⚡حسین⚡
نزاشتم دیگه بیشتر از این دلبری کنه و جاهامون رو توی یه حرکت عوض کردم.
خیره به چشای دریاییش اول لبام رو روی پیشونیش گذاشتم و بوسیدم و لب زدم:
چجوری بپرستمت وقتی اینقدر باشکوهی؟!
لبخندی زد و دست هاش رو دو طرف صورتم گذاشت و لب زد:
فقط باش...وقتی هستی لبخند از روی لبام پاک نمیشه حسینم!
لبخندی بهش زدم و سرم توی گردنش فرو بردم و بوسیدم و دم گوشش لب زدم:
چشم شاه قلبم!
آروم و با ناز خندید و گفت:
حالا که شاه قلبت شدم قول میدم همیشه توی وجودت عشق و صلح و آرامش جریان داشته باشه!
لبخندی با عشق روی لبم نشست و روی گلوش رو بوسیدم و گفتم:
آخ که من قربون خدا برم با این خلقتش!
خندید که انگار قدرت اکسیر وجودم چند برابر شد و انرژی گرفتم برای بیشتر ادامه دادن.
لبام خنده هاش رو هدف گرفت و بوسید و لب های سرخش رو میون لبام گرفتم و عمیق مکیدم که نالید و با بوسه ای سمت گردنش رفتم که صدای آه و ناله اش بلند شد.
اونقدری محکم گردنش رو مکیدم و بوسیدمش که به موهام چنگی زد و گفت:
آه...حسین...اوم...آرومتر...
از دو تا دست هاش گرفتم و بالای سرش قفل کردم و خیره به چشای خمارش لب زدم:
چجوری ازم میخوای آروم باشم وقتی صدای آه و ناله هات زیرم همون لذتی هست که همیشه میخوامش...هوم؟!عروسکم؟!
لبخندی روی لباش خونه کرد اما با لبای آویزون گفت:
کبود میشه پوستم که...درد هم میاد...
انگشت روی لباش گذاشتم و لب زدم:
خب بزار پای اینکه مردت عاشق کبود کردن بدن سفید عشقشه!