🍷Vampire

By jiho85

54.2K 7.1K 1.3K

🍷 فن فیک خون اشام🍷 🕯اسم داستان:Vampire 🕯ژانرها: رمنس/تخیلی/اسمات/فانتزی/ 🕯رده سنی:+۱۸ 🕯️ وضعیت آپ: نامع... More

part 1
part 2
part 3
part4
part 5
part6
part 7
part 8
part 9
Part 10
part 11
part 12
part 13
Part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 25
part26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
33معرفی ^°^33
part 34

part 24

802 102 55
By jiho85

*متن چک نشده
آنچه گذشت......
با قدمای محکمش به سمت دختر روی مبل قدم برداشت
∆ اوه بلاخره اومدی داشتم نگران میشدم
نفس عمیقی کشید و سعی کرد چیزی که توی ذهنشه قطلع بشه
روی صندلی رو به روی دختر نشست
✓ برای امدن به اتاقم هیچ وقت اجازه نمیخواستی....
دختر لبخند شیطنت‌ آمیزی زد گفت
∆ ققط خواستم با ادب باشم ددی
یورونگ دندون قروچه ای کرد و غریید
✓ تو هیچ وقت بهم نمی‌گفتی  ددی کارلوس...
دختر رو به روش نیشخند پلیدی زد و با عشوه گفت
∆ اوه خیلی زیبا شدم... دخترت خیلی زیباست یورونگ شی
✓ باهاش چیکار کردی
∆ اوه اوه عصبی نباش..... الان کنار خواهرشه جاش امنه
✓ جیهو؟؟
∆ اوه اره الان کنار همن
یورونگ از جاش بلند شد قلبش روی هزار میزد همین الان باید میفرت پیش دخترا
∆ اروم باش یورونگ شی  همین الان میکا امد دنبالشون جاشون امن شد
نفس عمیقی کشید و دوباره سر جاش نشست......
✓ برا چی آمدی تهدید کردن من؟!
∆‌نچ نچ نچ تهدید دیگه چیه؟! من امدم بگم اتحادت رو با جئون بهم بزن!!!
✓ اگه نزنم چی میشه؟!
∆ اوه.... خب  دشمن میشیم!!
یورونگ نیشخند مرگ باری زد
✓ الان هستیم!!
∆ میخوای با کارلوس دشمن بشی ها.... مشکلی نیست یورونگ اما عواقبش رو بپذیر
وقتی دختر رو به روش محو شد سریع از جا پرید باید مطمئن میشد که حال بقیه خوبه....
---------------------------
روی زمین نشست و پاهاش رو توی شکمش جمع کرد.....میدونست کاری که انجام داده به معنای واقعی کلمه حماقت بود اما چه میشد کرد به هر حال که خورشید تا ابد پشت ابر باقی نمیموند..........
میتونست صدای یورونگ رو از بیرون اتاق بشنوه.......
چشماشو بست و سرش رو به دیوار تکیه داد.......
باید به مغزش فرصت میداد
فرصت تحیلیل کردن....
انجام دادن یا ندادن....
یه شاهدخت از عرش به فرش رسیده توی اتاق لباس
خوابش برد
-----------------------------
-داری چیکار میکنی؟؟
کوک سرشو بالا اورد و به تهیونگ نگاه کرد
نفسش رو حبس کرد اون مرد همیشه از اون اول باعث میشد حس کنه داره اثر هنری ببینه
با سکوت طولانی کوک تهیونگ تکخندی کرد و دستش رو جلوی صورت کوک تکون داد تا کوک به خودش بیاد
÷ببخشید چی پرسیدی ددی؟!

تهیونگ لبخند مستطیلی معروفش رو زد جدیدا متوجه شده بود فقط یه کلمه هم میتونه باعث لبخند زدنش بشه....
- چند ساعته خودتو تو اتاق حبس کردی حتی یه چیکه خونم نخوردی...حواست به خودت هست؟؟؟
کوک لبخند کوچکی  زد با اینکه خسته بود اما اصلا تشنه نبود...خب چون چند رگه بود و سایت خون آشامش کم بود پس اونقدرام نیاز به خون نداشت....
÷ خوبم ممنونم که نگرانمی دَد

اهی کشید و چشماشو تو حدقه چرخوند و به کتاب روی میز خیره شد
چقدر اشنا به نظر میرسید....
با یکم فکر کردن متوجه شد اون  دفتر خاطرات کوک بود
با یادآوری گذشته لبخند غمگینی زد و ناخداگاه پرسید
_ چرا رفتی؟؟؟

کوک با شنیدن صدای تهیونگ دست از ورق زدن کتاب زیر دستش برداشت و به تهیونگ خیره شد....
با گرفتن رد نگاهش متوجه این شد که خاطرات گذشته دوباره دارن زنده میشن....
اهی کشید کتاب بست و با لحن ارومی گفت
÷ اون روز که رفتم تو میخواستی بری خواستگاری....

تهیونگ زیر لب گفت
- خواستگاری هسو....
÷ من هر کاری کردم تا منصرف کنم تو‌ رو از دست به سر کردن  دختره ببچاره تا دعوا کردن و جلب کردن توجه تو رو بگیرم اما فایده نداشت وقتی صحبت های بین تو و جین رو شنیدم

کوک کمی مکث کرد چون انتخاب کلمات تو این لحظه خیلی حساس و مهم بود....
در نهایت عاجزانه ادامه داد
÷ من حس کردم بهتره برم... اما نمیدونستم کجا پس از جیهوپ کمک گرفتم و اون گفت میتونه من توی شهر انسان ها پناه بده....

تهیونگ اخمی کرد
- و از کجا با جیهوپ هیونگت آشنا شدی؟؟
کوک به قیافه اخمالوی تهیونگ خندید مثل یه خرس عسلی شده بود که عسل رو ازش گرفته بودن....

_ بله بایدم بخندی کیم جانگ کوک یه علامه سوال دارم که همشون خنده داره
خنده کوک شدت گرفت اخه کی می‌تونه در برابر کیوت بودن یه خرس عسلی طاقت بیاره.... طبیعتاً هیچکس...
---------------------
با حرص یکی از لباس ها رو از توی رگال لباس ها بیرون کشید و نگاهی بهش کرد
✓ کیم جیهو حواست به منه دارم باهات حرف میزنم دختر
بی توجه به یورونگ که بر خلاف خودش که از حرص داشت اتیش میگرفت ریلکس و اروم بود به کارش ادامه داد

لباس دیگه ای جلوی پای یورونگ پخش زمین شد و یورونگ برای حفظ آرامش خودش نفس عمیقی کشید......
✓ سی ثانیه بهم گوش بده کیم جیهو

دختر با عصبانیت به طرف یورونگ برگشت البته نیاز به حدس زدن شدت عصبانیتش نبود چون صورت قرمزش کاملا نمایانگر حد عصبانیتش بود...‌
=آنقدر به من نگو کیم جیهو من پارک جیهو ام

یورونگ با آرامش عجیبی که همیشه  دنبال خودش داشت و همیشه باعث حرصی شدن جیهو میشد گفت
✓ من به سرپرستی گرفتمت قیم جدیدت منم
جیهو لبخند حرص داری زد و دست به سینه شد
= من هزار سالمه یورونگ شی و نیاز به والیدن ندارم..

یورونگ لبخند کوچکی زد و گفت
✓ مطمئنی؟ همین حالا اگه ولت کنن عین دختر بچه ها میری پیش میکا میخوابی یا ازش بوس بغل میخوای مدام با سویون شیطنت میکنی و سر خوراکی ها دعوا دارین و همیشه در حال لوس کردن خودت برای منی!!! این کارای یه دختر با هزار سال سنه؟؟
= ناراحتی؟؟ میتونم برم من همیشه اضافی بودم

یورونگ اهی کشید طبق معمول دختر هیچ تغییری نکرده بود دوباره به ثانیه نکشید بود از عصبی به ناراحت تغییر مود داد....
چند قدمی جلو امد و دختر از پشت تو اغوش خودش قفل کرد میدونست که دختر چقدر بهش نیاز داره میدونست که چقدر سختی کشیده چون خودش هم کشیده بود....

اون جیهو رو درک میکرد شاید چون اون مثل جیهو از یه چیز آسیب دیده بود
جیهو  تقلا کرد با اینکه به بغل نیاز داشت اما میدونست فقط یه بغل کافیه تا خود صبح گریه کنه....
تقلا کرد اما انگار فایده نداشت
زور یورونگ بیشتر بود....

پس فقط ساکن ایستاد و چشماشو بست و به همه بدنش التماس کرد که بی جنبه بازی در نیارن و عین بچه ها عمل نکنن....
✓ می‌دونم که از همچی خبر داری دختر سرکش من...
می‌دونی که برای فال گوش واستادن و حرف زدن با ادم غریبه تنبیه میشی اما حالا بهم نگاه کن و بگو ببینم چی سانشاین منو اذیت می‌کنه؟!

دختر که مثل همیشه خیلی راحت سد دفاعیش جلوی یورونگ شکسته شد
توی بغل یورونگ چرخی زد و دستاش رو دور گردن دختر آلفا  حلقه کرد و سرش رو توی گردن آلفا  فرو کرد...
یورونگ تکخندی کرد و کمر دختر رو ماساژ داد
✓ توله کوچولوی من....
------------------
گوی صورتی رو توی دستش چرخوند و سعی کرد داخلش رو ببینه
اما بر خلاف تمامی تلاش هاش باز هم گوی جز جنگل سیاه جایی رو نشون نداد

گوی رو به طرفی پرت کرد و وقتی صدای خورد شدنش رو شنید نفس عمیقی کشید......
~گوی لعنتی هیچ چیز جز اون جنگل کوفتی نشون نمیده...

دستش رو مشت کرد و چند تا ضربه محکم به میز زد و همین باعث شد یکی از تابلو های تو راهرو متحرک که جدیدا به داخل خونه راه پیدا کرده بود غر بزنه....
دختر توی تابلو هویج دیگه ای برای خرگوش هاش انداخت

و غرلند کنان گفت
؟ اون تو رو ول کرده رفته دوست پسر پیدا کرده تو
هنوزم دنباشی؟؟ فازت چیه جمن شی؟؟؟؟!!!!!

جیمین چشمی برای دخترک توی تابلو چرخوند اما تابلو کنار اون که زنی بود که از قضا  صدای جیغ جیغی و رو مخی هم داشت نالیید...


؟ والا پسره دیونه اون موقع که یونگی می‌یومد از دلش در بیاره خودشو هی مگیرف ..... حالا برا ما ادم شده....

تالبو دیگه ای که به مونالیزا معروف بود و هیچکس نه چیزی از زندگی اون میدونست و نه دلیل اون لبخند همیشگیش رو صد البته که اون از همه قدیمی تر بود


مونالیزا دستی به موهاش کشید و با لحن جدی گفت
؟ نه پسر جان پرنده از قفس پریده بیخیالش شو

آخرین تالبوی تو اتاق که زنی نظامی بود گفت
؟ من اصلا نمیفهمم چرا میخوای بدونی یونگی و جیهوپ کجان... رفتی از کوک پرسیدی گفت رفتن سر قرار دیگه...

دخترک سبد به دست دوباره هویجی برای خرگوش ها انداخت گفت
؟ تازه اونا خیلی زود از اون قلمرو بزرگ برگشتن معلومه که کارشون خوب پیش رفته

مونالیزا دستش رو به حالت اخطار تکون داد و گفت
؟ انقدر فوضول نباش بچه کار درستی نیس...

جیمین آهی کشید و دستش رو چند باری محکم به میز کوبید
~چرا من شما تابلو های وراج رو اوردم اینجا نصب کردم

مونالیزا با همون لبخند همیشگیش جواب داد
؟ اگه بخوای خفه بشیم خفه میشیم ها فقط میشه مثل دفعه قبل که کوک آمد و دست زد به وسایلت...
زن نظامی  سریع حرف مونالیزا رو تایید کرد
؟ اره چون شما گفته بودین خفه بشیم نه تونستیم به اون پسر اخطار بدیم که  ممکنه آسیب ببینه نه به شما که اون پسر چیکار کرد....

جیمین فقط اه کشید چرا زندگیش همش دوست داشت گذشته رو توی سرش بزنه
-----------------------
خنده شیطانی کرد و پاش رو انداخت و عملا همه جای بدنش رو نمایش داد

کارلوس نگاهی به زن روبه روش کرد و چشم چرخوند حیف که فعلا بهش نیاز داشت و گرنه تا حالا با ده تا روش قدیمی و دردناک زن رو کشته بود....
-----------------
سویون لباشو به حالت نمایشی جلو داد و گفت
$ دلم نمیاد شما ها رو بدم به اون گربه چنگول کش

لواشکا رو توی دستش گرفت و اون ها رو به سینه هاش چسبوند
$ اما جیهویی ناراحته مطمئنم اگه شما رو بدم بهش خوشحال میشه

آهی غمگین کشید و بوسه ای روی لواشک ها نشوند
$ ناراحت نشین خب دلم براتون تنگ میشه
-------------
سلاممممم جیهو صحبت میکنه😂
*وی از پشت شیشه برای شما دست تکان میدهد
ببخشید دیرررر شد انگار همه میخواستن من آپ نکنم🥲

یه پارت دیگم تو راههههه😉
تازه تازه داره اصل داستان شروع میشه 😈
مراقب خودتون باشینننننن🥺
ووت فراموش نشود🥺
این ستاره گشنشه بهش غذا بدین منو نخوره
👇🏻🥺

Continue Reading

You'll Also Like

61.7K 8.3K 50
~عشق خونین~ جونگ کوک بچه یتیمه ( نه اینکه چون یتیمه مظلوم باشه نه اصلا چون لقبش استاد ریدن به بقیس) و گیر یه خون‌آشام به اسم کیم تهیونگ میوفته ** ؟ :...
22.2K 2.3K 25
دستشو کنار سرم قرار داد و دست دیگش رو تکیه گاه دیوار کرد و من کامل توی حصارش گیر افتاده بودم. بهم نزدیک شد و کنار گوشم زمزمه کرد ـــ چطور دختر یک م...
5.2K 798 11
سال ها بود که بوسان آرامش و سکوتی را در خود جای داده بود. ولی با ورود خون آشام خونخوار ۲٠٠ساله به این شهر این ارامش بهم خورد... ژانر: ددی کینک، رمنس...
73.3K 17.4K 62
بوسه ی سمی (کامل شده)🩸🍷 خون پسرک آنقدر دلچسب بود که می توانست تا آخرین قطره جانش بنوشد و مثل باقی شکارهایش رها کند تا بمیرد ولی فلز سرد و سوزنده ای...