𝔽𝕠𝕣𝕖𝕧𝕖𝕣

By merilakkk

66.8K 13.4K 5K

ℕ𝕒𝕞𝕖 ๛ 𝔽𝕠𝕣𝕖𝕧𝕖𝕣ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉ ℂ𝕠𝕦𝕡𝕝𝕖 ๛ 𝕤𝕖𝕜𝕒𝕚⚣︎ 𝔾𝕖𝕟𝕣𝕖 ๛ 𝕠𝕞𝕖𝕘𝕒𝕧𝕖𝕣𝕤𝕖 , 𝕤𝕞𝕦𝕥... More

⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 1⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 2⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 3⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 4⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 5⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 6⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 7⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 8⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 9⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 10⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 11⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 12⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 13⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 14⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 15⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 16⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 17⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 18⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 19⫸
⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 20⫸
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 21❖
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 22❖
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 23❖
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 24❖
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 25❖
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 26❖
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 27❖
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 28❖
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 29❖
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 30❖
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 31❖
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 32❖
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 33❖
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 34❖
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 35❖
❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 36❖ᵉⁿᵈ

⫷𝔸𝕗𝕥𝕖𝕣 𝕤𝕥𝕠𝕣𝕪⫸

1.5K 321 108
By merilakkk

با صدای پسربچه ی گریون از توی تخت بلند شد و سمت ننوی گوشه ی اتاق رفت.
پسر کوچولوشو از زیر بغل گرفت و تو آغوشش نگه داشت ، چند بوسه روی گونه ی نرم و تپلیش گذاشت و با لذت عطر تنش رو بو کشید : آروم عزیزم ، بابا اینجاست!
ایسول گریه نکن کوچولوی من.

با عصبانیت زیر لب زمزمه کرد : معلوم نیس پسره ی کله شق تا دو شب کجا ول میچرخه.

بچه رو روی تخت خودش و جونگین گذاشت و از یخچال کوچیک توی اتاق شیریش رو در اورد.
اول توی دستگاه کمی گرمش کرد و بعد به آرومی جلوی دهن ایسول گرفت.

ایسول اول در برابر فرو رفتن سر شیشه شیر مقاومت کرد ولی وقتی طعم شیرین شیر به لبای باریک و صورتیش خورد لباش با حالت کیوتی از هم باز شدن.

سهون شیشه شیر رو توی دهن پسر کوچولوش گذاشت و منتظر شد دوباره خوابش ببره در حالی که خودش چرت میزد و سیاهی چشماش ناخوداگاه به پشت پلکای پف کردش فرار میکردن.

وقتی از اینکه امگا کوچولو خوابیده مطمئن شد دوباره توی ننوی طوسی رنگ برش گردوند و سمت موبایلش رفت.
شماره ی جونکین رو گرفت و وقتی صدای امگاش رو از اونور خط شنید آروم ولی با عصبانیت و دندون های فشرده گفت : هیچ معلومه کودوم گوری هستی؟ساعت دو شبه و هنوز برنگشتی خونه!

جونگین مستانه خندید : اوه...سهون..پس هنوز شماره ی منو... تو گوشیت داری...کم کم داشتم...مطمئن میشدم که از یادت رفتم!

سهون برای اینکه صداش ایسول رو بیدار نکنه از اتاق بیرون رفت ، جونگین طبق معمول این چند وقت مست کرده بود. ‌باز اروم ادامه داد : قبل از اینکه از زندگی پشیمونت کنم برگرد خونه وگرنه تک تک دوستای مزخرفتو جلو چشمت به فاک میدم.

جونگین که تا اون لحظه خنده های ریز مستانه میکرد ناگهان با صدای بغض دارش گفت : باشه سهون...دوسم نداشته باش...چرا بعد از بدنیا اومدن ایسول باهام اینطوری میکنی..؟!
با صدای بلندم حرف نزن ، شبنم کوچولومو بدخواب نکن.

_محض اطلاع شبنم کوچولوت الان خوابه و دلیل بیدار شدنش این وقت نصفه شب این بود که تو نبودی.

+دارم...میام خونه.

گوشی رو قطع کرد و روی مبل منتظر نشست ، این بلایی بود که بعد از اومدن ایسول سرشون اومده بود.
هیچکدوم نمیدونستن مشکل کجاست ولی حقیقتاً جونگین مطمئن بود سهون دیگه دوسش نداره و سهون میدونست جونگین بدجور دلخوره.

یکی از دلایل این بود از بعد به دنیا اومدن ایسول یعنی حدود 5 ماه هیچ رابطه ای نداشتن.
و دو میتونه دعواهایی باشه که جونگین بابت رد شدنش توسط سهون ایجاد میکرد‌‌.
و سه که مهم ترینشونه... اونا عملاً با وجود دوتا بچه هیچ حریم خصوصی نداشتن که بخوان حتی پنج دقیقه باهم خلوت کنن.

یا وقتی میخواستن همو ببوسن سویونگ کابوس میدید و باید شب پیششون میخوابید.
یا ایسول میزد زیر گریه و اوقات تلخی میکرد.

در خونه با صدای کمی باز شد و جونگین تلو تلو خوران روی مبل افتاد.
سهون سمتش رفت و به تندیس مستش توی تاریکی خیره شد : باید از خودت خجالت بکشی...دوتا بچه داری و اینطوری مست میکنی!

جونگین خنده ای کرد : یه شوهرم دارم که دوستم نداره!

_دوستای عزیزت اینو گفتن؟

جونگین که سرش پایین بود به ارومی بینیش رو بالا کشید و با حالت کیوتی تو تاریکی لباش رو غنچه کرد و دستاشو باز کرد : بغلم کن...الان.

سهون سمتش خم شد و با کشیدن دستای ظریفش بغلش کرد ، لب هاش رو به شقیقه ی امگا چسبوند و از بوی شدید الکل بینیش رو چین داد : اه لعنتی بوی گند گرفتی.

همونطور که امگارو توی آغوشش گرفته بود سمت اتاق برد و توی حموم انداخت : خودتو بشور و بیا بیرون.
منتظر میمونم باهم بخوابیم.

جونگین هم بدون گفتن کلمه ای زیر دوش رفت و خیلی سریع خودش رو شست.
وقتی بیرون میرفت سهون به ساعت اتاق که 3 نصفه شب رو نشون میداد خیره بود.

موهاش رو با یه حوله نیمه خشک کرد و تیشرت بلند و راحتی پوشید.
بی توجه به لخت بودن پایین تنش توی تخت رفت و چشمای براق از اشکش رو به چهره ی جذاب جفتش توی تاریکی اتاق دوخت.

سهون آواژور رو روشن کرد و رو به جونگین پرسید : چیرو میخوای ثابت کنی؟
با اینکارات چه کوفتی رو میخوای به من نشون بدی؟!

جونگین که با بغض لعنتیش داشت خفه میشد ناگهانی زیر گریه زد : من...من فقط در حد مرگ...دلتنگم.
دلتنگتم ، دلتنگ عطرت ، دلتنگ نوازشات بعد سکس ، دلتنگ وقتی که برای کم کردن دردم لبامو به بازی میگیری...
منه لعنتی کل هیتامو این پنج ماه با دارو خفه کردم و حدس میزنی دکتر بهم چی گفت؟
بهم پیشنهاد کرد برم پیش مشاور خانواده که رابطم با توی لعنتی خوب شه...چون بدنم داره در برابر داروهای هیت مقاوم میشه..!

اخر جملش نفس نفس زد و سعی کرد اکسیژن کافی به ریه‌ش برسونه ولی نتیجش فقط دویدن سهون سمت کمد برای پیدا کردن اسپری آسم جونگین بود.
البته جونگین بعد از استفاده دوباره به گریش ادامه داد و اینبار با آغوش آرامش بخش آلفاش روبرو شد.

سهون جونگین رو محکم توی بغلش فشرد و عطر تن تمیزشو رو تا حدی که میتونست تنفس کرد : فهمیدم عزیزم...
دیگه چیزی نیاز نیست بگی من مقصر بودم!
موهای نرمش رو نوازش کرد : خیلی درد کشیدیو من به هیچی توجه نداشتم.
متاسفم زندگیم...متاسفم.

بعد از این جمله دستای گرم و نم دار جونگین به دور گردن سهون حلقه شد و نفس های گرمش سطح ترقوه ی سهون رو نشونه گرفت.

بعد از اطمینان حاصل کردن از خواب بودن سویونگ و ایسول توی تخت کنار امگایی که همچنان ریز ریز بینیشو بالا میکشید و اشکای ارزشمندشو نثار بالش میکرد خوابید.

دستش رو دور بدنش حلقه کرد و پلکای ترش رو بوسید اما هیچکدوم از اینا غصه ی این 5 ماه رو تسکین نمیداد.

---

صبح خیلی زودتر از جونگین بیدار شد ، احتمالاً امگاش بخاطر مستی دیشب تا ظهر میخوابید و اون هم قصد رفتن به کمپانی رو نداشت.
به مادر جونگین زنگ زد و راجب مشکلات این چند وقتشون باهاش حرف زد.
بعد از اون وقتی سویونگ بیدار شد باهاش راجب رفتار های اخیر جونگین حرف زد و اینطور قانعش کرد که پدرش خیلی به استراحت نیاز داره.

تو فرصت کمی که داشت کامل توضیح داد که بهتره دو هفته ای جونگین استراحت کنه و سویونگ و ایسول پیش پدر بزرگ و مادر بزرگشون بمونن.

سویونگ هم به نظر راضی میومد ، چون میدید که پدرش از نظر روحی مثل قبل نیست و خیلی خستست.
قول داد که مراقب برادرش باشه و قرار شد دو هفته ای رو به خونه پدربزرگ و مادربزرگش بره.

هر چند کل این اتفاقات زمانی افتاد که جونگین خواب بود ولی حداقل بدون مزاحمت و دخالتش تموم شد و مشکل تقریبااااً حل شد.

ساعت حدودای نُه بود که راننده ی سویونگ برای بردنش به مدرسه اومد.
سهون هم به راننده گفت که وقتی دنبال سویونگ میره اول بیاد اینجا ایسول رو برداره و بعد به خونه ی مادر جونگین ببره.

وقتی سویونگ رفت خونه یکم ساکت ترشد که البته زیاد موندگار نبود چون ایسول یهو زیر گریه زد و جونگین رو بیدار کرد.
جونگین هم تا صدای پسرشو شنید از تخت خارج شد و پسر کوچولوش رو توی بغلش گرفت.
+هییشش...گرسنه ای ، هوم؟

شیشه شیر رو توی دستگاه گذاشت و بعد از چند دور چرخیدن حرارت شیر روی ولرم رو به گرم ایستاد.
شیشه شیر رو توی دهن ایسول برد و به مک زدن ایسول خیره شد.

سهون داخل اومد و پیشش روی تخت نشست : دیشب خوب خوابیدی؟

+نه زیاد.
هنوز دلم میخواد بخوابم.

سهون جلو رفت و گونه ی امگاشو محکم بوسید : از امروز به مدت دو هفته هر چقدر که بخوای میتونی بخوابی.
البته پیش من نه هرجایی!

+چطور؟

_ظهر که سویونگ از مدرسه بیاد راننده اون و ایسول رو میبره خونه ی مادروپدرت.
بعد با شیطنت گفت : بعدش تنها میشیم.

جونگین بخاطر فکر عالیه سهون لبخند کوچیکی زد و بعد پرسید : ولی من دلم برای بچه ها تنگ میشه.

_نیازه ماهم یکم تنها باشیم ، یه سری مشکلات داریم که فقط وقتی تنهاییم میتونیم حلشون کنیم.

+ب..باشه.

---

ظهر که راننده ی سویونگ اومد و ایسول رو برد ، سهون و جونگین تنها شدن.
جونگین مشغول درست کردن غذا شد و سهون توی تور های مسافرتی دو نفره دنبال یه گزینه ی خوب میگشت.

بعد از اون باهم غذا خوردن و راجب این پنج ماه حرف زدن ، سهون اعتراف میکرد که مقصر بوده و خیلی بهش کم توجهی کرده ولی جونگین هم تا یه مدت حق نداره لب به مشروب بزنه.

وسایلشون رو جمع کردن و فرداش با یه پرواز سریع به بوسان رفتن.
هتلشون بزرگ و لوکس بود و غذاهای فوق العاده ای داشت ، هرچند این چیزی نبود که اون دو دنبالش بودن.
مخصوصاً جونگین که فقط دنبال یه تخت خواب بود تا دلتنگیش رو از بین ببره.

در نهایت بعد شامشون یکم تو جاهای مختلف مثل حیاط سرسبز پشت هتل گشتن و به اتاقشون رفتن.

به محض ورود به اتاق جونگین با شدت توسط آلفا به دیوار پشت کوبیده شد.
با برخورد کمرش به دیوار اخی گفت به چشمای وحشی آلفا خیره شد.

لبای سهون بدون سنجیدن موقعیت ، لب های گوشتیه امگا رو به بازی گرفت و مکید.
زبونش رو چند بار روی زبون جونگین لغزوند و با شنیدن هوم جونگین کمرش رو چنگ زد.
پایین تنه هاشون رو هم مالید و از شدت داغیه فضای بینشون ناله کرد.

دستای جونگین اول صورت سهون رو قاب گرفت و بعد کم کم پشت گردن و لابلای موهاش خزیدن.
سهون هم دست ازادش رو زیر پولیور امگا فرو برد و نیپلاش رو لمس کرد.
در برابرش امگا از برخورد دستای سرد سهون به بدنش هیس کشید و سرجاش لرزید.

سهون بوسه ی قطع شده رو از سر گرفت و به طور خشن لب های امگارو بین دندوناش فشرد.
چطور تونسته بود پنج ماه بدون این لبا زندگی کنه ، چطور هر روز این لبارو میدید و برای کبود کردنشون جلو نمیرفت.

سهون کاملاً عادی بود و بی وقفه لب های جونگین رو میمکید ولی با آه خفه ای که از جونگین خارج شد ، مشخص بود نفس کم اورده.

کمی فاصله گرفت و اجازه داد جونگین نفس بکشه.
سر جونگین پایین بود و چشماش اشکی ، جفتشون از نظر روحی حال روز غیرعادی داشتن.

سهون دست جونگین رو کشید و جونگین توی بغلش افتاد.
همونطور که انگشتاش مابین انگشتای جونگین گره میخوردن ، بالا اوردش و بوسه ای روش کاشت : آلفاتو میبخشی؟

همین جمله کافی بود برای شکستن بغض امگایی که سرش توی سینه ی سهون فرو رفته بود.
وقتی هق هقای امگارو شنید قلبش فشرده شد ، به چه روزی افتاده بودن؟!

سرش رو نوازش کرد و محکم تر توی بغل نگهش داشت ، بوسه ای روی موهاش زد و همونطور منتظر شد تا وقتی که امگا خودش بخواد جدا بشه.

وقتی جونگین از بغلش خارج شد و اشکاش رو دید ، بیشتر قلبش شکست : چی راجب اشکات بهت گفته بودم؟
الان اشکات داره نابودم میکنه ، میفهمی؟

جونگین آستین پولیور رو زیر چشماش کشید و سعی کرد اشکاش رو پاک کنه.
ولی با اون حرکتش بیشتر شبیه بچه کوچولو های نق نقو و کیوت شد.

سهون به این حرکتش لبخند محوی زد و ازش دور شد.
روی تخت نشست و از اونجا به امگایی که نزدیک در اتاق ایستاده بود نگاه کرد.

دستاش رو چند بار روی پاهاش زد : بیا اینجا بیبی!

جونگین آروم جلو اومد و روبه روی سهون ایستاد ، سهون هم با نزدیک شدن جونگین گرفتش و روی تخت انداخت.
جونگین اول سوپرایز شد و ولی بعد بدون حرکت‌ منتظر قدم بعدی شد.

سهون بدون اتلاف وقت پولیور یقه بسته ی جونگین رو از تنش خارج کرد و برای زدن مارک ارغوانی ، گردنش رو نشونه گرفت.
زبونش رو روی سیب گلوی امگا تا ترقوش کشید و بوسه های کبودی کاشت.
دستای جونگین دور گردنش حلقه شده بودن و نفس های گرمش به صورت سهون میخوردن.
با گاز محکمی که سهون از گردنش گرفت ، ناخوناش رو توی شونه ی آلفا فرو برد و از درد آه کشید.

طبیعتاً الان باید بخاطر دردش اعتراض میکرد ولی بدنش اجازه ی هیچ اعتراضی رو نمیداد ، انگار قفل شده بود برای اینکه درد بکشه.
مغزش کاملاً استوپ کرده بود و قلبش فقط میخواست امشب اونقدر درد بکشه که از سکس متنفر شه.

پنج ماه بی توجهی از سمت همسرش به طور کل تخریبش کرده بود.
زبون سهون راهش رو تا لاله ی گوش جونگین پیدا کرد و گاز کوچکی ازش گرفت ، همونجا دم گوشش زمزمه کرد : دردت گرفت بیبی؟

جونگین نق زد و سهون رو به عقب هل داد ، سهون از پشت روی تخت افتاد و جونگین اینبار روی آلفا قرار گرفت.

+ داری با صبرم امتحانم میکنی!
پنج ماه صبوری کافی نبود؟

حتی فکر میکرد وقت باز کردن دکمه های سهونو نداره پس بی توجه به لباسی که ممکن بود گرون قیمت باشه دو طرفش رو کشید و به دکمه های سفیدی که به اطراف پرت میشدن نگاه کرد.

بلافاصله زبونش رو روی نیپل سهون کشید و مکید و به گردنش که رسید مارک قرمز رنگی روش گذاشت و دستش رو روی قسمت برجسته شلوارش کشید.

سهون فقط با لذت به امگایی که بدجوری آلفاشو میخواست خیره بود البته کنترل خودش رو داشت تا وقتی که دیک سخت شدش توی دستای امگا گرفته شد و زبونش روی کلاهکش کشیده شد.
آه خفه ای از گلوی سهون خارج شد و دیکش تو دهن جونگین فرو رفت.

انگشتای سهون راهشون رو بین موهای امگا پیدا کردن و به صورت مشت دراومدن ، جونگین هم با بی قراری دیک آلفا رو میمکید و لیس میزد.

برای بار اخر زبونش رو روی دیک سهون کشید و عقب رفت.
میخواست از سهون فاصله بگیره که سهون اجازه نداد و کمرش رو گرفت.
روی تخت چرخوندش و بوسه ای به پیشونیش زد : پنج ماه منتظر نبودی که به من لذت بدی!
نوبت منه.

هوای اتاق با وجود تمیز کاری قبلش معطر بود یه جورایی فضارو عاشقانه تر میکرد.
ولی چیزی که بیشتر به مشام میرسید رایحه ی امگایی بود که احتمالاً از شدت تحریک شدگی و مدت طولانی نداشتن حتی یه رابطه ی کوتاه با آلفاش ، وارد هیت شده بود.

حرارت زیاد بدنش هم این حقیقت رو تایید میکرد ، پس سهون خم شد و بوسه ای به لب های سرخش زد.
دستش رو سمت شلوار جونگین برد و دکمه رو باز کرد.
برجستگی که از زیر باکسرش مشخص بود ، پوزخندی روی لب های سهون نشوند ، الان باید در برابر این وضع چه واکنشی نشون میداد.

شلوار و باکسر رو یک ضرب کامل پایین کشید واز تنش دراورد.
جونگین فقط با چشمایی که حلقه ی براق اشک داخلش به وضوح دیده میشد ، به سهون خیره بود.

آلفا با گرفتن دو طرف کمر جونگین توی بغل کشیدش و همونطور که عطرش رو نفس میکشید ، زبونش رو روی پوست عسلیش حرکت داد و هوم کشید.
دستای جونگین با بی قراری مدام دیکی که از شلوار و باکسر سهون بیرون زده بود رو لمس میکرد و این باعث نفس های عمیقش میشد.

با فشرده شدن دیکش تو دست جونگین دندوناش رو توی پوست گردنش فرو برد و مکید.
اونقدر مکیدن رو ادامه داد تا مطمئن شه رد کبودش کاملاً آشکار بشه.
بی صبر جونگین رو کنار زد سمت چمدونشون رفت ، از داخلش چند کاندوم و یکی از کرم های جونگین رو برداشت و سمت تخت رفت.

به لباسی که تقریباً دکمه ای براش نمونده بود توجهی نکرد و از تنش خارج کرد.
روی امگای لخت خزید و بوسه هاش رو از سر گرفت ، جونگین تا حد امکان همکاری میکرد و اجازه میداد آلفاش هر نقطه ای که میخواد رو مارک کنه ، حتی اگر جایی که مارک میکرد ، زیادی در معرض دید باشه.

سهون دستای حلقه شده ی امگا به دور گردنش رو باز کرد و پایین تر رفت ، زبونش رو روی سطح شکم جونگین حرکت داد و تا دیکش کشید ، در نهایت بوسه ای روش گذاشت و فاصله گرفت.

سر بسته کاندوم رو با دندون باز کرد و کاندوم رو خارج کرد.
بسته رو هم روی زمین انداخت و کاندوم رو روی دیک خودش کشید.

روی انگشتش لوسیون ریخت و دو پای امگارو بالا داد ولی وقتی که میخواست انگشتش رو وارد کنه صدای غرغر جونگین شنیده شد : نمیخوام..آمادم نکن.

_نمیشه ، اذیت میشی.

جونگبن باز غر زد : نمیشم التماست میکنم زودتر اون لعنتی رو بذار تو.

سهون کمر جونگین رو محکم گرفت و به سمت خودش کشید.
از کله شقیِ امگاش آهی کشید و روی دیکی که داخل کاندوم بود کرم مالید.
جونگین هم بخاطر هیت ناگهانیش با ترشحاتش یکم خودش رو آماده کرده بود پس جلو رفت و سر دیکش رو به سوراخ خیس جونگین فشرد.

جونگین تشک رو چنگ زد و آه کشید ، ولی وقتی سهون سر دیکش رو با فشار زیادی واردش کرد ناله ی دردناکی از گلوی جونگین خارج شد و بدنش لرزید.

سهون از واکنش همسرش پوزخند زد و حجم بیشتری از دیکش رو وارد کرد‌.
حتی با وجود اینکه داشت ملاحظه ی امگاشو میکرد به وضوح میدی که چقدر درد داره ولی جونگین سعی داشت هیچ چیزو نشون نده.
با وجود اینکه همین الانم احساس درد میکرد اعتراض کرد : زود باش سهون...

سهون کمر امگارو پایین تر کشید و کامل واردش شد ، هر دو از برخورد بدناشون آه کوتاهی کشیدن و چند ثانیه ثابت موندن.
دوباره اجازه نداد جونگین شروع به غر زدن کنه و اولین ضربه رو به تن عرق کردش زد.
جونگین ناله کرد و از درد لرزید ، سهون دوباره ضربه ای زد و بخاطر عمق ضربش مایع روان کننده بیشتری ترشح شد.

خودش رو کاملاً خارج کرد و با ضرب وارد شد ، جونگین هنوز درد داشت و لذتی حس نمیکرد ولی باز هم اصرار داشت که سهون ضربه های محکمش رو شروع کنه.
خیلی بیشتر از این حرفا دلتنگ بود.
سهون هم وقتی حس کرد جونگین اماده شده ، ضربه هاش رو به طور روان شروع کرد و اینبار از عمد به نقطه ای که مدت ها بود میشناخت ضربه زد.

جونکین ار برخورد دیک سهون به پروستاتش هق زد و ناله کرد : محکم...تر...همو..نجا..

ضربه ها سریع تر شدن و با هر ضربه جونگین کمی به بالا متمایل میشد.
ناله هاش دیگه بالا گرفته بودن و کلیشه وار درد جاشو به لذت میداد چون ضربه ها به طور مداوم به پروستاتش میخوردن.

ناله های جونگین هم بخاطر نظم حرکات سهون نظم گرفته بود و رون عرق کردش زیر انگشتای سهون درحال اتیش گرفتن بود.
با وجود سریع بودن حرکات سهون اون باز هم سریع تر میخواست ، اونقدر سریع که بدون لمس شدن ارضا بشه.
همین الان هم از لذت پریکام جمع شده روی دیکش به روی شکمش چکه میکرد.

سهون بار دیگه ای محکم ضربه زد و کمر جونگین از تشک جدا شد.
امگارو توی بغلش گرفت و پاهاش رو دو طرف بدن‌ خودش قرار داد.
دو طرف باسن جونگین رو گرفت و بالا پایینش کرد.
جونگین همزمان با بالا و پایین شدن ناله میکرد و همونطور که توی بغل سهون بود از بالا به چشمای براقش خیره شد.

سهون هم به چشمای خمار و خیس جونگین خیره شد و با جلو بردن صورتش لب هاشون رو بهم چسبوند.
لبش رو مک زد و هم زمان با بالا و پایین کردن جونگین زبونش رو روی لبش کشید.

ناله های جونگین تو دهن سهون خفه میشد و هیچکدومشون قصد نداشتن برای نفس کشیدن از هم جدا شن.
سهون وقتی دید جونگین باز بی قراری میکنه ضربه های عمیقش رو سریع تر کرد و امگارو با شدت بالا و پایین کرد.

جونگین هم بی پروا فقط ناله میکرد و گاهی مابین ناله هاش اسم آلفاش رو صدا میزد.
با ضربه ی محکم سهون روی شکم خودش و آلفا ارضا شد و این ضربه های سهون رو محکم تر کرد.
ناله هاش تو فضای داغ اتاق پخش شدن.

سهون لحظه ای متوقف شد و با خوابوندن جونگین به پهلو روی تخت پوزیشن رو عوض کرد.
یه پاش رو بالا داد و یک ضرب واردش شد.
جونگین ناله ی بلندی سر داد و تشک زیرش رو بین مشت هاش فشرد.

آلفا با ضربه های سریع و محکم به تن عرق کرده ی امگا میکوبید.
هر از گاهی هم رد کبودی روی رون خوشرنگش بجا میذاشت.
با ضربه اخر خودش رو داخل کاندوم خالی کرد و نفس نفس زنان جونگین رو توی بغل کشید.
زبونش رو روی رد مارک کشید و بغلش رو مکید ، با اطمینان از کبود شدنش ، اون قسمت و بخش های مختلف گردن امگارو بوسید.
آروم از جونگین بیرون کشید و کمر عرق کردش رو نوازش کرد.

سهون روش خم شد : دیگه نمیذارم با اون دوستای هرزت بری بیرون! وقتی اون تایم میتونی با آلفات باشی!

جونگین که به همین راحتی هیتش برطرف شده بود و به سهون نگاه کرد : هر هفته..!

سهون پوزخند زد و امگارو تو بغلش کشید ، ریه هاش رو از عطرش پر کرد و روی مارک گردنش زبون کشید : دلتنگیم هنوز برطرف نشده!

جونگین حتی جون نداشت از حالت دراز کش خارج شه خندید : شب ماهم هنوز تموم نشده!...

___

ینی وقتی ووتای دارکنسو میبینم ب خودم میگم چرا این افترو اپ کردی
کسایی ک ب دارکنسم سر نزدن ایشالا سرفه کنن و انگشت پاشون درد بگیره😒

Continue Reading

You'll Also Like

193K 4K 46
"You brush past me in the hallway And you don't think I can see ya, do ya? I've been watchin' you for ages And I spend my time tryin' not to feel it"...
122K 3.9K 25
What happens when Eleanor dies and gets a second chance as Elena Gilbert. She has a few things she wants to do but one thing is for sure. She won't b...
1.1M 36.7K 63
𝐒𝐓𝐀𝐑𝐆𝐈𝐑𝐋 ──── ❝i just wanna see you shine, 'cause i know you are a stargirl!❞ 𝐈𝐍 𝐖𝐇𝐈𝐂𝐇 jude bellingham finally manages to shoot...
746K 27.4K 102
The story is about the little girl who has 7 older brothers, honestly, 7 overprotective brothers!! It's a series by the way!!! 😂💜 my first fanfic...