‌کنم اگه واقعا اون بچه رو دوست داری نذار بره. اون معنی عشق رو با تو درک کرده و نمی‌خواد با موندنش عذابت بده. همیشه فکر می‌کرد باری روی شونه‌ی منو پدرشه و الان هم نسبت به تو همچین حسی پیدا کرده چون دوستت داره. ناخودآگاهش داره در قبال موندن مقاومت می‌کنه و من ازت خواهش می‌کنم که چیزی رو که واقعا احساس می‌کنی‌ بهش نشون بدی."

<><><><><><><><><>

مو قهوه‌ای دسته‌ی چمدون رو محکم فشرد و با استرس به جدول زمانی‌ای که روی برد نوشته شده بود نگاه کرد. هیچ ایده‌ای نداشت که بعد از رزرو کردن بلیط چیکار باید بکنه و کاملا کلافه و سردرگم بنظر می‌رسید؛ و با وضعیت ظاهری‌ای که داشت هرکسی که از کنارش رد می‌شد به راحتی می‌فهمید که داره یه غم خیلی بزرگ رو پشت سر می‌ذاره.

لب پایینیش رو تو دهنش کشید و از روی استرس گازش گرفت و به اینور و اونور نگاه کرد. بخاطر ترس پروازش تمام بدنش خیس از عرق شده بود و دست‌هاش یخ کرده بودن. هر چند که حتی با پوست رنگ پریده و لب‌های بی‌رنگ هم چشم‌های زیادی رو به خودش خیره می‌کرد.

با خوندن شماره‌ی پرواز چمدون سنگین رو دنبال خودش کشوند و بغض گنده‌ای که توی گلوش جا خوش کرده بود رو قورت داد؛ اما انگار با اینکار همه چیز رو بدتر کرد چون رد شدن یه پسر قدبلند و خوش هیکل از روبه‌روش اون رو یاد هیونگ خوشتیپش انداخت و اشک‌هاش شروع به غلتیدن روی گونه‌هاش کردن.

برای یک لحظه سرجاش ایستاد و با کف دست چشم‌های خیسش رو پاک کرد؛ اصلا دلش نمی‌خواست بیشتر از این توجه‌ بقیه رو جلب کنه، اما نتونست و زانوهاش لرزیدن. روی پاهاش فرود اومد و خودش رو از دسته‌ی چمدون گرفت تا نیفته اما چرخ‌ها شروع به چرخیدن کردن و این باعث شد پخش زمین بشه.

مردم دورش حلقه زده بودن و با تاثر نگاهش می‌کردن و چشم‌های پر از ترحمشون بهش دوخته شده بود و سوکجین توی اون لحظه احساس می‌کرد که بیچاره‌ترین فرد روی زمینه. روی زمین نشست و زانوهاش رو بغل گرفت و بدون اینکه به بقیه توجه کنه سرش رو روی زانوهاش گذاشت و با صدای بلند گریه کرد. قلبش داشت از شدت درد به دو نیم تقسیم می‌شد و دلش می‌خواست اون رو از جا بکنه تا راحت بشه؛ اما نمی‌تونست،
چون عشقش به جونگکوک رو توش جا داده بود.

<><><><><><><><><>

جونگکوک توی فرودگاه می‌دویید و چشم‌هاش خیلی دقیق اطراف‌ رو می‌پائیدن. به هرکسی که می‌رسید ازش می‌پرسید یه پسر کره‌ای ظریف با موهای قهوه‌ای روشن ندیدن اما خیلی‌ها حواسشون نبود و جواب منفی می‌دادن.

داشت از یه فرد دیگه هم راجب دیدن سوکجین سوال می‌پرسید که حلقه‌ی جمعیت توجهش رو جلب کرد. وقتی از بین مردم پسر کوچولوی غمگینی رو دید که با بیچارگی بلند بلند گریه می‌کرد به سمت جمعیت دوید و بقیه رو کنار زد. از همون نگاه اولش فهمیده بود که بیبیش اون وسط نشسته. از یک طرف خوشحال بود که همسترش رو که از چنگش فرار کرده بود پیدا کرده و از طرف دیگه بخاطر گریه‌های پسر کوچکتر عصبانی بود.

جلوی پای پسر کوچکتر زانو زد و مجبور کرد سرش رو بالا بیاره. وقتی چشم‌های متعجب و باد کرده‌ی سوکجین رو دید دستش رو دور شونه‌های ظریف پسر کوچکتر حلقه کرد و اون رو در آغوش کشید. آغوشی که کل محبت دنیا رو توش ریخته بود و عاشقانه تقدیم به همسترش می‌کرد.

وقتی از هم جدا شدن سوکجین یقه‌ی لباسش رو گرفت و اون رو نزدیک کشید تا لب‌هاش رو ببوسه. یه بوسه که از روی نیاز نبود اما پر بود از عشق و پشیمونی و امید. بوسه‌ای که اشک‌ رو به چشم‌های منتظر مردمی که دورشون ایستاده بودن هدیه می‌داد.

جونگکوک صورت پف کرده‌ی دوست‌پسرش رو قاب گرفت و چشم‌هاش رو بست. لب‌هاش پیشونی شیری رنگ پسر کوچکتر رو لمس کردن و بعد زمزمه کرد:

_ دیگه هیچوقت تحت فشار نمی‌ذارمت تا باهام ازدواج کنی سوکجین. و نمی‌ذارمم که الان از پیشم بری. برمی‌گردیم خونمون و اونجا راجب تمام ترس‌هات صحبت می‌کنیم. می‌دونم چه شرایط سختی رو پشت سر گذاشتی اما از الان به بعد این گذشته‌ی هردومون می‌شه. دیگه تنها نیستی، حالا می‌تونیم دو نفری ‌این بار رو به دوش بکشیم.

+ هی..اونگ..

مو قهوه‌ای تیکه تیکه گفت و لبش رو گاز گرفت.

_ جونم بیبی...بهم بگو چی می‌خوای...

_ جوابم مثبته.

جونگکوک پلک زد و با قیاقه‌ای مبهم به همستر اشکیش نگاه کرد.

_ چی؟

+ باهات ازدواج می‌کنم.

<><><><><><><><><>

مو قهوه‌ای کمربندش رو مرتب کرد و به جونگکوک که یک دستش رو روی فرمون گذاشته بود و به جلوش زل زده بود نگاه کرد. جونگکوک متمرکز رانندگی می‌کرد و یه سکوت خیلی قشنگ بینشون حاکم شده بود.

«چرا تو اینطوری‌ای هیونگ؟»

جونگکوک برای یک لحظه سرش رو برگردوند و بعد دوباره به جاده نگاه کرد.

«دیگه چیکار کردم؟»

«تو خیلی خوب باهام رفتار می‌کنی؛ درست برعکس موقعی که توی کره بودیم یا اوایلی که اومده بودم اینجا. من واقعا از این رفتارت خوشم میاد اما عجیبه، چون موقعی که از دستم عصبانی می‌شی خیلی جذابی. البته وقتی اینطوری مهربونی جذاب‌تری. یجوریه انگار همیشه داری با احساساتم بازی می‌کنی. حتی همین الانم کاری می‌کنی که آرزو کنم کاش تو خونه بودیم.»

«وقتی عصبانی‌ام منو سکسی می‌بینی؟»

همزمان با بالا بردن یه تای ابروش گفت و سعی کرد روی مسیر تمرکز کنه بجای همسترش.

«آره..جای حساسم هیجان زده می‌شه. وقتی عصبی هستی تحریکم می‌کنی.»

جونگکوک فرمون رو زیر دستش محکم فشرد‌.

«الان تحریک شدی؟»

«اوهومم.»

مو قهوه‌ای بعد از جواب دادن به یکی از نکاتی که جیمین هیونگش بهش یاد داده بود فکر کرد.

دست کوچیک و ظریفش رو روی ران پای عضلانی و سفت جونگکوک گذاشت و روی برآمدگی آلتش سر داد.

جونگکوک لب پایینیش رو گاز گرفت و سعی کرد رفتار همستر هورنیش رو نادیده بگیره. محض رضای فاک! مثلا داشت رانندگی می‌کرد!

درحالی که به رانندگی توی بزرگراه نسبتا خلوت ادامه می‌دادن، سوکجین شروع به مالیدن دیک پوشیده‌ی جونگکوک کرد تا از چیزی که بود هاردتر بشه.

وقتی همستر دید پسر بزرگتر سخت داره تلاش می‌کنه تا متمرکز بمونه خوشش نیومد. اون توجه هیونگش رو می‌خواست. زیپ شلوار جونگکوک رو پیدا کرد و با یک دست پایینش کشید. عضو سخت شده‌ی پسر بزرگتر رو از توی شلوارش بیرون آورد و به مالیدنش ادامه داد.

جونگکوک که واقعا فکر نکرده بود اون نیویورک رو ترک می‌کنه؟

چطور همچین دیک خوبی رو جاهای دیگه پیدا می‌کرد؟

جونگکوک فرمون رو با هر دو دستش چسبید و با دندون‌های بهم چسبیده غرید:

«سوکجین اگه همین الان بس نکنی، توی همین ماشین میگائمت و اصلا اهمیت نمی‌دم کی ما رو می‌بینه!»

همستر لبخند پیروزمندانه‌ای روی لب نشوند و با چشم‌های شیطونی که برعکس این چند روز داشتن از خوشحالی برق می‌زدن زمزمه کرد:

«خیلی از این ایده خوشم میاد هیونگ.»

____________

سکس تو ماشین ممنوع! 🙅🏻‍♀️

Fortsett å les

You'll Also Like

44.8K 8.8K 12
والِ پَنجاه وَ دو هِرتزی "تکمیل شده" _________________________ وال پنجاه و دو هرتزی... تنها ترین وال اقیانوس... پسری که صداش شنیده نشد... ___________...
2.7K 671 10
ترجمه شده کاپل: تهجین( جین تاپ) کوکمین ژانر : اسمات رمنس مدرسه ای خلاصه : بنگ شی هیوک, مدیر یک مدرسه ایدل به اسم BH سه معلم با تحصیلات عالی به نام...
Kiss my wings Av BTSIR7_FF

Mysterium / Thriller

26K 4.7K 51
• Name: Kiss my wings • Couple: Sope, Yoonmin, Vkook، boyxgirl & ... • Writer: Polaris • Summary: شروع تاریکی زندگیش ساده به نظر می رسید. رسوایی ی...
5.3K 1K 20
𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙💔 "خدای فریبکاری" 𝑦𝑜𝑜𝑛𝑔𝑖 ⌇ 𝐽𝑖𝑚𝑖𝑛 𝐴𝑛𝑔𝑒𝑠𝑡 , 𝑆𝑚𝑎𝑡 , 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒 اولین باختم جایی بود که عاشقت شدم دومیش وقتی ب...