وارد اتاقش شد و در رو پشت سرش بست.
قلبش تند تند میزد و قطرههای درشت عرق روی پیشونی شیری رنگش نشسته بود.
الان، یعنی همین چند دقیقه پیش، چه اتفاقی افتاده بود؟
جونگکوک.. اون نفسهای داغش.. اون لمسهای سوزانش.. اون نوازشهای دیوونه کنندهش.. چرا باعث شده بود سوکجین حس جدیدی رو تجربه کنه؟
تکیهشو از در گرفت و بسمت تخت رفت. خودش رو روی تشک ولو کرد و سرش رو توی بالشت فرو برد.
جیغ خفهای کشید و سپس به موهاش چنگ زد. چرا جونگکوک اون کار رو باهاش نکرده بود؟
"لعنتی"ـی زیر لب زمزمه کرد و فحش داد. اون لحظه، به اینکه کی بودن کاری نداشت، فقط میخواست جونگکوک لبهاش رو ببوسه.
روی تخت چرخید و طاق باز دراز کشید. این احساس جدیدی که تجربه کرده بود اثرات خوبی نداشت. زیر دلش درد میکرد و باعث میشد چهرش تو هم بره.
خودش رو بالا کشید و به تاج تخت تکیه داد. دستش رو با تردید بسمت آلت دردناکش برد.
لبش رو گاز گرفت و پلکهاش رو بهم فشار داد. هیچوقت توی عمرش این کار رو نکرده بود.
شاید اگه اجازه میداد دیکِ سفت شدهاش خود به خود بخوابه بهتر بود.
شلوارک نازکش رو آروم پایین کشید و به برآمدگی آلتش خیره شد.
با نوک انگشت سر دیکش رو لمس کرد که بلافاصله اشک تو چشمهاش حلقه زد. خیــلـــی درد میکرد.
لب ورچید و بغضش رو قورت داد.
این بار با شجاعت بیشتری انگشتش رو بسمت عضوش برد. عضو پوشیده از لباسش..
نیمهی راه پشیمون شد و شلوارکش رو بالا کشید. هیچ ایدهای نداشت که چطور باید اون کار رو انجام بده. بهش چی میگفتن؟ خودارضایی؟ جق زدن؟ کف دستی؟ نمیدونست.
آروم به پهلو خوابید و یک دستش رو زیر بالشت قرار داد. فقط باید یکم تحمل میکرد و بعد همه چیز درست میشد.
سعی کرد به خودش دلداری بده:
"تحمل کن.. الانم عین دوران بلوغت زود میخوابه، فقط نباید بهش دست بزنی.. تو..میتونی.. تو میتونی سوکجین."
ولی برخلاف تمام تلاشهاش، قطره اشکی که از درد بیامانش حکایت میکرد از چشمش فرو چکید.
فحشی به هیونگِ مو مشکیش داد، همهی اینها تقصیر اون بود. تمام این آتیشها از گور اون بلند میشد.
زمزمه کرد: "چرا همیشه بهم درد رو تحمیل میکنی؟"
____________
صبح روز بعد..
هر چهار پسر پشت یک میز نشسته بودن و حرف میزدن.
جیمین عین همیشه فقط در حد دو دونه سیبزمینی و یکم سالاد خورد و بیشتر شنونده بود. تهیونگ راجب مسابقهی آخر ماه جونگکوک صحبت میکرد، و جونگمین...
جونگمین فقط نگاهش به جین بود. مو قهوهای امروز کمی متفاوت بنظر میرسید. جوری که انگار میخواست از چیزی فرار کنه.
مونارگیلی بعد از چندین دقیقه خیره موندن، نگاهش رو از جین گرفت و به جیمین داد.
_ چرا باز جونگکوک خر شده و سر میز ما نمیاد؟
تهیونگ از حرف زدن دست کشید و ساکت شد. منتظر بود تا جیم جواب جونگمین رو بده. خودش هم احساس کرده بود جونگکوک داره از چیزی فرار میکنه.
جیمین با کاهوهای توی ظرفش کمی بازی کرد و شونهای بالا انداخت.
+ نمیدونم، به هیچکس نمیگه چه مرگشه..
مو قهوهای گوشهاش رو تیز کرده بود اما سرش رو بالا نیاورد. یعنی این رفتار جیکی برای بقیه هم عجیب بود؟
سعی کرد سوالی که خیلی وقت بود ذهنش رو مشغول کرده بپرسه. و مسلما بهترین فرد برای جواب دادن کیم تهیونگ بود.
جزوهای که در حین غذا خوردن میخوند رو بست و سرش رو بالا گرفت. موهای قهوهای و حالت دارش رو با یک دست عقب داد و صداش رو صاف کرد.
× تهیونگ هیونگ..
ته که تا این لحظه مشغول صحبت بود، ساکت شد و به سوکجین نگاه کرد. چشمهای درشت پسر کوچکتر برق میزدن و حالتی پرسشگرانه به خودشون گرفته بودن.
_ جانم؟
جین از این فکت که اکثر آدمها بعد از دبیرستان با مصاحبه وارد دانشگاه میشن خبر داشت، اما باز هم براش جای سوال بود که چطوری جونگکوک وارد دانشگاه شده.
سوالش رو به زبون آورد:
× میگم..چطوری کوکی هیونگ داره مکانیک میخونه؟
دلش میخواست جملهی "چون تمام نمراتش ریدهست و این خیلی دور از ذهنه." رو هم اضافه کنه، اما ادب حکم میکرد ساکت بمونه.
تهیونگ با یادآوری زمان مصاحبهها نیشخندی زد و سری تکون داد.
_ با پارتی بازی
الان جیمین و جونگمین هم سکوت کرده بودن.. اگه جیکی میفهمید رازش رو لو دادن برای تهیونگ خوب نمیشد. هر چند اون پسر دهن لقتر از این حرفها بود که به عکسالعمل جونگکوک توجه نشون بده.
جین هنوز هم به توضیح بیشتری نیاز داشت، دلیل اینکه چرا سوالش رو از جونگمین نپرسیده چیزی بجز "من نمیخوام مینمین هیونگمو تحت فشار بذارم." نبود.
با احتیاط پرسید:
× پارتی بازی؟ آخه چطور ممکنه؟
تهیونگ شونهای بالا انداخت.
_ اون تقریبا با تمام مسئولای دانشگاه خوابید، و یک هفته بعد نامهی پذیرشش رو در خونه پست کردن.
مو قهوهای حیرت زده به جونگمین نگاه کرد. این..واقعا حقیقت داشت؟
نگاهش رو به چند میز اون طرفتر داد. جیکی و بازیکنهاش دو سه تا میز رو به هم چسبونده و کنار هم نشسته بودن. سر و صداشون به قدری زیاد بود که صداش تا میز اونها هم میاومد، اما هیچکس جرعت نداشت به تیم بولداگ اعتراضی بکنه.
ناخودآگاه به دختری که جونگکوک روی پاش گرفته بود نگاه کرد. شخصیتِ هرزهی جونگکوک هر لحظه رنگ بیشتری میگرفت و عجیب بود که سوکجین واکنش نشون میداد. هر چند این فعل و انفعالات فعلا درونی و سکرت بودن و هیچکس ازشون خبر نداشت. نه حتی جونگمین هیونگش!!
قبل از اینکه جین بتونه دوباره سوالی بپرسه، چیزی گوشش رو لمس کرد. یه چیز نرم مثلِ..لب؟
با تعجب سرش رو چرخوند و با الک لایتوود مواجه شد.
پسر چشم آبی بدون توجه به دوستهای جین لبخندی به مو قهوهای زد و گفت:
+ دیروز بد از هم جدا شدیم و من اصلا خوشم نیومد. اومدم بپرسم برای امشب چیکارهای..
جین آب دهنش رو قورت داد و به سه جفت چشم متعجب نگاه کرد. در اینکه هر سه نفرشون کاپیتان تیم باستر رو میشناختن هیچ شکی نبود، فقط مخفی بودن این ماجرا شک برانگیز بود.
اون هنوز راجب قرار دیروزش با جونگمین حرف نزده بود و الان با دیدن چشمهای پرسشگر مین دوست داشت سرش رو به دیوار بکوبه. حس خیانتکار بودن بهش دست داد.
نگاهش رو به الک داد و گفت:
× امم..امشب..خب..
_ شما دو تا کیک میوهای دارین راجب چی حرف میزنین؟
لعنت بر شیطون،
چرا هر موقع جین میخواست با الک صحبت کنه جونگکوک پیداش میشد؟
پسر چشم آبی رو به جیکی کرد و گفت:
+ فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه.. ممکنه انقدر توی روابط شخصی سوکجین دخالت نکنی؟
جونگکوک پوزخندی زد و بدون توجه به نگاه بقیه جلو اومد.
_ چی باعث شده فکر کنی این کارو نمیکنم؟
لایتوود از نزدیکی جونگکوک ترسید و قدمی به عقب برداشت..
× من فقط میخوام ببرمش سر قرار و قصد ندارم کار دیگهای انجام بدم..
مو مشکی نیشخند مسخرهای زد. سرش رو کنار گوش الک برد و آروم لب زد:
_ کسی که میخوای ببریش سر قرار دیشب با من خوابید.. هنوزم میخوای ببریش؟
جین که تا این لحظه سکوت کرده بود اعتراض کرد:
× جونگکوک!
دوست نداشت اون دو پسر حرفهای پنهانی داشته باشن.
اما جیکی اهمیت نداد و نگاه نافذش رو از کاپیتان حریف نگرفت.
الک دستهاش رو مشت کرد و دندونهاش رو روی هم فشار داد.
+ این حقیقت نداره.. قصد داری چی رو بهم بفهمونی؟
دست کاپیتان بولداگ توی جیب پشتی شلوارش نشست و نگاه تمسخرآمیزی به حریفش انداخت.
_ باور نمیکنم تا الان نفهمیده باشی..
چشم آبی دستهای نرم و کوچیک جین رو جلوی بقیه گرفت. رو به جین گفت:
+ اهمیت نمیدم الان چی شنیدم.. بعدا با هم حرف میزنیم..
بعد از رفتن الک، جین با اخم به جونگکوک نگاه کرد:
× چه مذخرفی بهش گفتی؟
جونگکوک صندلی کنار مو قهوهای رو بیرون کشید و نشست.
_ حرف نزن..
جین همزمان با نشستن جونگکوک بلند شد.
× من با تو سر یک میز نمیشینم..
_ چرا؟
به اطراف اشاره کرد که نگاه بقیه روشون قفل بود.
× برای این..
و جزوهاش رو برداشت تا بره.
وقتی مچ دستش توسط جیکی اسیر شد، به هیونگ عصبانیش نگاه کرد.
_ بشین جین!
× نمیخوام..
و تلاش کرد تا دستش رو بیرون بکشه.
_ گفتم بشین..
پوفی کشید.
× به حرفت گوش نمیکنم..
_ کجا میری؟
پوزخند زد.
× یعنی خودت نمیدونی به تو ربطی نداره؟
______________
جونگمین ابریشمهای شکلاتی رنگ پسرش رو نوازش کرد و دستش رو لای موهای جین نگه داشت.
با نرمی پرسید:
_ چیزی هست که من باید بدونم جوجه؟
جین مثل گربههایی که از شدت نوازش بیحال میشن خودش رو توی بغل جونگمین جابجا کرد و "هوم"ـی گفت.
نزدیک به سه ساعت میشد که از دانشگاه برگشته بودن. تو این مدت مین پسر کوچکتر رو در آغوش گرفته بود و نوازشش میکرد.
سوکجین نازنازی یا لوس نبود، بغلی هم نبود! فقط به محبت احتیاج داشت. داستانهایی توی زندگیش وجود داشتن که اقتضا میکردن این محبت رو از اطرافیانش دریافت کنه. داستانهایی که افراد زیادی ازشون خبر نداشتن و خب، نیازی هم نبود که داشته باشن.
هر دو پسر روی کاناپهی جلوی تیوی لم داده بودن و از هم آغوشی لذت میبردن. البته یه هم آغوشی کاملا دوستانه! و شاید دوستانه فقط برای یک نفر!
جونگمین عینکی طبی با فریم مشکی زده بود و به جین نگاه میکرد. مو قهوهای هم سرش رو روی پای هیونگ مورد علاقهش گذاشته بود و از موقعیتش لذت میبرد.
مونارگیلی با علاقه موهای جین رو از روی صورتش کنار زد و لپها و چونهی پسرک رو لمس کرد. پوستش عین نوزادهای تازه متولد شده نرم و رنگش به سفیدی شیر بود.
_ جین.. رابطهت با الک لایتوود چیه؟
پسر کوچکتر یک تای چشمش رو باز کرد.
+ هیچی..
_ پس به حرفت اعتماد کنم؟
همون چشمی که باز کرده بود رو هم بست، میترسید با نگاه کردن به تیلههای مشکی جونگمین خودش رو لو بده. کاش میتونست فریاد بزنه که "من عاشق توئم هیونگ، و فقط برای فراموش کردنِ تو با اون پسره بیرون رفتم." اما نمیتونست و مشکل هم همین بود.
آروم سری تکون داد و گفت:
+ میتونی اعتماد کنی، هیچ چیز خاصی بین ما نیست، فقط با هم غذا خوردیم..
جونگمین نگاه محبت آمیزی بهش انداخت.
_ تو آزادی با هر کسی که بخوای قرار بذاری، ولی میخوام بهت هشدار بدم که از لایتوود دور بمون.. چندین بار به دخترایی که توسطش آسیب دیده بودن دلداری دادم و دوست ندارم نفر بعدی تو باشی.
این بار هر دو چشمش رو باز کرد. هشدارهای جونگمین هیچوقت الکی نبودن. البته از جونگکوک هم نبودن، فقط نمیخواست قبولشون کنه.
تلاش کرد تا از شخصیت دلنشینی که پسر چشم آبی بهش نشون داده بود دفاع کنه:
+ اما هیونگ، اون اصلا آدم بدی بنظر نمیومد..
جونگمین عینکش رو جابجا کرد و قیافهی متفکری به خودش گرفت.
_ تا جایی که میدونم اون حتی بای (بایسکشوال) هم نیست. عجیبه که طرف تو اومده.
جین بلند شد و نشست. کنجکاو شده بود که همچین پسری دنبالش راه افتاده.
صادقانه گفت:
+ راستشو بخوای الان یکم ترسیدم..
جونگمین بازوهای لاغر و نحیف پسر کوچکتر رو گرفت و اون رو نزدیک خودش کشوند. وقتی جین دوباره توی بغلش افتاد، بدنش رو به سینش چسبوند و فشار داد.
_ تا هیونگ هست نباید از هیچی بترسی جوجه..
جین با وجودی که از این بغل گرم و نرم لذت میبرد اما سعی کرد خودش رو بیرون بکشه. این آغوشهایی که باعث تند شدن ضربان قلبش میشدند رو دوست نداشت.
+ خفهم کردی مینمین هیونگ.. ولم کننن..
هر دو پسر مشغول سر و کله زدن با هم بودن، جین می خواست خودش رو آزاد کنه و جونگمین قصد نداشت همچین اجازهای بده. و برای همین هم بود که صدای قدمهایی که توی راهروی آپارتمان پیچید رو نشنیدن.
وقتی در آپارتمان باز شد، صدای خندههای جونگکوک و دو نفر دیگه به راحتی به گوش میرسید.
جونگمین به این رفتارهای قل کوچکترش عادت کرده بود اما جین...
مو قهوهای با انزجار به دو دختری که توی بغل جیکی بودن و ناز و غمزه میاومدن نگاه کرد. همون دم در مشغول بوسیدن هم بودن و اصلا توجه نمیکردن کسی توی سالن هست که اونها رو ببینه یا نه.
مونارگیلی بلند شد و دست جین رو کشید. باید قبل از اینکه برادرش و زیرخوابههاش متوجه حضورشون میشدن محل رو ترک میکردن. هیچ خوشش نمیاومد جوجهش با دو تا هرزه.. اوه ببخشید! با سه تا هرزه رو به رو بشه!!
جین که میتونست از همون فاصله هم بوی گند الکل رو استشمام کنه صورتش رو تو هم کشید و بدون مقاومت بلند شد. اما قبل اینکه همراه هیونگش توی اتاق بره صدای جونگکوک متوقفش کرد.
لحن پسر بزرگتر کشدار بود و مست بودنش رو فریاد میزد:
× کجا میـــری جوجــــش؟ هـــــوم؟
مونارگیلی دست جین رو کشید تا بدون جواب به تیکهی جونگکوک، هر چه زودتر داخل اتاق برن. ولی سوکجین سمجوار سر جاش ایستاد.
+ هر جایی که تو نباشی.
جونگکوک اون دو دختر که دکلتههای بازی پوشیده بودن رو رها کرد. لباسهاشون برای این هوای سرد خیلی تابستانه بنظر میرسید.
× عــــه؟ هه، هرجایی بری منم هســـتــــــم!! مثل سایهت همه جا هسـتـــــم..
جین از جونگکوکِ مست خوشش نمیاومد! از هیچ نوع جونگکوکی خوشش نمیاومد!!
جونگمین به رفتارهای برادرش عادت کرده بود اما متعجب بود. خیلی وقت میشد که پای هیچ دختر یا پسری به این خونه باز نشده بود.
بردارش رو مخاطب قرار داد:
_ جونگکوک
مو مشکی با نگاه بیاحساسی به قل بزرگتر نگاه کرد.
× ها؟
_ تو قول داده بودی آخرین باریه که کسیو میاری خونه.
جیکی نیشخندی زد و سرش رو با مسخرگی تکون داد.
× اون مال شیش دفعهی پیش بود برادر..
و صورتش رو بسمت جین کرد و با چشمهای خوش حالت و خمارش تیلههای پسر کوچکتر رو هدف گرفت.
× تـــــو.. باید بیای امشبو با ما بگذرونی..
و مستانه خندید.
سوکجین به دو دختری که پشت جونگکوک ایستاده بودن و انتظار تموم شدنِ این بحث بی سر و ته رو میکشیدن نگاه کرد. متاسف بود. هم برای خودش، و هم برای جونگکوک.
+ چطور میتونی انقد کثیف باشی..
و دستهاش رو مشت کرد.
مونارگیلی اصلا از این گفتگو راضی نبود. سمت جین رفت تا ببرتش که با حرف جونگکوک نگاه نگرانی به جین انداخت.
× هــاه.. نتــرس.. نمیخوام جلوم کسیو بکنی.. میدونم گیای.. خودم میخوام بـکنـمــت..
خون به صورت جین دوید. جونگکوک شرم و حیا رو قورت داده بود و یک لیوان آب هم روش!
خواست بره دعوا بگیره که جونگمین سریع از پشت بغلش کرد.
_ آروم باش.. اون فقط مسته و نمیفهمه داره چی میگه..
پسر کوچکتر تقلا کرد تا از انحصار بازوهای مونارگیلی بیرون بیاد تا بره و حق هیونگ مو مشکیش رو کف دستش بذاره. اما جونگمین از روی زمین حرکتش داد و بسمت اتاق رفت.
_ بیا تنهاشون بذاریم.. نظرت چیه آهنگ گوش بدیم هوم؟
و داخل اتاق رفت و در رو با پاش بست.
مو قهوهای که الان روی تخت جونگمین نشسته بود، مثل یک جوجهی عصبانی به هیونگش نگاه کرد.
+ اون از بدکارهها هم بدتره.. تو هم دیدی.. مگه نه؟
جونگمین به سر و صداهای چندش آوری که از اتاق دیگه میاومد توجهی نشون نداد.
_ برای هر دومون بهتره که تظاهر کنیم چیزی ندیدیم..
____________
نور آفتاب از پنجره روی صورت پسر مو مشکی افتاده بود و چشمهاش رو اذیت میکرد. با انگشت بینیش رو خاروند و قلتی زد که با یک کلهی رنگ کرده و بلوند مواجه شد.
از روی تخت پایین اومد و به دو دختر لختی که ملافهای نازک دور خودشون پیچیده بودن نگاه کرد.
با بیحوصلگی بیدارشون کرد و عذرشون رو خواست.
دخترها با قیافههای آویزون سریع لباس پوشیدن و آمادهی رفتن شدن.
وقتی دم در داشت از رفتنشون مطمئن میشد با دونسنگش مواجه شد. توی آشپزخونه ایستاده بود و یک ماگ بزرگ که از محتویات داخلش بخار بلند میشد بدست داشت.
فقط یک شلوار ورزشی خاکستری پاش بود و بالا تنهاش لخت بود.
دیشب یه گالن مشروب خورده بود و سردرد بدی کل مغزش رو درگیر کرده بود.
با چسبوندن انگشت اشاره و وسط، شقیقههاش رو ماساژ داد و وارد آشپزخونه شد.
بسمت همخونهی جدیدش رفت و لیوان قهوه رو از توی دستش بیرون کشید.
نگاه سوالی مو قهوهای رو نادیده گرفت و جرعهای از مایع داخل لیوان نوشید. داغ و شیرین بود. بخاطر شیرینیش صورتش رو جمع کرد و کل قهوه رو توی سینک خالی کرد.
_ این چه زهر ماری بود؟
پسر کوچکتر با این کار هیونگش غر زد:
+ فقط باید بهم پسش میدادی.. الان باید دوباره درست کنم.
جین قصد داشت به نصیحت مونارگیلی گوش کنه. یادآوری اتفاقات دیشب فقط همه چیز رو سختتر میکرد. الان که جیکی یادش نبود، میتونست با خیال راحت به کارهاش برسه.
جونگکوک شیر رو از داخل یخچال بیرون کشید و بدون لیوان ازش خورد و بعد دور دهنش رو پاک کرد.
_ جونگمین کجاست؟
+ کلاس اول وقت داشت، صبح زود رفت.
بسمت کابینت رفت تا غلات میوه رو برداره. اما وقتی عضلات شکمش رو کش داد تا خم بشه، متوجه نگاه خیرهای شد. رد نگاه رو گرفت و به جین رسید. جوری مسخ اون ماهیچهها و تتوها شده بود که انگار هیچوقت چنین چیزی به عمرش ندیده.
نیشخندی زد و بسته رو جلوی چشم همستر تکون داد.
_ تو هم میخوری؟
جین با گیجی به دست جونگکوک نگاه کرد.
+ چیو؟
مو مشکی با پوزخند سری تکون داد. ته دلش از این خنگ بازیِ کیوت پسرش خندش گرفته بود. اگه میتونست حتما کلمهی "دیکمو" رو هم اضافه میکرد، اما حیف که اینجا جاش نبود.
_ غلات میوهای.. میخوری یا نه؟
سوکجین آروم "نه"ـی زمزمه کرد و خواست از کنار جونگکوک رد بشه. اما هیکل درشت پسر بزرگتر کل ورودی رو اشغال کرده بود.
+ میخوام رد شم.
جیکی بدون اتلاف وقت کنار رفت. اما با برخورد بدنهاشون بهم اتفاقات دیشب توی مغزش پلی شدن.
از پشت لباس دونسنگش رو گرفت.
_ وایسا
جین چرخید و آب دهنش رو قورت داد.
+ چیه؟
با شک پرسید:
_ دیشب، کجا خوابیدی؟
جین چشمهاش رو تو کاسه چرخوند و پوفی کشید. با قیافهی پر اعتماد به نفسی جواب داد:
+ توی بغل مینمین هیونگم.
خیالش تا حدودی از اینکه اتفاقی بینشون نیفتاده راحت شد. گرچه با وجود جونگمین این خیلی بعید بنظر میرسید.
_ ولی-
جین توی حرفش پرید:
+ هنوزم بوی هیزم سوخته و ضایعات شیمیایی میدی. چرا نمیری یه دوش بگیری هیونگ؟
گفت و لبخند زد. جملهی روز بیمارستان رو تلافی کرده بود.
جونگکوک هیستریک خندید.
_ اتفاقا ویسکیش مزهی هیزم سوخته و ضایعات شیمیایی رو هم میداد.
نگاه معنادار پسر کوچکتر دوباره روی عضلاتش کشیده شده بود.
هر دو دستش رو روی قفسهی سینه تا پایین نافش کشید و ابرویی بالا انداخت.
_ دلت میخواد؟
سوکجین چشمهای آشفته و گیجش رو بالا آورد و به مردمکهای تیرهی هیونگش زل زد.
+ آره
فاک،
نه،
معلومه که نمیخواست.
سریع جملهش رو اصلاح کرد:
+ نــه..منظورم نه بود!
مو مشکی نیشخند محوی زد.
_ اوکی اوکی..
جین نگاهش رو از خط مویی که تا زیر ناف جونگکوک ادامه داشت رو گرفت و سرش رو به چپ و راست تکون داد. نباید انقدر محو یک بدن میشد.
+ چیزه.. مممم.. میگم..
سرش رو بالا آورد تا به چشمهای جونگکوک نگاه کنه، اما خالی که روی سینهاش دیده میشد توجهش رو جلب کرد. جونگمین و جونگکوک از زمین تا آسمون فرق داشتن. همه چیشون متفاوت بود. لقب "دو قلوهای آینهای" کاملا برازنده بنظر میرسید.
جیکی سوالی به جین نگاه کرد.
_ میگی؟
پسر کوچکتر جملهش رو کامل کرد:
+ دیگه مست رانندگی نکن..
و بعد از گفتن جملهاش به سرعت از جلوی چشمهای هیونگش دور شد.
میمرد اون جملهی آخر رو نگه؟
عاااه.. آرهههه.. قطعا میمرد.. خیلی سخت بود جلوی خودش رو بگیره.. و برای همین هم بود که نگرفت!
سمت کمد رفت تا برای دانشگاه آماده بشه. بد نبود که یکم از جونگکوک فاصله میگرفت.
___________
به بیچاررگی واضحی که از چهرهی جیمین هیونگش ساطع میشد نگاه کرد. تنها کلاس مشترکشون فیزیک بود و جیمین هر دفعه از دفعهی قبل مضطربتر میشد.
معمولا سوکجین توی مشکلات بقیه دخالت نمیکرد؛ چون خودش به اندازهی کافی با مسائل دست و پنجه نرم میکرد. اما الان ساکت موندن کاری نبود که قصد داشت انجام بده.
با دودلی به مو نقرهای نزدیک شد و صندلی کناریش رو برای نشستن انتخاب کرد.
جیمین با چهرهای سوالی به دونسنگ باهوشش خیره شد.
توی چند جلسهای که هم رو دیده بودن حتی یک کلمه هم بینشون رد و بدل نشده بود.
جین کیفش رو روی پاش گذاشت و همونطور که کتابهاش رو در میآورد گفت:
_ سلام..
مو نقرهای خودکار توی دستش رو چرخوند.
+ سلام..
_ تمرینای جلسهی پیشو حل کردی؟
جیمین "نه"ـی گفت و بیخیال به تختهی خالی نگاه کرد.
مو قهوهای برگهای رو جلوی هیونگش گذاشت.
_ بیا.. من برات حل کردم.
و لبخندی زد.
جیمین متعجب به جواب سوالات خیره شد.
+ برای من حل کردی؟
_ آره..
محض رضای خدا.. مکالمشون افتضاح بود.
+ اوه.. اوکی..
_ باشه..
با اومدن استاد هر دو پسر از گفتگوی کاملا "ربات مانندشون" دست کشیدن.
جین با علاقه به تنها استاد کرهای الاصلشون نگاه کرد. "یونگی مین"
با لحن آرومی گفت:
_ شنیدم عاشق دخترای لاغره، ازونایی که مثل باربی میمونن!
مو نقرهای انگار که از این جمله خوشش نیومده "هممم"ـی زمزمه کرد. اما کسی چه میدونست اون دلش برای همین استاد پر جذبه ضعف میرفت.. و شاید دلیل تمام اضطرابهاش در همین یک جمله مخفی شده بود.
___________
ورود مین یونگی رو تبریک میگم :)
ایشالا در آینده ددی یکی از شخصیتامون میشه :)))
از خنگیه جین و هرزه بودن جونگکوک هم ک نگم😂