🍷Vampire

By jiho85

54.4K 7.1K 1.3K

🍷 فن فیک خون اشام🍷 🕯اسم داستان:Vampire 🕯ژانرها: رمنس/تخیلی/اسمات/فانتزی/ 🕯رده سنی:+۱۸ 🕯️ وضعیت آپ: نامع... More

part 1
part 2
part 3
part4
part 5
part6
part 7
part 8
part 9
Part 10
part 11
part 12
part 13
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
33معرفی ^°^33
part 34

Part 14

1.6K 266 21
By jiho85


چند سال بعد....

با شنیدن صدای بم پسرش از جا بلند شد و مستقیم به طرفش رفت و تو اغوشش گرفت
اعتراف میکرد حالا که کوک بزرگتر شده اون به شدت اغوا کنندس.....

به ویژه که تهیونگ حالا میدونه پسر کوچولوش دوستش داره.... اول به شدت مخالف بود مدام از کوک دور میشد و کوک هم که دلیلش رو نمیدونست دست به سر کشی میزد.... و حصابی شاکی میشد همین اخرین باری که با هم دعوا کردن کوک تا اون دنیا رفت و برگشت....

حتی تصورش هم زیاد سخت نیست وقتی کوک با اون دست تتو کاریش کمرش مالش میده و با لب پیرسینگ شدش گونش رو میبوسه و با صدای بمش اونو ددی صدا میزنه کیم تهیونگ کبیر که تا حالا در طول عمرش راست نکرده بود حصابی تحریک میشه......

با یادآوری تتو ها و پیرسینگ پسر سعی کرد خودش جمع کنه و افکار منحرفانش رو از سرش دور کنه.... به هر حال اون هنوز منتظر بود کوک بهش اعتراف کنه....

÷ددی خوبی؟؟
با دستی که جلوش تکون میخورد به خودش امد و از اغوش کوک جدا شد
÷حواست کجاس....باز غرق خاطرات شدی
لبخند ناراحتی زد و اروم سر تکون داد و سعی کرد به دست تتو کاری که دور کمرش حلقه شده اهمیت نده....
÷ته هزار بار بهت گفتم اون تقصیر تو نیست... من فقط کنجکاو بودم علاوه بر اون خیلی کله شق

تهیونگ ریز ریز خندید
-خوبه یادته که چطور بودی....
÷ نترس تا اخر عمرم یادم نمیره
-اخر عمر
تهیونگ گفت و ابرو بالا انداخت
کوک خندید و دندون های نیشش بیرون امدن
تهیونگ جوشش خون رو به پایین تنش حس کرد اخه این بچه کی وقت کرد انقدر ددی بشه
÷خیلی دوست داری یادآوری کنی که خون اشامم نه!!
÷غیر از اینه مگه....

کوک خنده خرگوشی کرد و مثل کودکیش دست هاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و گونش رو به گردن تهیونگ مالیید
تهیونگ هم خندید و اروم کمر کوک رو نوازش کرد هر چند سعی کرد فاصلش رو حفظ کنه تا برآمدگی روی شلوارش بیشتر از این ضایعش نکنه......

تهیونگ مکان امن کوک بود درسته حالا اون۲۳ سالش بود اما هیچ  تغییری در رفتار اون بچه خرگوش ایجاد نشده بود هنوز بغلی بود حصابی روی تهیونگ حساس بود هنوزم کنجکاو و نترس و هنوزم از هسو متنفر بود.....

با شنیدن جیغ گوش خراش دختری با وحشت از هم فاصله گرفتن
جیهو با موهای بلندش و دمپایی سفید رنگی مدام به هوا ضربه میزد و هر چی فوش بلد بود به زبون میاورد
=مادر فاکر عوضی گفتم نزدیکم نشووووو...

کوک اب دهنش قورت داد و سعی کرد به جیهوپی که داره وانمود به کتک خوردن میکنه نخنده
تهیونگ پوفی کشید و گفت
-دیونه شده یه ماهه اینجوریه یهویی جیغ میکشه و میوفته به جون هوا.... ازشم که میپرسی دو تا فوشم میده در میره
کوک سعی کرد عادی باشه....

÷مهم نیست اون یه روح.... سعی کن تو کار روحا دخالت نکنی ددی...بزار خودشون حل کنن
تهیونگ اول با تعجب به کوک نگاه کرد و بعد وقتی یادش امد پسرش    چه قدرتایی داره اروم سر تکون داد و بی توجه به دختر جیغ جیغو رفت تا از اشپزخونه برای پسرش نوشیدنی بیاره و البته یجورایی پیچوند تا مشکل برامدگی شلوارش رو حل کنه...

کوک به محض اینکه از رفتن تهیونگ مطمئن شد  سریع به سمت اون  دو تا رفت و جیهو عصبی رو تو اغوشش قفل کرد

÷نوناااا اروم باش لطفا دو تا نفس عمیق بکش
جیهو تو اغوش کوک اروم گرفت و حرصی به هوسوک نگاه کرد
کوک که دید جیهو ارومه با لحن جدی اما اروم گفت
÷هیونگ قبل از اینکه برم بهت گفتم این یه ماه که نیستم خودتو نشون نده....  اصلا به حرفام گوش میدی؟؟؟

هوسوک پشیمون اهی کشید و چیزی نگفت چی داشت که بگه... اینکه یه اشتباهی انجام داده بود و اخرش پشیمون شد البته که باعث تبیدل شدن کوک شد هر چند خوشحال بود که کوک اونو درک کرده و گذاشته اون تو این خونه بمونه و حتی قول داده کمکش کنه....

خب حالا حتی خانواده داره اما اون هنوز نتونسته رابطه  دوستیش رو با جیهو برگردونه جیهو از اون موقع خیلی عصبی باهاش بر خورد میکرد... و طی این ماه گذشته فقط کافیه جیهوپ رو دور برش باشع تا بیوفته به جونش.....
هوسوک که محو شد... جیهو هم از کوک  فاصله گرفت

÷نونا تو که میدونی اون پشیمونه... خوبه قضیه رو هزار بار برات توضیح دادم
جیهو بی توجه به حرف پسر موهلی بلندش رو با گیره سره متصل به لباسش بالای سرش جمع کرد و بعد با لبخند ملیحی گفت
= خیلی دلمون برات تنگ شده بود.... تهیونگ که شبا بدون تو نمیتونست بخوابه اما چون پدرش اجازه نداد بیاد تو جنگل سیاه این یک ماهو هر شب تو اتاق تو میخوابید و لباسای تو رو بو میکشید

کوک با شنیدن اتفاقات اخیر که در نبودش اتفاق افتاده بود ابروهاش بالا پرید و گرمای خوشایندی توی قلبش پر شد هر چند نمیشد از پروانه های در حال پرواز شکمش گذشت.....

جیهو که  تونسته بود خیلی راحت بحث رو عوض کنه با نیشخند معنا داری ادامه داد....
=چرا بهش اعتراف نمی کنی تا کی میخوای صبر کنی....
کوک که با حرف جیهو هنوز غرق خیالت شیرینش بود متوجه حرف جیهو نشد و بی توجه به اون از راه پله ها بالا رفت تا به اتاقش بره‌.‌

جیهو حرصی  خندید
= پسره انقدر تو جنگل تنها مونده که خل شده....
کوک در اتاقش رو باز کرد و با دلتنگی به اتاقش خیره شد
÷هیچ جا اتاق خودم نمیشه
خودش رو روی تخت پرت کرد و دماغش رو به رو تختی نزدیک کرد تا ببینه جیهو واقعا راس میگه یعنی تهیونگ انقدر زیاد دلتنگش بود؟؟

********************
در حالی که جلوی آینه ایستاده بود و موهاش رو با حوله خشک میکرد دوست روحیش رو صدا زد
÷جیهوپ
وقتی سرشو چرخوند و دید هوسوک خیلی راحت روی مبل لم داده و برا خودش کتاب میخونه

چشم چرخوند و گفت
÷هیونگ این مدت که نبودم اتفاق خاصی افتاده؟؟
•  چی میخوای بدونی ؟
÷هیونگ الان داری مثل معامله گرا باهام برخورد میکنی
• تو اینطور فکر کن
کوک چشم چرخوند  و  حوله ای که داشت با اون سرش رو خشک میکرد روی تخت پرت کرد

÷خب توی جنگل... من تقریباً دارم رمز گشایی اون کتابچه رو تموم میکنم پس نگران نباش هیونگ .... قراره به زودی بدنتو پس بگیرم
جیهوپ که انگار از حرف کوک راضی شده بود کتابی که داشت میخوند رو روی میز گذاشت و گفت
•این مدت که نبودی جیمین و یونگی خیلی میومدن اینجا... صد البته که به بهانه  تنها بودن تهیونگ میومدن اما کل روز کنار هم بودن و پچ پچ میکردن
÷چی میگفتن؟؟
•میدونی که نمیتونم نزدیک شم جیهو منو میبینه
کوک اه کلافه ای کشید و شونه  روی میز  اینه رو برداشت و شروع کرد به شونه کردن موهاش... 

•تهیونگم زیاد به اونا اهمیت نمی‌ده هر وقت تو میری گوشه گیر و ساکت میشه با بیرونه  یا اگه تو خونست توی اتاق توع کاراش رو انجام میداد
کوک سعی کرد از خوشحالی حرفی که شنیده جیغ نزنه این تهیونگ بهش اهمیت میده و دلتنگشه باعث میشه هزاران بار برای اینکه اون اتفاق برای خانوادش  افتاد خوشحال باشه و خدا رو شکر کنه
جیهوپ  دید که کوک باز با فکر تهیونگ به هپروت رفت خنده کرد و گفت
•هی آقای عاشق....
کوک با بی حواسی گفت
÷ها
•فکر کنم امروز هم قراره بازم بیان... از اونجایی که خبر ندارن تو آمدی... سعی کن بفهمی وی بینشونه ... چون مطمئنم به ما هم مربوط میشه
کوک با بی حواسی سرتکون داد و از جاش بلند شد
جیهوپ هم  اه کشید و محو شد
💜💜💜💜💜💜💜💜

Continue Reading

You'll Also Like

22.3K 2.3K 25
دستشو کنار سرم قرار داد و دست دیگش رو تکیه گاه دیوار کرد و من کامل توی حصارش گیر افتاده بودم. بهم نزدیک شد و کنار گوشم زمزمه کرد ـــ چطور دختر یک م...
72K 14.7K 85
تهیونگ خون آشامی که به اجبار باید برای مدتی داخل قصر گرگینه ها زندگی کنه ! آیا نفرتش از گرگینه ها به عشق تبدیل میشه؟! نام فیک: عشق و نفرت ♠️♥️ کاپل ا...
282K 51K 49
جونگ کوک حتی تصورش هم نمی‌کرد زندگیش اینجوری بشه🍷✨ *** Couple:Vkook-Sope-Hopemin genre: Romance- Supernatural...
22.3K 3.8K 24
دو برادر یکی انسان یکی یه خوناشام خاص دنبال یه مکان امن برای همدیگه میگردن کاپل:کوکوی..سپمین...نامجین کاپل فرعی:چانبک تاریخ شروع:4\12\1400 تاریخ پایا...