🍷Vampire

By jiho85

53.4K 7.1K 1.3K

🍷 فن فیک خون اشام🍷 🕯اسم داستان:Vampire 🕯ژانرها: رمنس/تخیلی/اسمات/فانتزی/ 🕯رده سنی:+۱۸ 🕯️ وضعیت آپ: نامع... More

part 1
part 3
part4
part 5
part6
part 7
part 8
part 9
Part 10
part 11
part 12
part 13
Part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
33معرفی ^°^33
part 34

part 2

2.9K 422 68
By jiho85

هیچ وقت کسی رو از روی ظاهر قضاوت نکنید چون هر چقدرم فرشته  باشن باز هم یه شیطان توی باطنشون دارن شیطانی که گاهی اوقات خودش رو نشون میده

تهیونگ برای اولین بار توی این سن درازش میخواست گریه کنه چون محض رضای فاک اون فقط فقط برای پنج دقیقه رفته بود بیرون تا از دهکده خرید بکنه اما هنوز پاش رو از در نگذاشته بود بیرون که کوک زد گریه و تا الان هم ساکت نشده بود

تهیونگ همچی رو چک کرده بود بهش غذا داده بود پوشکش رو عوض کرد بود حتی ذهنش رو خونده بود تا بفهمه دردش چیه اما بچه ساکت نمیشد

نالیید و بچه رو تو آغوشش تکون داد
_ کوکو بیب آخه تو چت شده؟!

بچه با چشمای اشکیش دستاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و تو گردن اون هق هق هاش رو خفه کرد
تهیونگ کمر بچه رو نوازش کرد

_ هیس کوک ددی اینجاس هیس
تهیونگ حس کرد که بچه اشفتس پس  سعی کرد با پچ پچ کردن کلمه های آرام بخش رو در گوش اون زمزمه کن تا شاید آروم بشه

اما با صدایی که شنید خشک شد و آرزو کرد کاش  میشد محو  بشه
+تهیونگ

تهیونگ با بهت سمت هیونگش برگشت
-شوگا هیونگ اینجا چیکار میکنی؟

یونگی بی توجه به سوال  تهیونگ با تعجب به پچه بغل تهیونگ نگاه کرد
تهیونگ رد نگاه هیونگش رو گرفت و دید که داره به بچه نگاه می‌کنه بچه رو به خودش چسبوند و چند قدمی عقب رفت

یونگی که دید تهیونگ فکر می‌کنه اون میخواد بچه رو ازش بگیره آهی کشید گفت
+از کجا پیداش کردی؟؟

تهیونگ نگاهی به بچه کرد که دیگه گریه نمیکنه و فقط با چشمای درشتش به یه گوشه خیره شده
-خب اون رو در خونم پیدا کردم
+انسانه؟
تهیونگ با دهنش رو قورت داد و سرش رو آروم تکون داد یونگی آهی کشید و دستاش رو توی جیب شلوارش کرد

+درباره نگه داشتنش مطمئنی؟!
تهیونگ لبخند ملیحی زد  با لحن مطمئنی گفت

_کاملا مطمئنم!! چند ماهی هست که مطمئنم
شوکا با بهت گفت
+چند ماه؟!
_ اره چهار ماهی میشه

تهیونگ اینو گفت و بوسه ای روی گردن کوک گذاشت
یونگی جلو آمد و نگاهی به بچه کرد کوک هم توی بغل تهیونگ چرخید و چشم های تیله ایش رو به یونگی داد

تهیونگ دستش رو جلو برد و بچه هم  که منظور پدرش رو فهمیده باشه دستاش رو باز کرد  تا  عموی جدیدش اونو بغل کنه

یونگی نامطمئن دستاش رو جلو اورد و بچه رو گرفت و کوک هم طبق عادت همیشگیش دستاش رو دور گردن یونگی حلقه کرد  و سرش رو تو گردن یونگی برد

تهیونگ به حالت بهت زده هیونگش خندید  و
یونگی سعی کرد بچه رو با دستاش از خودش جدا کنه اما بچه یهو زد زیر گریه تهیونگ با نگرانی سمت هیونگش رفت و خواست کوک رو بگیره اما بچه از بغل هیونگش  بیرون نمی‌آمد

تهیونگ با نگرانی نالیید
- هیونگ چش شده خیلی وقته گریه می‌کنه با آمدن تو ساکت شد اما الان باز شروع کرده به گریه

تهیونگ  نگاهی به بچه کرد که سرش تو گردن یونگی کرده بود و  اونجا گریه میکرد
تهیونگ با عجز نالیید
_ هیونگ یکاری بکن

یونگی به تهیونگ نگاه کرد هیچ وقت تهیونگ رو اینطور ندیده بود  آهی کشید و تو ذهنش برای خودش تکرار کرد(فقط برای دونسنگم)
+هی کوچولو زشت چی باعث شده ابشارهات سرازیر بشن

بچه سرش رو از گردن  یونگی درآورد و با دست به گوشه اتاق اشاره کرد
تهیونگ رد دست بچه رو گرفت  و به گوشه قصر نگاه کرد

-ولی اونجا که چیزی نیست
بچه دیگه گریه نمیکرد اما چشماش قرمز شده بود و رد اشکاش  روی لپش خشک شده بود
یونگی یکم فکر کرد و گفت
+اوما همیشه می‌گفت که چون دل بچه ها پاکه ممکنه خیلی چیزایی که ما  نمی‌تونیم ببینیم رو ببینن

تهیونگ اخم کرد و غریید
-فکر کنم بدونم کار کیه اون روح عوضی
انگار امروز کاراما با هم برنامه ریخته بودن تا یونگی پوکر رو به آخرین حد بهت زدگی  برسونن تهیونگ یه خون آشام چشم سبز و هیلره اون  خیلی کم عصبی میشه و بیشتر سعی میکنه با حرف زدن مسئله رو حل کنه اما حالا اون جوری عصبی بود که به نظر میومد حاضره کل قصر رو برای اون بچه به آتیش بکشونه

تهیونگ  به سمتی که کوک اشاره میکرد رفت و با حرص غریید
- دارم بهت اخطار میدم جیهو فقط کافیه یبار دیگه بچه منو بترسونی تا حصابتو رو برسم

ناگهان روحی ظاهر شد  و باعث یونگی پی ببره حرف تهیونگ راسته
=کیم تهیونگ من اونو نترسوندم

تهیونگ داد زد
-دروغ نگو اون چند ساعت بود که مدام گریه میکرد و هی ساکت میشد
جیهو اخم کرد و دست به سینه شد
=محض اطلاع دارم میگم میتونم ثابت کنم که دلیل ترسش من نبودم
جیهو گفت و سمت یونگی و بچه رفت دور اون ها چرخید و جلوی دید بچه قرار گرفت
=هی سلام کوکو
کوک با چشمای ستاره بارونش به جیهو نگاه کرد و دست زد و بعد شروع کرد اصوات نامعلومی از گلوش خارج کردن

جیهو خندید و  گفت
=تهیونگ واقعا ددی احمقیه کو کو
دو برادر با بهت به جیهو نگاه کردن جیهو سرشونه هاش رو با بیخیالی بالا داد
=اگه می‌خواین بدونین که من حرفش رو میفهمم باید بگم بله می‌فهمم

تهیونگ که حالا اخماش از بین رفته بود با شک کنار هیونگش ایستاد و به بچش نگاه کرد
-چی گفت؟!
جیهو لبخند شیطانی زد و گفت
=ببخشید ترجمه کردن حرف کوک چه  خاصیتی برا من داره
قبل از اینکه تهیونگ باز به روح بپره یونگی گفت
+برات یه بدن پیدا میکنم تا بری توش
جیهو ذوق زده دور یونگی و بچه چرخید و تهیونگ به نشانه تشکر یه لبخند مستطیلی به هیونگش زد
یونگی که سال ها بود اون لبخند مخصوص رو ندیده بود آهی از خوشحالی کشید و به روح ذوق زده خیره شد

=اینطوری من میتونم برا همیشه کنار کوک باشم مگه نه کوک
بچه خندید و ذوق زده دستاش رو بهم کوبید.
تهیونگ خندید و بعد گفت
-نگفتی  چی گفت؟!
جیهو دست از چرخیدن دور  کوک و یونگی برداشت و گفت
= اون گفت که فقط داشت راجب ماری که تو قصر دیده گریه می‌کرده به نظر میاد فوبیای مار داره

تهیونگ‌ بچه رو از یونگی گرفت و با تأسف گفت
-متأسفم بیب کوکو میتونی بهم بگی مار رو کجا دیدی تا بکشمش

کوک سرش رو تو گردن  تهیونگ کرد و دستاش رو دور اون حلقه کرد و بعد زمزمه کرد «دا دا پا دااااا»
تهیونگ منتظر به جیهو خیره شد

= عا اون گفت که  چند ساعت پیش دور یکی از ستون ها پیچیده بود اما وقتی اون دیدتش زیر یکی از مبلا قایم  شد و اون می‌ترسه  که
ماره تهیونگ رو نیش بزنه

تهیونگ با ذوق  بچه رو کلی بوس کرد
-شیرینک ددی من چیزیم نمیشه ددی همیشه مراقبته
جیهو با چشمای قلبی به پدر و پسر نگاه کرد و یونگی  فقط به یه لبخند اکتفا کرد

----*----------*------
کنار گهواره کوک ایستاده بود و مدام  تکون میداد تا بچه به خواب عمیق بره  و همون موقع بود که جیهو وارد اتاق شد تهیونگ اخم کرد و گفت
-تو نمیتونی در بزنی؟
=نه تهیونگ شی من یه روحم

تهیونگی آهی کشید و چشمش رو چرخوند روز خیلی خوبی رو با هیونگش و پرستار جدید بچش جیهو گزروندن بود تهیونگ مطمئن  میشد که تمام این خاطرات رو توی ذهنش ظبط کنه

=آمدم بگم برادرت رفت
روح رشته افکار تهیونگ رو پاره کرد
تهیونگ ابروهایش رو بالا انداخت و ولوم صداش رو پایین آورد تا بچه ی تو گهواره  خوابش بهم نریزه
-مطمئنی؟!
=  اره گفت یه سر می‌ره دهکده و برمیگرده

تهیونگ سرش رو تکون داد و از دست از تکون دادن اون گهواره برداشت

🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫

اینم از عکس روح ما😁
لی جیهو🩰✨
مطمئناً بعدا متوجه میشید که چجوری وارد قصر تهیونگ شده و ارتباط اون با گذشته تهیونگ چیه
🍋🍋🍋🍋🍋🍋🍋
ووت فراموش نشه 🤗

Continue Reading

You'll Also Like

53.4K 7.1K 34
🍷 فن فیک خون اشام🍷 🕯اسم داستان:Vampire 🕯ژانرها: رمنس/تخیلی/اسمات/فانتزی/ 🕯رده سنی:+۱۸ 🕯️ وضعیت آپ: نامعلوم 🕯نویسنده: جیهو 🕯کاپل ها: تهکوک/سپ...
22.1K 2.3K 25
دستشو کنار سرم قرار داد و دست دیگش رو تکیه گاه دیوار کرد و من کامل توی حصارش گیر افتاده بودم. بهم نزدیک شد و کنار گوشم زمزمه کرد ـــ چطور دختر یک م...
60.8K 8.3K 50
~عشق خونین~ جونگ کوک بچه یتیمه ( نه اینکه چون یتیمه مظلوم باشه نه اصلا چون لقبش استاد ریدن به بقیس) و گیر یه خون‌آشام به اسم کیم تهیونگ میوفته ** ؟ :...
24.8K 5.4K 38
مینهو خوناشام نود ساله که طلسم شده و تنها راه شکستن طلسمش؛ نوشیدنِ خون شاهرگ معشوقشه تا جایی که معشوقش جونشو از دست بده. پس مینهو قلبشو قفل و زنجیر م...