my daddy 5

8.6K 1.2K 126
                                    





نگاهی به دست هاش کرد و لبخند کوچیکی زد دست های کوچولوش تو دست های یونگی اصلا قابل تشخیص نبودن ولی گرماش رو تو تمام وجودش حس می کرد با پیچیدن بوی هات چاکلت توی بینیش لیسی به لبش زد و به کافه ی کوچیک کنارش نگاه کرد با دیدن تابلویی که اسم لیتل جورجیا رو نشون می داد ابرویی بالا انداخت و کمی بیشتر دست های یونگی رو فشورد یونگی نگاهی به جیمین کرد و با دیدن رد نگاهش که به کافه ی مورد علاقش می رسید

نگاهی به دست هاش کرد و لبخند کوچیکی زد دست های کوچولوش تو دست های یونگی اصلا قابل تشخیص نبودن ولی گرماش رو تو تمام وجودش حس می کرد با پیچیدن بوی هات چاکلت توی بینیش لیسی به لبش زد و به کافه ی کوچیک کنارش نگاه کرد با دیدن تابلویی که اسم لیتل جورجیا...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


تکخندی کرد کمی خم شد و لبش رو به گوش جیمین چسبوند
_ گشنته جوجه
جیمین با شنیدن صدای بم یونگی از کنارش کمی جا خورد و هینی کشید به ارومی سمت یونگی بر گشت و لبش رو گزید
× ممن...ففقط
یونگی دست جیمین رو کشید و وارد کافه شد و لبخندی بخاطر فضای اروم و گرم اونجا زد همیشه سکوت و آرامش این کافه نظرش رو جلب می کردن سرش رو طرف جیمین چرخوند و با دیدن لبخند روی لب هاش دستی به موهای جیمین کشید و به سمت پیشخوان رفت با دیدن فرد پشت پیشخوان دستی به موهاش کشید و لبخندی زد
_ سلام
دختر با شنیدن صدای یونگی بر گشت و بهش نگاه کرد لبخند پهنی زد و خودش رو تو آغوش یونگی پرت کرد
# یونگی خیلی وقت ندیدمت رنگ موهات رو عوض کردی
یونگی لبخندی زد و دستی به موهای قهوه ای و کوتاه دختر کشید
_ منم از دیدنت خوشحالم رز
رز کمی از یونگی فاصله گرفت و به پسر اخمالویی که پشت یونگی قرار داشت نگاه کرد جیمین دست یونگی رو محکم فشورد و اخمی کرد نمی دونست چرا از دختری که خودش رو تو بغل یونگی انداخته خوشش نمیاد تا حالا این حس رو نداشت و این حس تازه ، یجورایی قلب کوچولوش رو قل قلک می دادن
# وایی یونگی این پسر کیه چقدر بامزست
یونگی نگاهی به جیمین کرد که با اخم به رز نگاه می کرد و هر لحظه دستش رو بیشتر می فشورد
_ اسمش جیمینه
یونگی به ارومی گفت ، جیمین رو کمی جلو کشید و نگاهی به چهره ی ناراحتش انداخت یعنی چی اون پسر کوچولو رو ناراحت کرده بود شونه ای برای افکارش بالا انداخت و نفس عمیقی کشید
_ رز من یه قهوه می خورم ک جیمین...
نگاهی به جیمین انداخت و فاصله ی صورت هاشون رو کم کرد
_ چی می خوره جوجه
جیمین کمی صورتش رو عقب کشید و نفس لرزونش رو بیرون داد دستش رو روی گونه های صورتیش گذاشت و لب هاش رو برای فکر جلو داد بعد از چند دقیقه لبخندی زد ، دست های تپل و کوچولوش رو روی گوش یونگی گذاشت و لبش رو به گوشش نزدیک کرد یونگی لبخند گرمی بخاطر کیوتی جیمین و دستش رو سمت کمرش برد تا راحت تر قد هاشون رو برابر کنه
× ممن..ههات چچاکلت ممی خوام
جیمین با صدای ارومی گفت و لب هاش رو نرم روی گوش یونگی کشید یونگی دستی به موهای جیمین کشید و نگاهی به روز که با چشم های ریز شده بهش نگاه می کرد انداخت
_ یه هات چاکلت هم بده
رز سری به نشونه ی تایید تکون داد و به سمت اشپزخونه رفت یونگی دستش رو که روی کمر جیمین بود کمی فشار داد و به انگشتش میزی رو به جیمین نشون داد جیمین لبخندی با دیدن اون قسمت کافه زد درخت زیبایکه اونجا قرار داشت و شاخه هاش رو مثل چتری بالای میز ها باز کرده بود ، میز و صندلی چوبی ای که کنار پنجره بودن و حتی مدل کلاسیک دیوار همشون حس های زیبا و آرام بخشی رو بهش وارد می کردن

my daddyWhere stories live. Discover now