my daddy 10

8.6K 1.1K 401
                                    

اهنگ ☺ نمی دونم آهنگ روسی گوش می دید یا نه ولی این واقعا قشنگه 😀

چشم هاش رو باز کرد و کمی تو جاش تکون خورد از کی تا حالا تخت صفت یتیم خونه انقدر نرم شده بود لب هاش رو چند بار باز و بسته کرد لیسی به لبش زد ولی با تکون خوردن تخت هینی کشید تا جایی که یادش می امدم کسی توی یتیم خونه کنارش نمی خوابید با چرخوندن سرش و دیدن یونگی آب دهنش رو قورت داد و انگشت تپل و کوچولوش رو وارد لپ یونگی کرد با لمس کردن اون نقطه ی نرم لب هاش رو وارد دهنش کرد تا مبادا صدای جیغ ناشی از خوشحالیش بلند نشه لبخندی زد دستش رو روی بالشت گذاشت و بهش تکیه داد دست کوچولوش رو به ارومی سمت صورت یونگی برد و موهای مشکیش که تضاد زیبایی رو با پوست سفیدش ایجاد کرده بودن رو از روی صورتش کنار زد لبخند زد و سرش رو کمی کج کرد دستش رو به طور نوازش وار روی گونه ی یونگی کشید یعنی الان مرد رو به روش پدرخوندش به حساب می امد ولی...
با فکر کردن به ولی ها بغض کوچیکی گلوش رو فشورد و سرش رو روی بالشت گذاشت به چهره ی غرق در خواب پدرخوندش نگاه کرد و لیسی به لبش زد
×ددرست ننیست ممگه ننه
با خودش گفت و لبخند غمگینی زد احساسات تازه شکل گرفته شدش ترسناک و خطرناک بودن مگه نه ولی جرا این احساسات خطرناک انقدر آرامش بخش بودن چرا انقدر ترسناک بودتش زیبا بود با باز شدن چشم های یونگی به تعجب بهش نگاه کرد
_ چشمات
با شنیدن صدای دورگه و بم یونگی با خجالت سرش رو پایین انداخت و گازی از لب پایینش گرفت
_جوری ان که انگار با نگاه کردن داخلش عاشقشون می شم
جیمین سرش رو بالا اورد و تو چشم های یونگی نگاه کرد اون چشم ها براش درست مثل مرگ بودن همونقدر تاریک ، سرد و حتی لذت بخش درسته مرگ برای جیمین لذت بخش بود اونم وقتی اون چشم ها قاتلش بودن
_ کی بیدار شدی
چند بار پلک زد و گونه های سرخ به یونگی نگاه کرد
× االان
یونگی روی تخت نشست و دستی به موهاش کشید از تخت پایین امد و تی شرتش رو از توی تنش در اورد تا لباسش رو عوض کنه جیمین با دیدن بالا تنه ی لخت یونگی گازی از لپ پایینش گرفت و دست های تپلش رو روی چشمش گذاشت از روی تخت پایین امد و با سرعت از اتاق خارج شد یونگی تکخندی کرد و کیوتی زیر لب گفت بعد از پوشیدن لباسش از در خارج شد و به جیمین نگاه کرد که با چشم های لرزون داره به دختر خدمتکار نگاه می کنه غم داخل چشم های جیمین انگار غم خودش بود دستش رو وارد جیب شلوارش کرد و به جیمین نزدیک شد
_ اینجا چه اتفاقی افتاده
باربارا با شنیدن صدای رییسش با لبخند برگشت و بهش نگاه کرد
$ سلام رییس
دختر با حالت لوسی گفت و موهای بلوند و مواجش رو که تا شونه هاش می رسید بالا فرستاد و زبونش رو روی لب هاش کشید یونگی با ابرویی بالا انداخته به دختر نگاه کرد و نفسش رو صدا دار بیرون داد اگه فقط بخاطر اون پیر زنی که چند سال براش کار می گرد نبود تا الان بار ها دخترش رو اخراج می کرد
_ گفتم اینجا چه اتفاقی افتاده این بچه برای چی گریه می کنه
دختر با حالت چندشی به جیمین نگاه کرد
$ این بچه معلوم نیست از کجا پیداش شده مثل اینکه فقیر چیزیه منم بهش گفتم که تو فقط یه بچه ی کثیفی و باید از اینجا گمش....
با سیلی ای که به گوشش زده شد شوکه دستش رو روی صورتش کشید و به یونگی نگاه کرد
$ر..ییس
_ خفه شو از جلوی چشمم گمشو
$و..لی
_همین که گفتم برو خوشحال باش که اخراجت نکردم اون هم فقط بخاطر مادرت بود حالا برو
دختر با چشم های اشکی به یونگی نگاه کرد یونگی برگشت و روی زمین زانو زد صورت جیمین رو قاب کرد و اشک های مرواریدی روی صورت پسرکش رو پاک کرد
_ جوجه گریه نکن
جیمین هقی زد و دستش رو دور گردن یونگی حلقه کرد
×هق...من..کثیفم
یونگی دستش رو به طور نوازش وار روی کمر جیمین کشید و بوسه ی نرمی روی موهاش کاشت
_ نه جوجه ی کیوت من تو کثیف نیستی فهمیدی تو...
با ارومی با بلند شد و دستش رو زیر رون های جیمین برد تا اون هم بلند کنه به ارومی برگشت و با دیدن دختر که هنوز اونجا وایساده بود و با اخمی به پسرکش زول زده بود اخم ریزی کرد و به ارومی طرف مبل رفت و روش نشست دستش رو وارد موهای نرم جیمین کرد و به ارومی نوازشش کرد
_ تو پاک ترین و معصوم تری بچه ای هستی که دیدم جیمین فهمیدی
جیمین سرش رو از روی شونه یونگی بلند کرد و با چشم های خیسش به یونگی زول زد
_ تو جوجه ی معصوم خودم فهمیدی
با انگشتاش بومی جیمین رو کشید و با دیدم لبخند پهنش لبخند کوچیکی زد
× اهوم
_ خوبه حالا بلند شو برو تو کشوی من لباس بگیر بپوش می خوام ببرمت خرید
چشم های جیمین با شنیدن کلمه ی یونگی برق زد
×خخرید
_ اره حالا بدو جوجه
جیمین با ذوق از روی پای یونگی بلند شد و بعد از نشون دادن قلبی بهش به سمت اتاق یونگی رفت

my daddyWhere stories live. Discover now