🍁آیکان🍁
وقتی توی بغلش بودم حسی رو داشتم که هیچ جای زندگیم نچشیده بودمش.
میخواستم مدت ها توی آغوشش حل بشم و بیرون نیام!
سرم روی شونه اش گذاشتم و چشام رو بستم که لباش رو روی موهام گذاشت و عمیق بوسید و لب زد:
نمیخوای بری به غذات سر بزنی شازده؟!
با حس کردن بوی غذا سریع از روش بلند شدم و سمت آشپزخونه دوییدم که خندید و خودمم خنده ام گرفت.
سریع زیر گاز رو خاموش کردم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
خداروشکر نسوخت!
پشت سرم حسش کردم که از پشت بغلم کرد و روی گردنم رو بوسید و گفت:
غذای آماده هم از دست تو خوردن برای من از غذای سنتی هم لذیذتره!
خندیدم و سرم رو کمی برگردوندم و بوسه ای روی صورتش نشوندم و گفتم:
الآن داری زبون میریزی تا خامم کنی؟!
تو گلویی خندید و پیشونیش رو به پیشونیم زد و گفت:
فکر نمیکنم برای خام کردن یه پسر پر از ناز و عاشق زحمتی لازم باشه...
لبخندی با عشق روی لبام نشست و کامل برگشتم سمتش و محکم بغلش کردم که خندید و گفت:
مثه اینکه این عروسک خیلی بغل دوست داره...هوم؟!
معصومانه سری تکون دادم و گفتم:
البته نه هر بغلی...فقط بغل حسینم!
از دو طرف صورتم گرفت و روی گونه هام رو با انگشت های شستش نوازش کرد و روی پیشونیم رو بوسید که با لبای آویزون لب زدم:
خب چرا لبام رو بوس نمیکنی؟!
خندید و گفت:
من ترجیح میدم اول پیشونی عشقم رو ببوسم و...
لباش رو به لبام نزدیک کرد و لب زد:
بعد یه دل سیر از طعم لباش بچشم!
با عشق خندیدم که خندید و لباش رو روی لبام گذاشت و عمیق بوسید.