•_مهمونی..

75 22 9
                                    

وقتی میخواست وارد شرکت بشه بارون گرفت ابرهای سیاه،خورشید محاصره کرده بودن و هوا دیگه آفتابی نبود با این وجود اون تونست جونگین ببینه که زیر چتر مشکیش اونجا وایستاده بود و در سکوت بهش نگاه میکرد.

طرفدارا جیغ میزدن و همدیگر هل می دادن تا به کیونگسو برسن کیونگسو همونجا متوقف شده بود که منیجر هلش داد.

"برو دیگه!

قلبش نمی تپید کل دنیا دور سرش میچرخید هیچکس دیگه ای معلوم نبود فقط انگار خودش و جونگین اونجا حضور داشتن.

"بروو...!(منیجر گفت و سعی کرد طرفدارها رو کنار بزنه)

کیونگسو سرش تکون داد.
"دارم تصورش میکنم..(با خودش گفت و وارد شرکت شد.)

جلوی آسانسور وایستاد دستاش میلرزید و چترش انداخت.

"تو چت شده؟

"کیونگسو؛من..(به منیجر نگاه کرد.)من فکر میکنم اون بیرون جونگین دیدم.

"چی..؟! اون اونجا نبود.

"کیونگسو:من..من مطمئن نیستم(سرش انداخت پایین)

"دست از فکر کردن به اون بردار(دکمه رو فشار داد.)

"کیونگسو:من بهش فکر نمیکنمم! خودتم این میدونی!

"متاسفم..ناراحت نشو!

کیونگسو به دنبالش وارد آسانسور شد ذهنش واقعا درگیر فکر کردن به جونگین بود.
واقعا خودش بود؟واقعا اونجا بود؟

"خدایا لطفا فقط یک توهم باشهه..(لب پایینش گاز گرفت و با خودش زمزمه کرد.)

"تو باید تو مراسم mpc شرکت کنی.

"کیونگسو:باشه..کِیه؟

"فردا..اونا ازم خواستن که تو حتما اجرا داشته باشی.

"کیونگسو:باشه

کیونگسو بعد از تمرین برای مراسم فردا به خونه اش برگشت اون خسته بود وقتی جیسو بغلش کرد.

"اومم..بابایی من به دوستام گفتم که بابای من یک خواننده معروفه ولی اونا حرفم باور نکردن!

"کیونگسو:چی..؟(شونه های کوچیکش گرفت.)ما با هم قرار گذاشته بودیم که به کسی نگی..!

"اونا پز خوانواده هاشون میدادن و منم نتوستم تحمل کنم من بهت افتخار میکنم.

کیونگسو عاحی کشید.

"به هر حال اونا باورم نکردن(شونه اش بالا انداخت.)

"کیونگسو:خوبه(موهاش نوازش کرد.)

"شام آماده اس(مادرش اومد تو)

کیونگسو دست دخترش گرفت و به سمت آشپزخونه رفتن اونا پشت میز نشستن و شروع کردن به خوردن کیونگسو به غذاش نگاه کرد.

Embrace my heart(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now