•Darkness Calls

374 103 228
                                    



های قشنگای من
حرفای پایینو لطفا بخونین

شرط پارت بعد

+300 کامنت
و 65 ووت



خلاصه ی داستان :
سالیان دور ،
زمانی که اخبار حمله و شورش یکی از هفت قبایل متحد علیه قبیله ی دیگری به تمامی قبایل متحد میرسه، و قبیله ی جنگزده فاصله ای تا سقوط و شکست نداره ، از پنج قبیله ی دیگه درخواست کمک و لشکر برای استقامت میکنه و طبق دستوری که سران هر قبیله میگیرن، از هر قبیله پنج لشکر سی صد نفره برای کمک از راه ها و جهت های مختلف برای دفاع فرستاده میشن
دو لشکر فایت و دارک ، از دو راه کوهستان شمالی و جنگل های غربی در یک روز و تقریبا همزمان فرستاده میشن
که لویی و لیام بنابه دستورات رئسا هرکدوم توی لشکر مختلف قرار داده شدن.

بعد از رسیدن زمان مقرر ، که تمام لشکریان باید طبق مسافت پیش بینی شده توی مرز ها مستقر میشدن،
از فرمانده هوران ، خبرچینی به قبیله میرسه که
حامل دوخبر تحت این عنوان هست که قبیله ی متحد تونسته بدون تلفات زیاد این شورش رو سرکوب کنه و
خبر بعدی این بود که دو لشکر بزرگ که قرار بود از کوهستان و جنگل به دو نقطه ی مختلف برسند ،
از مسیر منحرف شدن و هنوز خبری دیگه ای از اونها وجودنداره.

پس دو گروه بزرگ از افراد ، یکی به سرپرستی تامی تاملینسون برادر بزرگتر لویی و یک گروه دیگه
برای جستجو و پیدا کردن ردی از این دو لشکر به دو مقصد مختلف حرکت میکنن
اما بعد از دو روز هیچ ردی از یک لشکر سی صد نفره ی بزرگ توی کوهستان پیدا نمیکنن
اما با پافشاری های زیاد زین و دیگر افراد
و همچنین آشکار شدن وجود غاری در فاصله ی یک فرسخی از محل استقرار گروه جستجو،
توسط یکی از ریش سفیدان قبیله که به طور کامل توی نقشه رسم نشده بود ،
تصمیم به پیدا کردن تنها نقطه امیدشون گرفتن.




بدون اینکه لحظه ای پلک روی هم ببره و چشم هاش رو تسلیم خواب بکنه تا پدیدار شدن گرگ و میش ، روی تخت سنگ بزرگی، کنار اتیش نشسته بود

دست ها و پاهاش از سرما کرخت شده بودند اما دلش برای مردش آشوب بود...
نمیشد برای یک لحظه آروم بمونه...

تمام این دوروز به هر خدایی که روی زمین پیدا میشد
التماس کرده بود که فقط دلیل نفس هاش هنوز  نفس بکشه...
مهم نبود کجای این کره ی خاکی گم شده بود،
خودش رو بهش میرسوند...

چشم هاش رمقی برای بلورین شدن نداشت
اما فقط یک پلک زدن کافی بود تا اخرین تصویر بوسه های لیام رو به یاد بیاره و قلبش سینش رو بشکافه...

HURRICANE  •L.S•Where stories live. Discover now