⛓️in his captivity🍂

By Anika2001sparkly

51K 6.5K 267

⛓️در اسارت او🍂 ⛓️Miss Aylar🍂 More

⛓️information(1)🍂
⛓️1🍂
⛓️2🍂
⛓️3🍂
⛓️4🍂
⛓️5🍂
⛓️6🍂
⛓️7🍂
⛓️8🍂
⛓️9🍂
⛓️10🍂
⛓️11🍂
⛓️12🍂
⛓️13🍂
⛓️14🍂
⛓️15🍂
⛓️16🍂
⛓️17🍂
⛓️18🍂
⛓️19🍂
⛓️20🍂
⛓️21🍂
⛓️22🍂
⛓️23🍂
⛓️24🍂
⛓️25🍂
⛓️26🍂
⛓️27🍂
⛓️28🍂
⛓️29🍂
⛓️30🍂
⛓️31🍂
⛓️32🍂
⛓️33🍂
⛓️34🍂
⛓️36🍂
⛓️37🍂
⛓️38🍂
⛓️39🍂
⛓️40🍂
⛓️41🍂
⛓️42🍂
⛓️43🍂
⛓️44🍂
⛓️45🍂
⛓️46🍂
⛓️47🍂
⛓️48🍂
⛓️49🍂
⛓️50🍂
⛓️51🍂
⛓️52🍂
⛓️53🍂
⛓️54🍂
⛓️55🍂
⛓️56🍂
⛓️57🍂
⛓️58🍂
⛓️59🍂
⛓️60🍂
⛓️61🍂
⛓️62🍂
⛓️63🍂
⛓️64🍂
⛓️65🍂
⛓️66🍂
⛓️67🍂
⛓️68🍂
⛓️69🍂
⛓️70🍂
⛓️71🍂
⛓️72🍂
⛓️73🍂
⛓️74🍂
⛓️75🍂
⛓️76🍂
⛓️77🍂
⛓️78🍂
⛓️79🍂
⛓️80🍂
⛓️81🍂
⛓️82🍂
⛓️83🍂
⛓️84🍂
⛓️85🍂
⛓️86🍂
⛓️87🍂
⛓️88🍂
⛓️89🍂
⛓️90🍂
⛓️91🍂
⛓️92🍂
⛓️93🍂
⛓️94🍂
⛓️95🍂
⛓️96🍂
⛓️97🍂
⛓️98🍂
⛓️99🍂
⛓️100🍂
⛓️101🍂
⛓️102🍂
⛓️103🍂
⛓️104🍂
⛓️105🍂
⛓️106🍂
⛓️107🍂
⛓️108🍂
⛓️109🍂
⛓️110🍂
⛓️111🍂
⛓️112🍂
⛓️113🍂
⛓️114🍂
⛓️115🍂
⛓️116🍂
⛓️117🍂
⛓️118🍂
⛓️119🍂
⛓️120🍂
⛓️121🍂
⛓️122🍂
⛓️123🍂
⛓️124🍂
⛓️125🍂
⛓️126🍂
⛓️127🍂
⛓️128🍂
⛓️129🍂
⛓️130🍂
⛓️131🍂
⛓️132🍂
⛓️133🍂
⛓️134🍂
⛓️135🍂
⛓️136🍂
⛓️137🍂
⛓️138🍂
⛓️139🍂
⛓️140🍂
⛓️141🍂
⛓️142🍂
⛓️143🍂
⛓️144🍂
⛓️145🍂
⛓️146🍂
⛓️147🍂
⛓️148🍂
⛓️149🍂
⛓️150🍂
⛓️151🍂
⛓️152🍂
⛓️153🍂
⛓️154🍂
🍂155⛓️
🍂156⛓️
🍂157⛓️
🍂158⛓️
⛓️159🍂
⛓️160🍂
⛓️161🍂
⛓️162🍂
⛓️163🍂
⛓️164🍂
⛓️165🍂
⛓️166🍂
⛓️167🍂
⛓️168🍂
⛓️169🍂
⛓️170🍂
⛓️171🍂

⛓️35🍂

392 55 1
By Anika2001sparkly


🍂آیهان🍂

بعد چند بار شیطنتی که که کرده بودیم بهش وابسته شده بودم و میخواستم همیشه کنارم باشه.
خب میخواستم بیشتر از دنیاش سر دربیارم و با هم چیز های جدیدتری رو تجربه کنیم.
خب خودمم نمیدونستم چمه که دوست داشتم دوستیمون حالا حالا تموم نشه!

امروز خبر آزادیم رو دادن و گفتن تا ظهر دیگه آزادم بعد از پیگیری پرونده ام و امضای رضایت نامه ی شاکی و...

علیار توی خودش فرو رفت از وقتی فهمید آزادم.
کنارش روی صندلی نشستم.
اخمی کرد و بلند شد که دستش رو گرفتم و گفتم:
چته تو؟!چرا اینجوری میکنی مرتیکه ی هول...یه لحظه میخوای کنارت باشم و یه لحظه نمیخوای...

از یقه ام گرفت و چسبوند به دیوار و خسره به چشام لب زد:
چرا نمیری ساکت رو جمع کنی؟!

با بغضی که برام عجیب بود بی اختیار حرفی که روی قلبم بود رو به زبون آوردم و گفتم:
علیار...من نمیتونم بدون تو یه لحظه هم اون بیرون بمونم!

اخمش تشدید شد و یقه ام رو ول کرد و گفت:
میبینی که فعلا نمیتونم بیام بیرون...

از بازوش گرفتم و گفتم:
میارمت بیرون...

دست روی دهنم گذاشت و گفت:
شیششش...برو پی زندگیت...اگه سرنوشت خواست دوباره سر راه هم سبز میشیم...

دستش رو پس زدم و داد زدم:
علیار میشنوی چی میگم؟!میگم نمیتونم بدون تو...

جلو حرفم رو گرفت و گفت:
خیله خب...خیله خب اینقدر نگو و نسوزون وجودم رو...نمیدونم اسم این ارتباط و اختلاط چیه اما هر چی که هست نمیدونم چرا...

به اینجای حرفش که رسید خیره به چشام لب زد:
نمیدونم چرا اینقدر عمیقه!

Continue Reading

You'll Also Like

5.7K 723 34
هیچ وقت به کسی اعتماد نکن‌ حتی اگر اون آدم عشق زندگیت باشه ... هوانگ هیونجین به طرز عجیبی از لی فلیکس میخواد که دوست پسرش بشه ولی چرا؟؟ فلیکس عاشق...
8K 959 27
kookv اونجا بود که فهمیدم اون هیچوقت به کسی مثل من به عنوان جفت فکر نمیکنه اینو اون پوزخند روی صورتش به خوبی نشون میداد yoonmin برو یه نگاهی تو آینه...
320K 49.2K 34
Ice Cream Shop مغازه بستنی فروشی ᯾᯾᯾ 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝒌𝒐𝒐𝒌𝒗 𝑺𝒊𝒅𝒆 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝒚𝒐𝒐𝒏𝒎𝒊𝒏 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔 , 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄...
147K 5.7K 53
تنها با یک نگاه در چشمانش سرنوشتم تغیر کرد