MR. X AND I || KOOKJIN

By MoJin_Official

63.4K 12.4K 14.8K

[من و آقای ایکس/𝙈𝙧 𝙓 𝘼𝙣𝙙 𝙄] 🥂 «همه چیز از اونجایی شروع شد که کیم سوکجین قل اشتباهی رو انتخاب کرد...» ... More

"معرفی شخصیت‌ها"
"کی گفته من جونگمینم؟"
"فانتزی‌های کثیف"
"ازت یه خواهشی داشتم جی‌کی"
"زود باش..تفش کن تو دستم"
"من به اون همستر رواعصاب کمک نمی‌کنم"
"یا با من می‌نوشی یا رازت رو لو می‌دم"
"جوجه به کمک نیاز داره"
"رژ لب"
"عزیزم و کوفت"
"کجایی جوجه؟"
"بغل می‌خوای؟"
"من لخت نیستم احمق"
"بکگراند خوشگل"
"پرنس، نه پرنسس"
"نابغه‌ی خنگ"
"جونگکوکِ مست"
"برم تو سبد؟"
"کوکجین کنار هم خوابیدن!؟"
"تی‌شرت‌های کاپلی"
"خرگوشای بامزه‌ی جین"
"پارتی پارتی یههه"
"اون از هر دختری نازتره"
"من دهنی تو رو نمی‌خورم"
"لب گرفتن"
"مشروبِ صورتی"
"آقای مژه مصنوعی"
"بالاخره جونگکوک اعتراف می‌کنه؟"
"شترق"
"جونگمین جین رو برد هتل!؟"
"این یه پرنکه کثیفه؟"
"جوجه‌ای که همستر شد!"
"باهوش مثل بابا، زیبا مثل مامان"
"استایل گنگ"
"بانجی جامپینگ"
"بذار بکشمت"
"کینگ و کوئین"
"دیکم یا پیرسینگ؟"
"عایم سکسی اند عای نو ایت"
"بوی‌فرند متریال"
"نمی‌خوابم"
"عصبی=سکسی؟"
"یه راه جدید"
"خودمم باورم نمی‌شه، اما پایان."

"دور بمون"

636 143 45
By MoJin_Official

سوکجین چهارزانو روی تخت نشسته بود و به جونگکوکی که دکمه‌های لباسش رو می‌بست نگاه می‌کرد.

+ نرو. نمی‌شه نری؟ قول دادی کل آخر هفته رو منو تو بغلت می‌گیری. اگه الان بری پس کی همسترتو بغل کنه؟

جونگکوک آخرین دکمه‌ش رو هم بست و درحالی که به سمت آینه‌ی قدی اتاقش می‌رفت به حرف‌های مو قهوه‌ای لبخند زد. طوری که سوکجین روبروش نشسته بود و ازش می‌خواست که پیشش بمونه خیلی دوست‌ داشتنی بود. یا زیباتر بود که بگیم این دقیقا همون چیزی بود که توی این هفت ماه می‌خواست.

قرار بود به یه اردوی دو‌ روزه بره و توی یکی از مهم‌ترین مسابقات رالی که توی بروکلین برگزار می‌شد شرکت کنه. تا شهر بروکلین راه زیادی نبود و با ماشین فقط سه ساعت طول می‌کشید تا به اونجا برسن اما تمرین توی پیست اونجا زمان بیشتری می‌طلبید و برای همین مجبور بود یک روز زودتر بره.

_ ساک لباسای رالیمو ندیدی؟

سوکجین از جاش بلند شد و با تی‌شرت جونگکوک که براش بزرگ بود به سمت دیگه‌ی تخت رفت تا از زیرش شی مورد نظر جونگکوک رو برداره.

+ اَوچ! هیونگگگ!!

جونگکوک نیشخندی به پسر کوچکتر که باسنش رو می‌مالید زد‌.

_ خیلی خوب باسنتو دادی بالا وقتی خم شدی. نتونستم خودمو کنترل کنم.

مو قهوه‌ای چند قدمی که بین خودش و پسر مو مشکی وجود داشت رو پر کرد و درحالی که دست‌هاش رو دور کمر جونگکوک حلقه می‌کرد سرش رو روی سینه‌ی سفتش گذاشت.

+ اگه نری می‌ذارم هرچقدر بخوای در باسنم بزنی هیونگ. چطوره؟ تازه قول می‌دم دیگه وقتی دیکتو گرفتی تا بخورمش نگم بدم میاد. ولی اگه بری دیگه شماره یکم نیستی. می‌شی دومین نفری که توی دنیا از همه بیشتر دوستش دارم.

جونگکوک دست‌هاش رو که دور بدن ظریف همستر پیچیده بود محکم‌تر کرد و چونه‌ش رو روی سرش گذاشت.

_ پیشنهاد وسوسه انگیزیه. ولی اگه من دومین نفری باشم که از همه بیشتر دوسش داری پس کی می‌ره پله‌ی اول؟ جونگمین؟

+ وی‌هیونگ.

_ پس به جونگمین و مامانت می‌گم.

+ نظرمو عوض کردم. چون وی‌هیونگم باهات میاد مسابقه و منو تنها می‌ذاره، پله‌ی اول خالی می‌مونه تا برگردی. به مامانم و مامانتم خودم قبلا راجبمون گفتم.

جونگکوک بینیش رو توی موهای ابریشمی پسر کوچکتر فرو کرد و عطرش رو نفس کشید. حالا که اینطوری سوکجین رو توی بغلش داشت رفتن واقعا سخت‌ شده بود.

_ تهیونگ این دفعه نمیاد. روز مسابقه امتحان میدترم داره و مثل من اولویت اولش رالی نیست.

+ پس می‌تونم باهاش برم سکس شاپ؟

دست‌های تتو شده‌ی پسر بزرگتر شونه‌های پهن و ظریف همستر رو لمس کردن تا بین بدن‌هاشون فاصله بیفته. جونگکوک با اخم به سوکجین نگاه کرد که منتظرانه به اون خیره شده بود.

_ تمومه. تو رو هم با خودم می‌برم بروکلین. برو چمدونتو ببند.

+ نمی‌تونم. منو وی‌هیونگ تو یه کلاسیم و منم امتحان میدترم دارم.

_ پس سوکجین خودت حواست باشه. اگه-

همستر توی حرف هیونگش پرید و با اعتماد به نفس جوابش رو داد.

+ می‌دونم می‌دونم. فقط می‌رم دانشگاه و بعد میام خونه تا برگردی و باهم بریم اونجا. قول؟

_ ‌پسر خودمی.

جونگکوک با رضایت گفت و به سمت موبایل در حال زنگ خوردنش رفت. بعد از اینکه جواب مربیش رو داد به طرف همستر برگشت و بوسه‌ی عمیقی از لب‌های پفکی و صورتیش گرفت.

_ باید برم.

+ دوستت دارم هیونگ.

_ منم دوستت دارم بیبی. خداحافظ.

<><><><><><><><><>

*دو روز بعد

سوکجین درحالی که تنهایی سوار بی‌آرتی می‌شد با چهره‌ی مغمومی به هیونگش فکر کرد. از صبح بدجور دلشوره داشت و هرچند می‌دونست جونگکوک قراره امروز برگرده اما یه چیزی مدام حالش رو بد می‌کرد.

با خستگی روی صندلی نشست و سرش رو به شیشه چسبوند. از قبل مسابقه که جونگکوک بهش زنگ زده بود و باهم صحبت کرده بودن دیگه صداش رو نشنیده بود و این اذیتش می‌کرد.‌ توی این مدتی که با پسر بزرگتر قرار می‌ذاشت همیشه باهم بودن و حتی اگه جونگکوک تمرین می‌رفت بازم باهم چت می‌کردن. هیچوقت مثل الان بی‌خبر از هم نمونده بودن. و چیزی که ماجرا رو بدتر می‌کرد همین حس دلشوره‌ی عجیبی بود که از دیروز مثل خوره به جونش افتاده بود.

برای صدمین بار به صفحه‌ی گوشیش نگاه کرد تا ببینه پیامی از جونگکوک داره یا نه. هیچی نبود. باکس نوتیف‌هاش خالیِ خالی بودن.

موقعی که داشت از بی‌آرتی پیاده می‌شد ناگهان صفحه‌ی گوشیش روشن شد و یه شماره‌ی ناشناس روی صفحه افتاد‌. با نگرانی از پله پایین اومد و توی ایستگاه ایستاد تا جواب تماس رو بده. دست‌هاش وقتی به سمت دکمه‌ی سبز رنگ می‌رفتن می‌لرزیدن و دلیل اضطرابش برای خودش هم معلوم نبود.

موبایل رو به سمت گوشش برد و سعی کرد نفس عمیقی بکشه.

× سوکجین کیم؟

به صدای زنی که اسم و فامیلش رو‌ می‌دونست گوش داد و نفس لرزونش رو به بیرون فوت کرد.

+ ب-بله..خودم هستم.

× شما توی لیست شماره‌های اظطراری موبایل آقای جئون قرار داشتین. گوشی ایشون در اثر ضربه‌ی شدید شکسته و ما قادر به برقراری تماس از اون طریق نبودیم. لطفا هرچه زودتر خودتون رو به بیمارستانی که بهتون می‌گم برسونید. برای تحویل جسد بهتون نیاز داریم.

<><><><><><><><><>

× سو..ک..جین؟ سوکجین؟

به صداهای گنگ‌ و نامفهومی که از اطرافش میومد گوش داد. چشم‌هاش رو آروم آروم باز کرد و دقیقا موقعی که بوی تند الکل زیر بینیش پیچید فهمید که توی بیمارستانه. همین کافی بود تا به سرعت بلند بشه و سرمی که بهش وصل بود رو پاره کنه.

جونگمین به محض اینکه رفتار جوجه‌ش رو دید با چشم‌های سرخ از گریه به سمت پسر کوچکتر رفت و محکم بغلش کرد تا روی تخت بمونه.

× آروم باش...هیشششش...من اینجام...هیششش...

+ جـ-جو..نگ..کوک..

نتونست خودش رو نگه داره و چشم‌هاش که مثل کاسه‌ی خون شده بودن دوباره پر شدن و قلبش تیر کشید.

جونگمین عقب رفت و به رگ پاره شده‌ی جین نگاه کرد که خون ازش شار گرفته بود.

× رگت پاره شده‌..من میرم پرستارو صدا کنم، همینجا بمون.

+ نههههههههههه.....منو ببر پیش جونگکوک هیونگگگگگگگگگ‌.....منو ببر پیشش تروخداااا

صدای فریادهای دردمندش کل بیمارستان و فرا گرفته بودن و جونگمین به سمت در رفت تا پرستارها رو صدا کنه. این دفعه‌ی اولی نبود که سوکجین بعد از آرام‌بخشی که بهش می‌زدن بلند می‌شد و جیغ می‌کشید تا جونگکوک رو ببینه‌. جونگکوکی که الان به یه خواب ابدی فرو رفته بود و نمی‌تونست صدای جیغ‌های سوزناک معشوقش رو بشنوه. که چطور داره گلوش رو پاره می‌کنه و خودش رو به آتیش می‌کشه تا فقط یک بار دیگه توی چشم‌هاش‌ نگاه کنه.

× نمی‌تونم بذارم ببینیش. نمی‌تونم اجازه بدم مثل من با دیدنش بشکنی. من الان نصفی از خودم رو از دست ندادم سوکجین..همه‌ی خودم رو از دست دادم. نذار تو رو هم از دست بدم..خواهش می‌کنم.

قل بزرگتر نتونست خودش رو نگه داره. سد اشک‌‌هاش به یک باره شکستن و حالا هر دو پسر توی بغل هم گریه می‌کردن.

کی فکرش رو می‌کرد که اینجا آخر خط باشه؟

<><><><><><><><><>

با ساعد باند پیچی شده‌ش از روی ویلچر بلند شد. پاهاش به قدری ضعیف شده بودن که حتی تحمل وزن خودش رو هم نداشتن. دست‌هاش وقتی که می‌خواست در رو باز کنه مثل ویبراتور می‌لرزیدن. جونگمین پشت سرش ایستاده بود تا در صورت دوباره از حال رفتن بگیرتش.

وارد اتاق که شد از سرما به خودش لرزید.

یک تخت سفید،
که کسی روش خوابیده بود،
تا همیشه،
با یک پارچه‌ی سفید روی چشم‌هاش..

به جیمین و تهیونگی نگاه کرد که با لباس‌های مشکی کنار تخت ایستاده بودن و دکتری که منتظر بود تا سوکجین بره و با عشقش خداحافظی کنه. تا بعد جسد رو به داخل اتاقک فلزی برگردونه. از نظر اون یک مرگ در اثر تصادف این همه شلوغ کاری نداشت.

نتونست جلو بره،
زانوهاش شل شده بودن،
داشت می‌افتاد،
که جونگمین زیر بازوش رو گرفت..

× این آخرین باریه که جونگکوک رو می‌بینی..اما اون تا آخر کنار ما حضور داره..

جونگمین کلمات رو کنار گوشش زمزمه کرد و گذاشت جلو بره. وقتی دست‌هاش به سمت ملحفه‌ی سفید رفتن، متوجه نوک انگشت‌های کبودش شد. سرمایی که توی قلبش رخنه کرده بود داشت به اندام‌های دیگه‌ی بدنش هم نفوذ می‌کرد.

قبل از اینکه ملحفه رو کنار بزنه حس کرد که محتویات معده‌ش دارن بالا میان اما خودش رو کنترل کرد‌.

+ نمی‌تونم..

با ضعیف‌ترین صدای ممکن زمزمه کرد. طوری که فقط تهیونگ که نزدیکش ایستاده بود تونست بشنوه.

×× به این فکر کن اگه جونگکوک زنده بود ازت می‌خواست قوی باشی سوکجین. اگه نمی‌تونی خدافظی کنی عیبی نداره. جونگکوک هیچوقت قرار نیست از پیشمون بره.

تهیونگ هم مثل جونگمین سعی کرد با کلماتش قدری نیرو به پسر کوچکتر بده و بعد خودش رو کنار کشید. چشم‌های اون هم سرخ بود و فکر کردن به اینکه اگر اون هم با بهترین دوستش می‌رفت الان کنارش دراز کشیده بود چهار ستون بدنش رو می‌لرزوند.

+ نمی‌تونم..

سوکجین دوباره تکرار کرد. اشک‌هایی که حتی یک لحظه هم از باریدن دست برنداشته بودن به یک باره خشک شده بودن.

+ نمی‌تونم..نمی‌تونم..نمی‌تونم..نمی‌تونم..

هیستریک وار تکرار می‌کرد.

+ شماها نمی‌فهمین. هیونگِ من زنده‌ست. داره باهام حرف می‌زنه..شماها هیچی نمی‌فهمینننن...

داشت دیوونه می‌شد،
کی گفته بود جونگکوک مرده؟
چطور جرئت می‌کردن راجب هیونگش اینطوری حرف بزنن؟
اون زنده بود،
هنوز بوی تنش رو احساس می‌کرد،
هنوز طعم آخرین بوسشون رو به یاد می‌آورد،
دقیقِ دقیق..
جونگکوکش نمرده بود..
نمرده بود..
نمرده بود مگه نه؟
یا شاید،
مرده بود؟

جونگمین از پشت نگهش داشت تا به خودش آسیب نزنه. اما مگه دیگه مهم بود؟ خوب بودن دیگه چه اهمیتی داشت وقتی دنیا اینطوری باهاش تا کرده بود؟ یعنی سهمش از خوشبختی فقط همینقدر بود؟

خودش رو آزاد کرد و با ساعد دردناکش اشک‌هاش رو کنار زد.

+ ولم کن...می‌خوام برم پیشش...ولم کن هیونگگگ...

با هق هق به سمت ملحفه رفت و با چشم‌های بسته اون رو پایین داد.

وقتی لب‌های خیس از اشکش روی لب‌های جونگکوک قرار گرفتن،
چشم‌هاش بسته شدن،
غرق شد،
توی رویاهایی که با پسر خوابیده تصور کرده بود..

ادامه دارد..

Continue Reading

You'll Also Like

6.9K 1.3K 17
چی میشه اگه پارک جیمینی که بخاطر ظاهرش هیچ جا بهش کار نمیدن یکی مث مین یونگی که به پسرا میل داره به پُستش بخوره؟ ژانر : عاشقانه / اسمات / معمایی / L...
25.1K 2.3K 31
عشق مثل لیسیدن عسل از لبه‌ی تیغ میمونه. مخصوصا اگه در دنیای مافیا متولد شده باشی... 🔞SEXUAL CONTENT تالیا بیانچی پرنسس مافیای ایتالیایی، وقتی برای...
4.6K 1.1K 6
احمق بودم که رهات کردم ، ولی حالا فقط برای تو این جام . اسم : برای ماندن در کنار تو ژانر : امگاورس،امپرگ،عاشقانه کاپل : kookmin خلاصه فیک در پارت ا...
SpellBound By BTSIR7_FF

Mystery / Thriller

12.9K 2.5K 36
• Name: Spellbound ♠️ • Couple: NamJin , VHope • Writer: NT • Summary: The bird fights its way out of the egg. The egg is the world. Who would be bor...