🍷Vampire

Galing kay jiho85

54.2K 7.1K 1.3K

🍷 فن فیک خون اشام🍷 🕯اسم داستان:Vampire 🕯ژانرها: رمنس/تخیلی/اسمات/فانتزی/ 🕯رده سنی:+۱۸ 🕯️ وضعیت آپ: نامع... Higit pa

part 1
part 2
part 3
part4
part 5
part6
part 7
part 8
part 9
Part 10
part 11
part 12
part 13
Part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
33معرفی ^°^33
part 34

part 19

1.4K 186 32
Galing kay jiho85

26❥︎ may❥︎۱۸۳۹
خیلی وقت بود فکر میکردم که قرار نیست وعضیت من مثل پدرم و پدربزرگم بشه.....
دیروز خیلی اتفاقی برای دیدن جیمین رفته بود.
دوست پسرش یونگی اونجا بود خواستم برگردم که صداشون رو شنیدم....
سر یه چیزی بحث میکردن؟ نزدیک تر که شدم متوجه شدم جنگ سر کتاب پدر منه!!!!!
لعنت بهش.....
اشکام نمیزارن خوب ببینم....
باید برم تا یه سفر محافظتی روی کوک بزارم...
شنیدی بابا؟؟
اسمشو عین بابا بزرگ گذاشتم!!!
گفتم که نمیخوام فراموش کنم چی هستم....
دفترچه رو میزارم کنارش.....
بابا مامان عاشقتن کوکی!!
بزرگ شو و انتقام همه ما رو بگیر......

کتاب رو با بهت بست و همین که خواست از جاش بلند بشه صدای بم و اشنای کسی رو شنید
÷سرک کشیدن و خوندن خاطرات بقیه عواقب خوبی نداره نونا.....

با شنیدن صدای کوک دفتر از دستش افتاد و خودش هم از صندلی سرنگون شد....
اخی از برخورد باسنش با کف چوب زمین کشید اما سریع خودش رو جمع کرد و روی پاهاش ایستاد دست های لرزونش رو رو پشت سرش برد و لبخند ضایعی به پسر شیک پوش اما عصبی زد

پسر که حاله ای از خشم به شدت دورش پیدا کرد بود چند قدمی جلو آمد و جیهو از ترسی که نمیدونست از کجا امد چند قدمی عقب رفت نیشخندی روی لب پسرک آمد

÷نترس نونا کاریت ندارم... البته اگه تنبیه بی اجازه امدن به خونم و صد البته بی اجازه دست زدن به دفتر خانوادگیم رو نادیده بگیریم

پسر بی توجه به دختری که توی گوشه ترین نقطه کلبه کز کرده بود خم شد ودفتر رو برداشت
دفتر سر جاش برگردوند و روی مبل نزدیک پنجره نشست و با لحن بی حوصله ای لب زد

÷خب نگفتی نونا اینجا چیکار میکنی؟؟
جیهو که توی ذهنش به خودش مهیب زده بود تا کمی خودش رو جم جور کنه و به پسر نشون نده چقدر احساس ناامنی میکنه پس با صدایی که ته

لرزش پر از ترس بود گفت
=باهات کار داشتم
کوک هومی گفت بلند شد کتش رو درآورد و دوباره روی مبل نشست
÷خب چیکار داشتی؟؟؟
= خب خب...
÷ خب چی نونا.... تو که میدونی چقدر متنفرم که یکی تو کارم بی اجازه سرک بکشه
=من من سرک نکشیدم
÷اوپس واقعاً؟؟ پس داشتی چیکار میکردی؟! فکر کردم الان باید کنار خانواده کیم توی جلسه خون آشام ها باشی..

دختر خواستی چیزی بگه که کوک اجازه نداد
÷اوه یادم رفت بود نونا..تو اصلا خون اشام نیستی
=چی؟؟؟ معلومه که من خون اشامم
÷ اوه آره ببخشید هی یادم میره که تو دختر رئیس خون آشام هایی

عرق سرد روی کمر دختر نشست اون حالا حس لیوانی رو داشت که تمام محتویات توش رو خالی کردن بزرگترین رازش!! کوک اون میدونه اما چطوری؟؟؟
= از این حرفا میخوای به چی برسی
دختر با لحن لرزون و کمی شوک زده لب زد مطمئن نبود با جملات بعدی پسر رو به روش بتونه روی پاهاش واسته

=نونا سوال میپرسم جواب بده!!! تو کی من هستی
÷خواهر
= غلطه پرستار....
کوک آستین های لباسش رو بالا زد و باعث شد تا رگ های دستاش که بیرون زده بودن مشخص بشه
÷ من ۲۳ سالمه نونا...همچین کسی نیاز به پرستار داره؟؟
= ن...نه نداره

÷پس تو عملا هیچ کارایی برای من و خانواده کیم نداری نونا....
قلب دختر شکست قطعاً اگه جای دیگه بود کلی جیغ جیغ را مینداخت ولی حالا ......
÷اوه نونا.... قلبت رو شکستم... متأسفم از اونجایی که دفترو رو خوندی میدونی که پدرت باعث مرگ تمام خانواده منه... چه انتظاری ازم داری
= تو حق داری...

کوک پوفی کشید و از جاش بلند شد میتونست بفهمه یه کلمه دیگه از جانب اون کافیه تا دختر تماماً بشکنه هنوز قلبش انقدر از سنگ نشده بود نمیتونست عصبانیت خودش رو سر دختر بیچاره خالی کنه

÷ نونا میدونم که پدرت چقدر تو رو اذیت کرده... ازت کمک میخوام
دختر با چشمای دودو زنش به کوک نگاه کرد همین تغییر موضع کوک نشون میداد بر طبق حرفای کوک هنوز اونقدرم هم بی خاصیت و بی اهمیت نشده پس خودش رو جم جور کرد و گفت

=کمکت میکنم
÷ عالیه نونا مثل همیشه
پسر با لبخند خرگوشی همیشه گیش گفت و دختر ابرو بالا انداخت این تغییر حالت ناگهانی کوک یکم عجیب بود البته ته ذهنش می‌گفت که باید به این تغییر یهویی عادت کنه

÷خب نونا میخوام راجب آزمون چرخه مرگ برام بگی
= خب از وقتی خون آشام ها بودن چرخه مرگ هم بودن
÷ پس یه ازمون مزخرف قدیمه
= اره!! قدیما تو یه سن معینی همه باید آزمون میدادن تا جاویدان بشن.. اما بعد ها تو دوره من یا پدرت در گفتن از سن۱۸تا۳۹ هر موقع که آمادگی داشته باشن میتونن آزمون بدن اما اگه از اون سن رد بشه همه خون آشام ها تردش میکنن عین مادرم
کوک از حرکت ایستاد قیافه دختر خیلی خیلی ناراحت به نظر میومد

÷مادرا؟؟
= مادرم از دادن ازمون میترسید اون تازه۳۸ سالش بود...یه سال وقت داشت اما چون خانوادش مجبورش کردن از خونه فرار کرد...پدرم که عاشق مامانم بود به خاطرش توی ازمون برترین خون آشام ها رو داد.... ازمونی که از آزمون اولی هم سخت بود
÷ازمون چرخه مرگ اول فقط برای رسیدن به جاودانگی بود؟؟

=اره اما پدر من تغییرش داد اون کاری کرد که آزمون مرگ فقط و فقط مختص به کسایی بشه که می‌خوان رئیس قبلیه بشن یا به درجه بالایی برسن
÷ برای رسیدن به جاودانگی یه مراسم نمادین درست کرد... تنها کاری که باید میکردن فقط شکار کردن بود بعدش یه لیوان خون میخوردن و جاودانه میشدن

کوک سری به معنای تفهمیم تکون داد و بعد پشت به دختر کرد و شروع کرد به درست کردن چیزی که جیهو که کل عمرش رو در حال درست کردن معجون های مختلف کرده همچین چیزی ندیده بود

چند ثانیه ای سکوت شد و فقط
صدای برخورد وسایل بود که به گوش می‌رسید
کوک که تموم کردن معجونش رو کامل کرده بود

وقتی نشست روی تخت دقیقا روبه روی مبل
÷خب نونا یکم از مراحل چرخه مرگ بگو میخوام بیشتر بدونم...

جیهو نفس عمیقی کشید نگاهی به دیگ روشنی که توش معجون قل میزد نگاه کرد
= خب کوک کاری که داری میکنه خطرناکه.... تو هنوز جاودانه نیستی

کوک ابرویی بالا انداخت و خودش رو کمی خم کرد تا به دختر روی مبل نزدیک تر بشه
÷منظورت چیه نونا؟؟
جیهو پوفی کشید و گفت
= تو مراسم نمادین رو انجام ندادی... این یعنی جاویدان نیستی جاویدان هم نباشی یعنی راحت میشه تو رو کشت

÷نونا پس اون نفراتی که برای چرخه مرگ مسابقه دادن جاودانه نبودن؟؟
دختر کمی من من کرد انگار برای گفتن حرفش مُرَدد بود اما بعد عزمش رو جزم کرد و گفت
= یه افسانه هست از یه شمشیر جادویی که اگه با یه معجون قوی ترکیب بشه هر موجود ماورایی رو می‌کشه... پدرم هم معجون و هم شمشیر رو داره
گوشه لب کوک اروم بالا رفت(نیشخند زده)

نمیدونست چرا اما هر وقت حرف اون عوضی میشد خون توی رگش به جوش میومد و ناخداگاه عصبی میشد
÷نونا پدر تو عملا داره برای نگه داشتن اون جایگاه همه کار میکنه

دختر سرش رو پایین انداخت و با صدایی لب زد
= من دخترش نیستم خیلی وقته اون پدر من نیست
کوک شونه بالا انداخت با اینکه میدونست حرفش دختر رو آزار میده اما بازم گفتش
÷ اما اون بیخیال تو نشده

دختر با شک سرش رو بالا اورد
=اون منو طرد کرد
نیشخند کوک پر رنگ تر شد
÷ خودش مستقیماً بهت گفت؟؟
= ن نه
÷ کی بهت این حرفو زد نونا

دختر که انگار قبل از حرف کوک همه ماجرا رو فهمیده باشه غریید
= مادر خوندم... بعدشم گفت اگه با جیهوپ به ماموریت برم اون اجازه نمیده من طرد شم...
کوک چیزی نگفت چون متوجه شد بود که دختر خودش کاملا از قضیه اگاه شده پس از جاش بلند شد تا به معجونش سر بزنه..

دختر که با فهمیدن قضیه به شدت عصبی بود توی ذهن خودش در حال جنگ با افکارش بود الان دلش میخواست برگرده به عقب و اون زن عوضی رو خفه کنه ولی به نظر میومد خیلی دیره... در کنار حس خشم زیادی که حس میکرد یه حس عذاب وجدان زیادی هم داشت اگه به حرف مادرخوندش گوش نمیداد شاید جیهوپ و حتی خودش الان تو این وعضیت نبودن...

پوف حرصی کشید و گفت
= هی کوک
کوک که در حال تست کردن معجونش بود هومی گفت
= الان میخوای چیکار کنی؟؟
کوک اخرین قطره از اون معجون آبکی رو توی شیشه ریخت و با ارامش و نیشخند عجیبی که هنوز روی صورتش بود گفت
÷ واضحه نونا من جایگاهی که حق خودمه رو پس میگیرم
جیهو از جاش بلند شد و سمت پسر رفت
= اون که صد البته اما منظور من تهیونگ بود.... حالا که بهش گفتی نمیخوای بیبینیش یا جوابش رو بشنوی

با شنیدن اسم تهیونگ انگار که تمام سد های مقاومتیش شکسته شده باشن با ناراحتی نالیید
÷ میترسم نونا... اگه جوابش منفی باشه چی؟!

دختر نگاهی به قیافه ماتم زده کوک نگاه کرد و تکخندی زد و گفت
= نمیتونم صد در صد بگم اما اینطور که میدونم نگاهاش به تو خیلی عاشقانس
کوک لبخندی از حرف دختر روبه روش زد و گفت
÷ عین نگاه های تو به جیهوپ هیونگ
دختر که با شنیدن حرف کوک سرخ شده بود جیغ جیغ کرد

= چرت و پرت نگو پسره پرو...
کوک ریز ریز خندید و برای تموم شدن جیغ دختر روبه روش گفت
= باشه نونا آماده باش... میخوایم بریم تا گرد خاک کنیم
دختر نفس عمیقی کشید و سر تکون داد و بی توجه به پسر از کلبه چوبی خارج شد

__________________
برای بار ششم طول اتاق رو طی کرد اما هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیده بود مطمئن بود که تمام اون خانواده رو از بین برده اما نمیدونست این پسر از کجا پیداش کرد

زن که آشفتگی مردش رو دیده بود چشم چرخوند و گفت
لیا- اروم باش سونگ خیر سرت تو رییس خون آشام هایی این همه آشفتگی برا چیه؟؟
مرد که با حرف زنش از جا ایستاد
سونگ- لیا این پسری که وارد مجلس شده رو دیدی؟؟

زن اروم سری تکون داد و گفت
لیا- اره خودش رو جئون معرفی کرد هنوز بحثش همه جا داغه ادمامو فرستادم تا ببینم از کجا پیداش شده
سونگ- لیا اگر اون واقعا جئون باشه مطمئنم برای انتقام امده...
لیا نیشخند زد و از جاش بلند شد و همین کافی بود تا لباس بازش دوباره توی دید مرد و نگهبان های حاضر در اتاق بیاد

لیا- عزیزم ما سال پیش تمام جئون ها رو از بین بردیم اخرین موردش هم که به دست یونگی پسر ارشد کیم از بین رفته...
مرد هوم ارومی گفت با اینکه هنوز هم آشفته بود اما با حرف زن کمی اروم شده بود

------------------
یونگی با عصبانیت گلدون روی میز رو چپه کرد
+میگم اشتباهه باید جلوشو بگیریم پدر یکاری کن
نامجون به جین نگاه کرد هر دو شون با حرف یونگی موافق بودن این رابطه اشتباه بود اما هر دوشون خوب میدونستن که اگه با کوک و تهیونگ مخالفت کنن دیگه هیچ وقت تهیونگ رو نمی بینن درست مثل چند سال پیش....

√ تا وقتی که تهیونگ عاشق کوکه مخالفت ما معنایی نداره
یونگی خنده حرصی کرد و مشتش رو چند بار به میز کوبید
~مین یونگی خواهشاً اروم باش با داد بیداد نمیشه کاری کرد

جیمین با ارامش فیکی یونگی رو دعوت به آرامش کرد اما یونگی آتشی تر از قبل غریید
+ ببینم اصلا نظر من مهمه... من اصلا تو این خانواده فاکی جایی دارم.... از اون اول همش تهیونگ بود حتی شما برای اینکه تهیونگ دوباره مثل سال ها قبل غیبش نزنه دارین هر کاری میکنین...

یونگی یه بند همه حرفاش رو زد و بعد بدون اینکه منتظر واکنشی باشه قصر رو ترک کرد جیهوپ هم پشت بند اون جمع ترک کرد شاید به دنبال کوک شاید به دنبال یونگی...

جیمین که تمام این مدت رو ساکت بود بعد از رفتن یونگی و جیهوپ مطمئن شده بود اروم گفت
~ شما از تصمیمتون مبنی بر حمایت رابطه کوک و تهیونگ مطمئنید؟؟

وقتی که دید نامجون و جین به نشانه اره سرتکون دادن
~ تهیونگ الان کجاست؟؟
جین نگاهی به همسرش کرد که حصابی با حرف یونگی توی فکر رفته بود بعد اروم گفت
¶خیلی آشفته بود بعد از بحثی که داشتیم با
وگفتن اینکه « من کوک دوست دارم جمعو ترک کرد رفت اتاقش بعدشم که تو و یونگی امدین

جیمین به معنای فهمیدم سر تکون داد و از جاش بلند شد
~ ببخشید مزاحم شدم....اگه کوک امد میشه بهش بگین به دیدنم بیاد؟!

جین لبخند کج کوله ای به پسر تحویل داد حال حوصله درستی نداشت پس سریع گفت
بازم بیا پیشمون... اگه کوک امد حتما بهش میگم
جیمین به نشانه احترام کمی خم شد و بعد به بی صدا ترین حالت ممکن از قصر خارج شد
-----------------
با پاش ضربه محکمی به سنگ زد و بدون توجه به جیهوپی که تمام مدت دنبالش میکنه به غر غر کردن ادامه میداد...
جیهوپ که مدت زیادی بود بدون هیچ حرفی کنار یونگی راه میرفت بلاخره تصمیم گرفت حرف بزنه
• الان بهتری؟؟

جیهوپ با ملایمت پرسید
یونگی مکثی کرد و خواست سر جیهوپ هم داد بکشه اما با نگاه کردن به قیافه مهربون پسر ساکت شد.... هنوز هم میتونست یه کشش خاصی بین خودش و پسر روبه روش حس کنه پوفی کشید و با ارامش عجیب و یهویی که توی بدنش پخش شده بود و باعث فروکش بخش عظیمی از عصبانیتش شده بود گفت

+ اره.... اما دلیل نمیشه از دست تهیونگ و کوک عصبی نباشم
جیهوپ آهی کشید و گفت
•مین یونگی بیا منطقی باشیم تو واقعاً از دست اون دوتا عصبی هستی؟؟؟
+ معلومه که اره یهو هوس عاشقی زده به سرشون معلوم نیست از کجا پیداشون شده...

جیهوپ دست یونگی رو کشید و همین کافی بود تا توجهش به جیهوپ جلب بشه
• می‌دونم این حرفم ناراحتت می‌کنه اما دلیل تو برای مخالفت برمیگرده به کشتن خانواده کوک... تو از این میترسی که کوک یه روزی اینو بفهمه و همتون خصوصاً تهیونگ رو ترک کنه چون خوب میدونم که چقدر بهش وابسته ای.... اون مثل یه دونسنگ کوچیک براته از بچگی به کمک جیهو و تهیونگ بزرگش کردی...میدونم چقدر برات با ارزشه
یونگی از اینکه کسی واقعیت رو بهش بگه متنفر بود....

متنفر بود از اینکه کسی اشتباهش رو بهش بگه
و به نظر میاد جیهوپ دقیقا چیزی رو گفته که نباید میگفته
اما برخلاف همیشه یونگی بدون هیچ جار و جنجالی یا عصبانیت آتیشنی فقط با چشمای یه پیشی زیر بارون مونده به جیهوپ خیره شده

مطمئن اگه کسی بود همچین رفتاری از یونگی هر چه داشت و نداشت ول میکرد و فرار میکرد..
جیهوپ که حس میکرد برای همدردی با مرد رو به روش باید حرکتی بزنه با مکث طولانی یونگی رو توی اغوش کشید....
----------------
نفس عمیقی کشید و دوباره سر و وضعش رو چک کرد
= کیم جانگ کوک داری برای بار هزارم خودتو چک میکنی!!! باور کن که عالی شدی

کوک پوفی از استرس کشید و گفت
÷جئون...
= چی؟؟
÷من جئونم نونا نه کیم....
= مستر جئون دستگیره در کوفتی رو بکش و باز کن لطفاً

کوک چشماشو بهم فشورد و چند باری نفس عمیق کشید توی عمرش حتی لحظه ای که از هسو شنیده بود که میخواد با تهیونگ ازدواج کنه این حجم از استرس رو تجربه نکرده بود

چشماشو باز کرد دستش رو روی دستگیره در گذاشت و با فشار اندکی در باز شد
نفس عمیقی کشید و پشت سر جیهو وارد شد اما با دیدن خانواده کیم خشکش زد
-------------------
سلامممم جیهو صحبت میکنه 🥱
ببخشید اگه این پارت بد شده یبار پاک شد و مجبور شدم دوباره بنویسم 😑💔
عیدتون مبارک باشه🥺💛
یه سال پر از امید براتون آرزومندم 😌💛




Ipagpatuloy ang Pagbabasa

Magugustuhan mo rin

22.2K 2.3K 25
دستشو کنار سرم قرار داد و دست دیگش رو تکیه گاه دیوار کرد و من کامل توی حصارش گیر افتاده بودم. بهم نزدیک شد و کنار گوشم زمزمه کرد ـــ چطور دختر یک م...
282K 51K 49
جونگ کوک حتی تصورش هم نمی‌کرد زندگیش اینجوری بشه🍷✨ *** Couple:Vkook-Sope-Hopemin genre: Romance- Supernatural...
110K 15.5K 34
Genre : Romance ❄ Vampire ❄ Smut ❄ and .... Cap :Vkook ❄ Up: Unknown❄ By Amador❄️ ❄همیشه بین دوگروه گرگینه ها و ساحره ها دشمنی بوده و هست.البته حضور...
25.7K 5.5K 38
مینهو خوناشام نود ساله که طلسم شده و تنها راه شکستن طلسمش؛ نوشیدنِ خون شاهرگ معشوقشه تا جایی که معشوقش جونشو از دست بده. پس مینهو قلبشو قفل و زنجیر م...