📍 سی و دو : قدبلنده کیه؟ 📍

Start from the beginning
                                    

_بخاطر دیشبه؟ هیونگ ببخش اگه اذیتت کردم. من واقعا منظور بدی نداشتم فقط یه لحظه دلم خواست مثل بچگی...

وسط حرفش پرید.

_این حرفو نزن چان. چرا باید بخاطر دیشب ناراحت بشم؟ البته میدونم رفتار خودمم باعث سوتفاهم شده... بدم نیومد فقط یاد گذشته‌ها افتادم... همین! بهش فکر نکن.

چانیول سرش رو پایین انداخت و با انگشت‌های دستش بازی کرد. بکهیون دست‌های پسر قدبلند رو توی دست‌های خودش گرفت و با ملایمت نوازش کرد.

_هی چان... به حرف هیونگت گوش بده. واقعا بدم نیومد.))

از اون روز با چانیول حرف خاصی نزده بود و اتفاق خاصی هم نیفتاده بود اما حس می‌کرد جوابی که بهش داده بود، نتونسته بود حس بد چانیول رو از بین ببره. چانیول این روزها سخت‌تر و جدی‌تر کار می‌کرد و کم‌حرف‌تر شده بود.

در زد و به آرومی دستگیره رو فشار داد و سرش رو داخل اتاق برد.

_سلام هیونگ.

چانیول سری تکون داد و دوباره مشغول شد. به نظر می‌رسید که مشغول مرتب کردن کاغذ‌های روی میز بود. بکهیون با لبخند به میزش نزدیک شد.

_چیکار می‌کردی؟

پسر کوچکتر با هیجان توضیح داد.

_یه عالمه ایده‌ی نو برای بهار و تابستون به ذهنم رسیده هیونگ. میترسم از یادم برن. واسه همین تند تند طراحی اولیه‌شون رو میکنم تا تک تک روی همشون کار کنم و قبل رسیدن فصلش بتونم بهتون نشون بدم.

پسر بزرگتر حواسش بود که چان تلاش میکنه تماس چشمی کمتری باهاش داشته باشه.

_خسته نباشی چان. نمیخوام خودتو زیاد اذیت کنی. به خودت فشار نیار.

چان با اطمینان پلکی زد.

_نه هیونگ من عاشق این کارم. بهم احساس خستگی نمیده.

نگاه بکهیون با لذت اول چشم‌های درشت، سپس لب و بعد گردنبند پسر قد بلند رو دنبال کرد. چانیول نمی‌فهمید برای چی از نگاه‌های هیونگش احساس خجالت می‌کرد برای همین توی فکرش جنگی به راه انداخته بود تا بتونه توی ظاهرش چیزی بروز نده و موفق هم شد.

_امروز اصلا اینترنت رفتی؟

بکهیون ناگهانی پرسید و بصورت نصفه نیمه روی میزکار یریم نشست.

_نه از دیشب آنلاین نشدم. چطور مگه؟

بکهیون لبخند موذیانه‌ای زد.

_خودت آنلاین شو و ببین.

چانیول چشم‌هاش رو ریز کرده بود و به هیونگش خیره نگاه می‌کرد. البته کمی هم خنده‌اش گرفته بود.

از جاش بلند شد و همونطور که بکهیون به میز یریم تکیه داده بود، به میز خودش تکیه داد. گوشیش رو برداشت و وارد صفحه اصلی مرورگر شد. اولین چیزی که دید، اسم برند و هیونگش بود. با تعجب لینک‌ها رو باز کرد و با حجم زیادی از عکس‌هاشون رو به رو شد. عکس خودش و هیونگش همه جا رو پر کرده بود. صدایی ازش در نمیومد و فقط صفحه گوشی رو بالا پایین می‌کرد. توی بهت بود و داشت تند تند کامنت‌های کاربر‌ها رو میخوند که گرمای بدن هیونگش رو سمت چپ بدنش احساس کرد.

Sew Me LoveWhere stories live. Discover now