انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمی...

By zizi3700

44.7K 6.4K 2.6K

چرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت‌... نمیخوام... More

(معرفی شخصیت های رمان)
Part1 !واگذاری
Part2 پری قصّه ها
Part3 حِماقت
Part4 !تو برام مُردی
Part5 حلقه ازدواج
Part6 برده ی پول
Part7 از یاد بُردن
Part8 ادعای عاشقی
Part9 دوستی
Part10 تَلافی
Part11 طعمِ زهر
Part12 اکسیژن
Part13 قلب یخی
Part14 تپشِ قلب
Part15 تنیس
نقد رمان (بخونین و نظر بدین لطفا)
نتیجه نقد رمان و تایم پارت گذاری
Part16 !ماهی در تور
Part17 !ای کاش مُرده بودی
Part19 وُجدان درون
Part20 گاراژ
Part21 عشق به رنگ آبی
Part22 من هنوز عاشقشم؟
Part23 !احساس خوشحالی نمیکنم
Part24 فقط مال منه
Part25 !متنفر شو
Part26 خونه چوبی
Part27 سرگرمی
Part28 آسمون هم گریه میکنه
Part29 آخرین هدیه
Part30 شاید
Part31 دروغ
Part32 تحقییر
Part33 اعتراف
Part34 ناقوس کلیسا
Part35 بوی دوست داشتن
Part36 نه به اندازه من
Part37 آب و آتش
Part38 ملاقات
Part39 تازه به دوران رسیده
Part40 دستپاچگی
Part41 !غرق در تو
Part42 شاهزاده من
Part43 اشتیاق
Part44 واقعیت نفرین شده
Part45 مشروب
Part46 !نمیخوام بمیرم
Part47 کپسول
Part48 پرنس
Part49 !یکی مثل تو
Part50 سُستی
Part51 عاشقتم
Part52 رقص پروانه ها
Part53 !اجازشو نداری
Part54 رنگی به سیاهی شب
Part55 آرزوی مرگ
Part56 لبخندِ زندگی
Part57 مصاحبه کاری

Part18 طعمه

726 119 26
By zizi3700

با دیدن اسم یه حرومی آشنا دیگه خنده کوتاه هیستیریکمو اروم بیرون دادم و نگاهمو با تنفر بین گوشی و یونگی میچرخوندم.
_ معشوقته، هوسوک نمیخوای جواب بدی؟؟؟
تلفن رو فرمالیته سمتش گرفتم.
_ اخ حواسم نبود دستات بسته اس.
ابروهام به خاطره سکوتش بهم گره خورد و با حرص موهاش گرفتم و سرشو عقب بردم. اما تنها چیزی که نصیب ام شد چهره سرد با چشم های بسته اش بود...
_ یونگی...

همزمان که اسم فاکیشو به زبون آوردم متوجه زنگ دوباره گوشیش شدم و توجهمو به موبایل تو دستم دادم و به گوشیش جواب دادم:
# هیچ معلومه کجایی؟
_ گوشیش دست منه!
# ...
_ هه نترس با دوست پسرت رو هم نریختم؛ البته مالی هم نیست ناقصه میدونی که!!!
# نمیخوای دست از سرش برداری؟
_ اینو من بااااید بگم حرومزاده.

حرف آخرمو تا حدی با داد گفتم‌جوریکه میتونستم متورم شون رگ گردنمو به راحتی حس کنم.
# الان حصله مضخرفاتتو ندارم ، الان کجاست؟
_ اهان الان شدی آدم خوب قصه؟
# گفتم مین یونگی کجاست...
_ خیلی بی تابشی آره؟

دست چپمو داخل جیب شلوارک ورزشیم فرو بردم و یکم جلوی یونگی که همونجور عین طعمه داخل تور گیر افتاده بود خم شدم تا راحتتر بتونم براندازش کنم.
آب دهنمو از چهره بی روحش آروم قورت و چشمامو بهم فشار دادم و دوباره بهش زل زدم .
# بگو کجاست؟
_ روبه رومه...
# گوشی رو بده بهش.

هیستیرک خندیدم و نگاهمو به جاجای دست هاش که بین تور تنیس گیر افتاده بود و باعث شده بود پوست دستشو کامل خراش بده و خون مرده جمع بشه چرخوندم و اروم و سردتر از قبل لب زدم:
_ دستش بنده!!! بعدا زنگ بزن...
بدون اینکه به اراجیف دیگه اش گوش بدم گوشی رو قطع کردم و خاموشش کردم و انداختم رو چمن.

نمیدونم به چه دلیل فاکی ای اینکارو کردم.
اصلا چرا اینجوری جوابشو دادم...
اصلا چرا جوابشو دادم؟!
پوفی از سر کلافگی کردم و موهامو کوتاه از سر کلافگی دست کشیدم.
نگاهمو دوباره به این حرومی که شبیه گوشت مُرده شده بود انداختم و چند قدم برداشتم تا بهش نزدیک تر بشم...

پشت دستمو رو گردنش گذاشتم و تا حدی که به لمس کوتاه بینمون اتفاق بیفته تا ببینم نبضش میزنه یا نه.
اونقدر تنش یخ بود که به زنده بودنش شک داشتم و از طرفی ته دلم یک نگرانی مسخره نشات گرفته بود.
اخمام تو هم رفت و به جاجای صورتش خیره شدم.
اون یونگی چند سال پیش با یونگی الان چقدر فرق داشتن.

دست راستمو اروم رو موهاش حرکت دادم و موهاش رو از رو صورتش بی رحمانه کنار زدم تا کامل صورتش رو ببینم. مثل یه توله گربه بی دفاع شده بود.
چند خط کمرنگ  رو پیشونیش نمایان شده بود.
اونقدر عصبی بود که این خط های بی رحم رو این توله خودنمایی میکردن؟!
به جاجای صورتش خیره شدم
خِس خِس صدای ریه اش باعث شد رشته افکارم پاره بشه و دستمو رو قفسه سینش بزارم.

چرخی به مردمک چشم هام دادم و عاکی زیر لب گفتم و به زور و بلا دست هاش رو از داخل تور های به هم گره خورده ازاد کردم.
اخرین‌ گره بین دست هاش رو هم باز کردم و با افتادنش رو چمن ها ختم شد.
با زبون‌بالا لبمو کوتاه خیس کردم و چند قدم به عقب برداشتم و بهش خیره شدم.
زیر لب هی یک چیزی رو تکرار میکردم بدون فکر کردن...
_ نگرانش نشو.. نگرانش نشو... نگرانش...

جلوش رفتم رو چمن رو زانو هام نشستم و سوییشرتشو از تنش در آوردم و تیشرتشو بالا دادم...
با دیدن یک رَد کمرنگ رو قفسه سینه اش اخم هام تو هم رفت...
_________________________________________

رَدی که رو قفسه سینه یونگی دیده:)
_________________________________________

انگار تو این‌ مدت خیلی اتفاقا براش افتاده.
همونجور که چندین فکر مختلف تو ذهنم رژه میرفت دستمو داخل جیب شلوار جینش فرو بردم و دنبال یک اسپری یا هر کوفت و زهرماری میگشتم تا بتونم حالشو میزون کنم.
هیچ چی پیدا نکردم. بدون‌اینکه فکر کنم سمت صورتش صورتمو نزدیک‌کردم و با دوتا دستام یکم دهنشو باز کردم.

اروم لبمو رو لبش قرار دادم و نفسمو تو دهنش خالی کردم.
ازش فاصله گرفتم و با دست چپم محکم سیلی ای تو گوشش زدم.
_ اسپری کوفتیت‌ کجاست حرومی؟
وقتی هیچ‌ جوابی ازش نگرفتم و چشم هام ناخواسته به لرزه افتاد.
ناخواسته سرشو روی پام قرار دادم و جای سیلی رو نوازش کردم و شورتمو نزدیک صورتش آوردم.
جوریکه میتونستم نفس های ناقصش رو رو صورتم حس کنم...

نگاهمو به دور اطرافم دادم و با دیدن سوییشرتی که چند لحظه پیش از تنش خارج کرده بودم نیم خیز شدم و برش داشتم داخل جیب هاشو وارسی کردم.
با لمس یه چیز کوچیک بین دستام لبخند نامحسوسی رو لبام نقش بست.
یه اسپری قهوه ای رنگ بود...

آب دهنمو کوتاه قورت دادم و اسپری رو دهنش قرار دادم و چند بار تو دهنش اسپری کردم.
با دست چپم قفسه سینشو اروم ماساژ میدادم.
خِس خِس ریه اش بعد چند دقیقه اروم شده بود اما چشم باز نکرده بود.
این حرومی حتی الانم فقط داره آسایش و آرامش رو ازم میگیره!

قرار بود تلافی کنم حالا ببین دارم چه گهی میخورم.
دیت راستمو رو موهاش کشیدم و نگاهمو به مژه های کوتاه اما مشکیش انداختم و نگاهمو جاجای صورتش تغییر دادم.
ناخواسته نگاهم روی لب های رنگ پریده اش قفل شد.
قلبم چرا آروم نمیگرفت؟
زیره لب با خودم حرف میزدم تا عقلمو از دست ندم!
(تهیونگ یادت نره اون برات مُرده!)

صورتمو دوباره مماس صورتش خم کردم و خمار به لب هاش چشم دوختم.
_ یونگی...
یکم دیگه بهش نزدیک شدم تا جایی که لب هام به راحتی لب های رنگ پریده و سردشو لمس میکرد.
_ توله نمیخوای جواب بدی؟!

اشک از گوشه ی چشمم سراسیمه روی گونه ام سُر خورد. اگه حس خیسی و سردی رو گونه ام رو نداشتم اصلا وجود این قطره اشک رو تکذیب میکردم.
خنده کوتاه تلخی کردم و اروم ازش فاصله گرفتم و سرشو رو چمن گذاشتم و به میله آهنی تور تنیس همونجور که رو چمن ها با فاصله از یونگی نشسته بودم تکیه دادم.

*************

(از زبان یونگی)

با حس درد شدید مچ دست هام چشم هامو باز کردم و آروم ناله کوتاهی کردم و نیم خیز سره جام نشستم.
اول همه جارو تار میدیدم.
این اتفاق معمولا وقتی میوفتاد زیاد از اسپری استفاده میکردم ، طعم تلخی توی گلوم این رو ثابت میکرد یکی کمکم کرده که از اسپری استفاده کنم!
تازه یکم تاری جلوی چشم هام کمتر شده بود و هاج و واج به دور و برم‌ نگاه کردم.

با دیدن تهیونگ که دقیقا پشت سرم به میله آهنی تکیه داده و بهم زل زده ؛ ناخواسته آب دهنمو قورت دادم.
خواستم حرفی بزنم که از رو زمین بلند شد و گوشیمو که رو چمن افتاده بود با جلوی کفشش جلوم سُر داد.
_ دیگه جلو چشمام افتابی نشو.
حرفش ته دلمو نیشگون گرفته بود ولی باید واقعیت رو از ته دلم قبول میکردم!!!
از رو زمین بلند شدم و سوییشرت و گوشی رو از رو چمن ها گرفتم و چند قدم تا حدی که از خط قرمز فی البداعه عبور نکنم ایستادم و لب زدم:
+ تو هم جلو چشمام نباش!
_________________________________________

بعد مدت ها و اومدن نت این هم پارت جدید.😉
امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید.
نطر و ووت هاتون یادتون نره حتما نگاه میکنم و پاسخگو ام.🤗❤
یادتون نره پیشولی دلتنگتونه.🐾🙃
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

Continue Reading

You'll Also Like

111K 15.3K 52
چقدر ساده بود... فکر میکرد دوسش داره ولی...همش الکی بود یعنی توی این چهار سال همش بازیچه دست اون دوتا شده بود؟ اینقدر بی ارزش بود؟ کاپل: ویمینکوک ژا...
423K 62.4K 38
[Completed] چی می‌شه اگه یه شب که جونگ‌کوک توی راهِ خونشه، به یه آلفا‌ی زخمی بر بخوره و ببردش خونه‌اش تا بهش کمک کنه؟ و چی می‌شه اگه اون آلفا‌ی زخمی...
121K 15.2K 59
وقتیی6عضو بی تی اس یه دفعه تصمیم به فاصله گرفت و نادیده گرفتن بیبی گروهشون میکنن تا با عشقی که بهش دارن آسیب نبینه ولی نمی دونن چه طور قلب کوچیک جیمی...
2.8K 630 11
جونگکوک، مرد خشنیه که تمام طول زندگیش فقط توی خطر بوده اما چی میشه اگه یه پسر ظریف که دقیقا نقطه مقابل زندگیه پر از خطرشه یهو سرو کلش پیدا بشه؟ "-وقت...