Embrace my heart(kaisoo_trans...

By lil_sua

2K 584 354

کیونگسو و جونگین،کارآموزای یک شرکت معروف کیپاپن..اونا عاشق همدیگه میشن..ولی آیا این عشق میتونه در برابر موانع... More

* مقدمه *
•_اون میخواد دنبال رویاهاش بره...
•_پسرای بد..
•_ممنونم...
•_خیلی دیر...
•_منُ ببخش...
•_چرا که نه...
•_خجالتی..
•_انتظار کشیدن..
•_دروغ ها..
•_جدایی ناپذیر..
•_فقط تو..
•_آیدل..
•_رویای اون
•_تصمیم..
•_غم..
•_مهمونی..
•_نقشه بکهیون
•_جلسه..
•_لیاقت
•_مست..
•_کلید
•_پایان

•_خیلی خجالتیی...

78 23 15
By lil_sua

کیونگسو با لبخند بزرگی از خواب بیدار شد.به جونگین که مثل یک بچه خوابیده بود نگاه کرد و بعدش رفت دستشویی.همه خواب بودن رفت تو آشپزخونه و صبحونه رو حاضر کرد.

وقتی که پسرا بیدار شدن باهم دیگه صبحونه خوردن..جونگین و کیونگسو هم هر دفعه که چشمشون بهم میخوردلبخند می‌زدن و با خجالت سرشونُ پایین میگرفتن.

بکهیون با لبخند نگاشون کرد و با آرنجش به چانیول زد تا اونم ببینتشون.

چانیول سر تکون داد و ریز ریز خندید.

"سوهو:چیه..؟

"بکهیون:هیچی..!
(لباشُ تبدیل یه یک خط صاف شد و سعی کرد نخنده.)

وقتی که اونا خوابگاه ترک کردن بکهیون بازوی کیونگسو رو گرفت و کشیدش کنار.

"بکهیون:کاماننن...ما باید بریم یجایی..

"کیونگسو:ولی..

"بکهیون:فقط دنبالم بیاا..

"جونگین؛کجا میرید..؟

"بکهیون:به تو ربطی نداره..!(با خوشحالی گفت و با کیونگسو رفت.)دیشب انجامش دادین..؟(وقتی داشتن راه میرفتن پرسید.)

"کیونگسو:چیو..؟

"بکهیون:سکس..!

"کیونگسو؛نهه..!(با خجالت نگاهی به اطراف انداخت و زمزمه کرد.)

"بکهیون:خوبه..!بیا بریم قرص ضداز بارداری برات بخریمم..

"کیونگسو:من نیازی بهش ندارم..!

"بکهیون:چرا..داری..!

بکهیون،کیونگسو رو به داروخونه برد و اونا وارد شدن.

"بکهیون:سلام..قرص ضد بارداری میخوام..

"شما چند سالتونه..؟(داروساز پرسید.)

"بکهیون:فقط..اون قرص رو لطف کنید..!

"کیونگسو:بزار من...(کیف پولش از تو جیبش در آورد.)

"بکهیون:خودم برات میخرمش..! نگران نباش..

"کیونگسو:برا من واقعا خجالت آور بود که ازش بخوام مرسی که به جام گفتی..

"بکهیون:کاری نکردم که..

"هوم..حالا باید چکار کنم..؟

"بکهیون:نسخه شو بخون..

"باش..

"بکهیون:درسته که شما دو تا هنوز اینکار نکردین ولی تو از امروز بخور..

"باشه..(به جعبه ی قرمز قرص ها نگاه کرد.)

"بکهیون:خوبه..

"امم..بکهیون..میشه لطفا راجب این چیزی به کسی نگی..مخصوصا چانیول..؟!

"بکهیون:چرا..؟

"فقط نگو..(سرخ شد.)

"بکهیون:خیلی خب..

کیونگسو قرصا رو توی کوله‌پشتیش قایم کرد و با بکهیون به شرکت رفت.

هیچ نمیدونست که چرا کل روزُ داشت به سکس کردن با جونگین،فکر میکرد...! نکنه بخاطر قرصا بوده باشه.؟به هر حال وقتی برگشتن خوابگاه رفت توی حموم و یواشکی یکی از اونا رو خورد.چون دلش نمیخواست کسی ببینتش..و وقتی از حموم بیرون اومد سهون و سوهو و جونگین رو دید که پشت اتاق چانیول وایستاده بودن.

ظاهرا چانیول و بکهیون داشتن با همدیگه دعوا میکردن.

"کیونگسو:چیشده..؟

"جونگین:نمیدونم..!

"سوهو:بخاطر همینه که از این بدم میاد..از قرار گزاشتن دو نفر از ما..(عاحی کشید.)

جونگین و کیونگسو در سکوت بهم نگاه کردن.

"سهون:خیلی خب...بیاید یکم بهشون فضا بدیم..(گفت و رفت توی پذیرایی نشست.)

بکهیون از اتاق زد بیرون و درُ محکم بست با اخم عمیقی نگاشون کرد و بعد خوابگاه ترک کرد.

کیونگسو به دنبالش رفت.

"کیونگسو:بکهیون...!

"تنهام بزار..!

"کیونگسو:نمیتونم..! تو الان نیاز داری با یکی حرف بزنی...!

"بکهیون:احتمالا دارم..!(نفسش بیرون داد.)

"چی شده..؟

اونا وارد آسانسور شدن.

"بکهیون:من چانیول دیدم که داشت با اون دختر بیرون از شرکت حرف میزد..اون حتی باهاشون عکسم انداخت..!

"خبب...

"بکهیون:خببب..؟! اون نباید اینکار میکرد..!

"بکهیونن...!

اونا از آسانسور بیرون اومدن از آپارتمان خارج شدن.

"اونم به زودی قراره معروف بشه پس این یچیز عادیه که با طرفدارا عکس بگیره و ازشون هدیه بگیره..!

"بکهیون:حق با توعه کیونگسو..

"تو باید بهش اعتماد داشته باشی..!
بخاطر همچین دلیل احمقانه‌ای باهاش دعوا نکن..!

"بکهیون:نمیتونم کیونگسو..من خیلی حسودیم میشه...

"بهش عادت میکنی..(با لبخند گفت.)

اونا تا نزدیک پارک رفتن و بعد از اینکه یکم اونجا موندن به خوابگاه برگشتن.

کیونگسو لبخندی زد وقتی بکهیون وارد اتاق خوابش شد و درُ بست.

"سهون:چجوری آرومش کردی..؟

"کیونگسو:فقط حقیقت بهش نشون دادم..!

"سوهو:ماما کیونگسو باهوش ترینه...!

"کیونگسو:اگه یبار دیگه اونطوری صدام کنی میزنم تو تخمات..!

"سوهو:باشه..باشه...! نمیکنمم...!

___________________________

صبح روز بعد کیونگسو با پسرا به شرکت رفت و وقتی که میخواستن از هم جدا بشن،جونگین با لبخند براش دست تکون داد و باعث شد قلبش تندتر بتپه..

"بکهیون:تو واقعا دوستش داری..! لپاشو ببین..!(بکهیون درحالیکه داشتن به سمت استودیو میرفتن گفت.)

"دارم..(آروم گفت تا سوهو صداشون نشنوه.)

در همون حین توی اتاق رقص،چانیول به جونگین که داشت گرم میکرد نزدیک شد.

"چانیول:جونگین...من راجب تو و کیونگسو میدونم..!(با شادی لبخند زد.)

"هیسسس..تو نباید به کسی بگییش..!
(با چشمای گرد شده نگاش کرد.)

"چانیول:من نمی‌فهمم..آخه چرا..؟

"چون ما..عاشق همدیگه ایم و نمیخوایم کسی از هم،جدامون کنه..!

"چانیول:هیچکس اینکار نمیکنه..!

"شاید سوهو بکنه...

"چانیول:اون نمیتونه تو رو کنترل کنه پسر..! اینا چه ربطی به اون داره..؟ تو خودت از این رابطه مطمئنی..؟

"آره..آره..! من واقعا دوسش دارم..!

"چانیول:خوبه..مونکیو بفهمه عقلشُ از دست میده..!
(خندید.)

"جونگین؛منم همینطور فکر میکنم..به هر حال باید باهاش کنار بیاد...(عاحی کشید.)

"تو واقعا راجبش مطمئنی..؟

"جونگین:آرهه..من کیونگسو رو خیلی بد میخوام و اون الان..معشوقمه...

"چانیول:تقصیری نداری..اون پسرِ محشریه...

"ممنون..

"چانیول:شماها...باهم عشق بازی هم کردین..؟

"نه..!(سرخ شد.)

"چانیول:چرا..؟شماها عاشقین و تو یک اتاق،زندکی میکنید..!

"میدونم..ولی به این راحتی نیست..! من خجالتیم و اون...تا حالا هیچ علامتی نشون نداده که بفهمم دلش میخواد یا نه..

"چانیول:تو خودت نمیخوای..؟

"چرا..میخوام..!

"چانیول:پس..انجامش بده..!

"راستش..ما هنوز همدیگر نبوسیدیم..

"چانیول:چی..؟!(همه تو اتاق به چانیول نگاه کردن به آرومی بزاقش قورت داد و با صدای آرومتری زمزمه کرد.)داری جدی میگی..؟

"جدیم..(لبخند ناراحتی زد.)

"چانیول:مَردد..پس تو قطعا براش حوصله سر بری..!

"منظورت چیه که من حوصله سربرم..؟اصلا برو نخواستم..!

"چانیول:اوکی...

چانیول جونگین تنها گزاشت.

جونگین مدام به روزی فکر میکرد که‌ کیونگسو رو در آغوش گرفته بود.

"باید امشب ببوسمش..؟(با خودش فکر کرد با تصورش،گونه هاش قرمز شد.)

پسرا برگشته بودن خونه..،میگفتن و میخندیدن جونگین دستش دور شونه ی کیونگسو انداخته بود و وقتی که رسیدن مونکیو و راوی دم در وایستاده بودن.

کیونگسو با دیدن مونکیو چشماش چرخوند و به اتاق خوابش رفت و تا اینکه جونگین اومد و ازش خواست تا بهشون ملحق بشه.

"نمیخوام بیام..!فقط تنهام بزار..باشه..؟ وقتی مونکیو رفت میم بیرون..

"جونگین:باشه..

جونگین نمیخواست کیونگسو رو خیلی تحت فشار قرار بده.وقتی که پسرا رفتن...جونگین با هیجان و فکر ‌کردن به اینکه چجوری قرار بود لبای کیونگسو رو ببوسه وارد اتاق شد ولی با دیدن کیونگسو غرق خواب،ناامید شد.حتی شب های بعدش هم تلاش خودش میکرد ولی فایده ای نداشت..اون زیادی خجالتی بود و کیونگسو شبا زود می‌خوابید.

"جونگین:من واقعا دلم میخواد ببوسمش و باهاش...عشق بازی کنم..(عاحی کشید.)

اون و چانیول داشتن بیرون از خوابگاه قدم میزدن.

"خب اینکار بکن..!

"جونگین:من..خیلی خجالتیم...من خجالت میکشمم..فکر میکنم اون از این چیزا خوشش نمیاد..!

"غیرِ ممکنه..!(سرش تکون داد.)

"جونگین:پس ینی..اون منتظره تا من پا پیش بزارم..؟( وحشت کرد.)

"شایدم اینطور باشه...

جونگین لب بالاییش گاز گرفت و بفکر فرو رفت.

وقتیکه اونا به خوابگاه برگشتن با هم پیتزا خوردن..

جونگین زودتر از کیونگسو رفت تو اتاق چون نمیخواست بزاره اون زود بخوابه..!

کیونگسو اومد داخل و بهش لبخند زد.

"کیونگسو:لامپا رو خاموش کنم..؟
یا اینکه میخوای..کتاب بخونی..؟

"جونگین؛من نمیخوام چیزی بخونم..من...من میخوام...

"کیونگسو:تو چی میخوای..؟(لبخند زد.)

"میخوام برم دستشویی..!(با عجله به سمت دستشویی رفت و به خودش فحش داد.)

"جونگین:لعنت بهتت...! مرد بلش و انجامش بدهه..!(به خودش تو آیینه گفت.)

دوباره به اتاق خوابشون برگشت.سوهو اونجا بود و داشت با کیونگسو صحبت می‌کرد.جونگین با کلافگی روی تختش دراز کشید و به سقف خیره شد و تصمیم گرفت تا وقتی صحبت های سوهو و کیونگسو تموم میشه.ی چرتی بزنه..

وقتی صبح رسید..جونگین از دنده ی چپ بلند شده بود..با پسرا صبحونه نخورد و مستقیم رفت شرکت.

"سوهو:جونگین چش شده..؟

"سهون:کی میدونه..؟!(شونه هاش بالا انداخت.)

کیونگسو بعد از تموم کردن تمرینش از استودیو خارج شد و مستقیم به سمت اتاق تمرین رفت.که مونکیو رو اونجا جلوی در دید.

"اینجا چی میخوای..؟(یک بطری آب دستش بود.)

"کیونگسو:جونگین..!

"چرا راحتش نمیزاری..؟

"کیونگسو:فقط گمشو اونور..!

"اون پسر خوبیه..تو در حد اون نیستی..!
پس الکی دور بر ندار..! اوکی..؟
(بازوی کیونگسو رو گرفت.)

"کیونگسو:باشهه..!(پوزخندی زد و وارد اتاق تمرین شد.)با لبخند به جونگین که داشت با مربی می‌رقصید نگاه کرد و چند دقیقه وایستاد تا کارشون تموم بشه.
تا اینکه جونگین متوجهش شد و بهش لبخند زد.

"جونگین؛هیی..!(درحالی که به سختی نفس میکشید پیشش رفت.)چیزی شده..؟

"کیونگسو:هیچی نشده..!فقط اومدم اینجا تا دوست پسرمُ ببینم..!

"جونگین:ممنونم..منم واقعا دلم میخواست ببینمت..!(سرخ شد و لبخند پهنی زد.)

"کیونگسو:منم همینطور...(گفت و دستای جونگینُ گرفت.)نظرت چیه برای ناهار با هم بریم بیرون..؟

"جونگین:فکر خوبیه..!

"کیونگسو:پس بزن بریمم..

اون دو تا معشوقه ساختمون ترک کردن به رستورانی که اون نزدیکیا بود رفتن.جونگین با اصرار زیاد هزینه رو پرداخت کرد و اونا دست در دست به سمت شرکت،قدم زدن و با دیدن دخترایی که رو به روی شرکت وایستاده بودن دستاشون از هم جدا شد.

گرچه کیونگسو ناراحت شد ولی اون دلیل اینکار میفهمید..یک آیدل نباید قرار میزاشت و این قانون اصلی صنعت موسیقی بود..!

کیونگسو بدون اینکه به پشت نگاه کنه وارد شرکت شد.اون خودش به بکهیون گفته بود که باید به چانیول اعتماد کنه و از قوانین کمپانی هم مطلع بود پس ترجیح داد جوری برخورد کنه که انگار مشکلی با این قضیه نداره..

به استدیو رفت و به پسرا ملحق شد.

وقتی اونا داشتن از کمپانی بیرون میرفتن بکهیون در گوشش زمزمه کرد.

"از قرصا خوردی..؟

"کیونگسو:آره..

"چیزی بینتون اتفاق نیوفتاده..؟

"کیونگسو:ما حتی..همدیگه رو نبوسیدیم..!

"تو انجامش بده..تو ببوسش...!

"کیونگسو:من..نمیتونم..! اگه خودش نخواد چی..؟

"البته که میخواد..ناسلامتی اون دوست پسرتهه..!

"کیونگسو:بکهیون...من نمیدونم..!

کیونگسو و پسرا وارد آسانسور شدن با دیدن جونگین لبخند خجلی زد و یطرف دیگه رو نگاه کرد.

کیونگسو شام درست کرد و بکهیون هم کمکش کرد.

وقتی که غذاشون تموم شد با هم فیلم دیدن جونگین وسط فیلم بلند شد.

"جونگین:من باید زود بخوابم..!

"بکهیون:خیلی خب..برو..(نگاهی به کیونگسو انداخت و زمزمه کرد.)

"کیونگسو:منم همینطور..(بلند شد.)

"سوهو:بمونید..! فیلمش باحاله..

"کیونگسو:من خوابم میاد..

جونگین با پا گزاشت به اتاق،تپش قلب گرفت.و کیونگسو هم دنبالش اومد.

با اضطراب لباسش در آورد و روی تختش دراز کشید و وانمود کرد که داره کتاب میخونه.

کیونگسو گوشیش چک کرد و بعدش روی تختش دراز کشید.

"جونگین:اومم..من قراره با پدرم برم بوسان..!

"کیونگسو:کی..؟(با تعجب پرسید.)

"جونگین:فردا..ببخشید..! یادم نبود بهت بگم..!

"کیونگسو:اشکالی نداره..!(لبخند زد.)

"جونگین:وقتیکه اونجام..دلت برام تنگ میشه..؟

"کیونگسو:معلومه که تنگ میشه...

قلبش به تپش افتاد از روی تختش بلند شد و روی تخت کیونگسو نشست.

"جونگین:پس..بهم ثابتش کن..!

"کیونگسو:چی..چیکار باید بکنم..؟(با نگاه عمیقی به چشمای جونگین خیره شد.)

"جونگین:من ببوس..!

"کیونگسو:من.. گف..گفتم که..دلم برات تنگ میشه..!(چشماش درشت شد.)

"جونگین:پس..منُ ببوسس..!

قلب کیونگسو رو به انفجار بود..بزاقش به سختی بلعید..بدنشُ بالا کشید و صورت جونگین رو قاب گرفت.

"کیونگسو:دلم برات تنگ میشه..

اونا چند ثانیه بهم نگاه کردن و بعد با کج شدن سرشون،لباشون روی هم قرار گرفت و همدیگرُ بوسیدن.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
با عشق سوعااا...♡♡♡

Continue Reading

You'll Also Like

5.2M 45.9K 56
Welcome to The Wattpad HQ Community Happenings story! We are so glad you're part of our global community. This is the place for readers and writers...
243K 37.4K 97
ပြန်သူမရှိတော့ဘူးဆိုလို့ ယူပြန်လိုက်ပြီ ဟီးဟီး ဖတ်ပေးကြပါဦး
87.5K 2.2K 33
A little AU where Lucifer and Alastor secretly loves eachother and doesn't tell anyone about it, and also Alastor has a secret identity no one else k...
39.4K 622 10
Y/n recently moved to a new town with her step brother Kenny, she had not made any friends and learned Kenny was being picked on by some other kids i...